|علی حسنی|
دههی ۱۹۵۰ دورانی بسیار کلیدی در سینمای ژاپن و کارنامهی آکیرا کوروساوا است. در عصر طلایی سینمای ژاپن شاهکارهایی مثل داستان توکیو و اوایل بهار از یاسوجیرو ازو، دو فیلم از سهگانهی وضعیت بشر ماساکی کوبایاشی، اوگِتسو و سانشوی مباشر از کنجی میزوگوچی (که کوروساوا او را بسیار دوست میداشت و از او تأثیر پذیرفت، به خصوص در طراحی صحنه)، ابرهای شناور از میکیو ناروسه، بیست و چهار چشم از کیسوکه کینوشیتا و پنج فیلم از کوروساوا در دل استودیوهای قدرتمند ژاپن (شوچیکو، توهو) خلق شدند. راشومون در ۲۶ اوت ۱۹۵۰ در ژاپن اکران شد. این فیلم با بردن شیر طلایی ونیز در ۱۹۵۱ و اسکار بهترین فیلم خارجی زبان در ۱۹۵۲ باعث کشف سینمای ژاپن شد. راشومون نخستین فیلم ژاپنی بود که پس از ۱۹۳۷ در آمریکا در سالن کوچک کارنگی نیویورک اکران میشد. نگاه شرقی-غربی راشومون و نوع منحصر به فرد تألیف کوروساوا، شگفتزدگی فرهنگی بیسابقهای را بهوجود آورد. سینمای کوروساوا متأثر از مکتب کیوتو پلی میان سنت و مدرنیته و فرهنگ شرق و غرب بود و بین فردگرایی و نوعدوستی شرقی تعادلی عقلانی برقرار کرد. کوروساوا میگوید: فرهنگ غربی و فرهنگ شرقی در قلعهی ذهن من دو همسایهاند. دو همسایهی خوب که هرگز با هم درگیر نمیشوند و مشاجره نمیکنند.
آثار کوروساوا دو دستهاند؛ درامهای مربوط به زندگی مدرن و درامهای تاریخی (جیدایگکی). راشومون از نوع دوم است. با این همه فیلمنامهی راشومون برگرفته از دو داستان کوتاه، در بیشه و راشومون نوشته ریونوسوکه آکوتاگاوا نویسنده نامدار ژاپنی بود. راشومون همان اندازه که از ادبیات ژاپن متأثر بوده از فیلمهای صامت پیشروی دهه بیست فرانسه هم ملهم بوده است. کوروساوا با بهره بردن از روایتگری چندپاره که تا آن روز در مدیوم سینما مرسوم نبود، داستانی مدرن میآفریند. فلاشبکهای متعدد و رفت و برگشتهای پیدرپی میان سه مکان بر جذابیت فیلم افزوده است. ماجرا در قرن یازدهم، تجاوز به زنی توسط راهزن-تاجیمارو در جنگل مقابل چشمان شوهر دربندش و به قتل رسیدن سامورایی است. تلفیقی از خشونت جنایتکارانه و خشونت جنسی و بعد، شهادت هر یک از شخصیتها با تغییر واقعیت به نفع خود و سه اقرار متعارض درباره یک قتل. راهزن از فانتزیهای بیمارگونه خود و شجاعت و مردانگیاش میگوید، زن مظلومنمایی کرده و از خودکشی حرف میزند و روح سامورایی از غیرت و علاقه به همسرش. تاتامی شاتهای pov دادگاه نه از منظر قاضی بلکه از دیدگاه ماست؛ پرسش اصلی این است: آیا حقیقتی در میان است؟ آیا ذهن انسان میتواند این حقیقت را درک کند؟ آیا اینکه هر کدام از ما به فراخور تجربیات شخصی، نسخهی شخصی خود را از واقعیت داریم و با توجه به همین نسخه حقایق خود را برمیگزینیم، دلیل اصلی این سردرگمی فرساینده از عدم دستیابی به قطعیتی جمعی است؟ یا خودپرستی انسان و تحریف تجربیات زیستهی خود مانع از درک حقیقت میشود؟ راشومون سرشت نیک انسان را به عنوان راه حل این مسئلهی دشوار مطرح میکند و ملتمسانه از ما میخواهد که به حقیقت فضایل انسان ایمان بیاوریم. گابریل گارسیا مارکز میگوید: من سهم عمدهای از ایمان خود به منزلت انسان را مدیون فیلمهای کوروساوا هستم.
پرسوناژهای راشومون به خود حق دروغگویی میدهند تا خود را بیگناه جلوه دهند اما راشومون اعلام موجودیت و فردگرایی افراطی از سوی انسان در جهان مدرن را زیر سوال میبرد. اگر حقیقت را آنچه که باید و واقعیت را آنچه که اکنون هست تعریف کنیم؛ در راشومون نه دستیابی به حقیقت بلکه دستیابی به واقعیت محال است. در روایت چهارم بهنظر میرسد که تماشاگر باید داستان هیزمشکن را بپذیرد اما رو شدن دزدی هیزمشکن توسط رهگذر بار دیگر ما را به شک میاندازد. اینجاست که خندههای راهزن این تراژدی را پوچ میخواند و از طرفی شخصیتی گروتسک با بازی درخشان توشیرو میفونه افسانهای خلق میشود.
این فیلم به طور کامل خارج از استودیو فیلمبرداری شد. حرکت و عمق میدان اصلیترین مولفههای سینمای کوروساواست که در راشومون به اوج رسید. حرکت دوربین نقش اصلی را در دینامیسم بصری کوروساوا بازی میکند. کوروساوا اصالت میزانسنهای مرعوبکنندهی خود را وابسته به تصاویر متحرک میدید. این حرکت دوربین اجازهی برداشتهای بلندتر و پیوستهتری به کوروساوا میداد که فیلم را به واقعیت نزدیکتر میکرد. با این حال در برخی از قابهای ثابت که به خوبی شناخت او را از قواعد ترکیببندی و نقاشی نشان میدهد، حرکت بر عهدهی بازیگران یا دو عنصر مهم در سینمای کوروساوا یعنی باد و باران است. جا دادن سه تایی شخصیتها در عمق میدان برای ایجاد پرسپکتیو و تطابق منطقی این ایده با نشانههای فیلمنامه (سه روایت، سه ایستگاه زمانی) بر وجوه دراماتیک فیلم میافزاید. ضربآهنگ بالای مبارزات و پرهزینه بودن برداشتهای جنگی و استفادهی حداکثری از زوایا در سینما، کوروساوا را به استفاده از چند دوربین وا داشت. پس تقطیع سنتی کنار رفته و خلق ریتم و ساختار بر عهده تدوینگر میشد؛ اما کوروساوا تدوینگر فیلمهای خود نیز بود. تدوین راشومون غالبا از اصول کلاسیک در نوع فلاش بکها تبعیت میکند اما در فرم تصویری به دلیل استفاده از نماهایی با فضاهای خالی و نقش پسزمینه و پیشزمینه از اصول سینمای مدرن استفاده شده است. او در راشومون، بیشتر از لنزهای نرمال در معبد و واید در جنگل (برای گرفتن حداکثری نور و نشان دادن هیبت جنگل و تک افتادگی انسانها) استفاده کرد. کوروساوا برای ایجاد یک کمپوزیسیون منسجم راهی هوشمندانه در داستان گویی منحصر به فرد خود یافت: ابتدا، میانه و انتهایی مشخص برای هر حرکت دوربین. نمونهای در راشومون، ارجاع به بازجویی راهب جایی که میگوید سه روز پیش مقتول را دیده: راهب از سمت چپ جاده قدمزنان به جلو میآید(ابتدا). گوشهی کورهراه به نشانه احترام میایستد، حالا سامورایی و زن هم از راست به مرکز قاب رسیدهاند(میانه). سامورایی و زن سوار بر اسب از سمت چپ جاده خارج میشوند(انتها). اما فیلم بسیار استادانه آغاز میشود. نمایی لانگ از معبدی نیمهویرانه در توفان، دو مرد مبهوت، فضایی شوم (هیزمشکن: نمیفهمم، اصلا سر در نمیارم). بعد در سکانس دوم (جایی که هیزمشکن وارد جنگل میشود) هارمونی تکنیکی و پرداخت سینمایی کوروساوا به اوج میرسد. شات اول درخشش نور از میان شاخههای درختان، دوربین کات میخورد به تبر و شات سوم هیزمشکن. کوروساوا تاریکی جنگل را با جایگذاری آینههایی در لوکیشن برای نورپردازی، جبران کرد و اینگونه از نور طبیعی بهره برد. همچنین با ایجاد کنتراست بالای سایه روشنها در جنگل (این کنتراست شدید در تصاویر معبد نوعی تنش و آشفتگی درونی شخصیتها را متبلور میکند) فضایی اکسپرسیونیستی آفرید. در ادامه؛ این سکانس با نماهایی اورشولدر، pov سوبژکتیو جسد و پنجههای وحشتناکش در قاب، نماهایی لوانگل از هیزمشکن و درختان و موسیقی نحس متن این فضا را گسترش میدهد. خورشید و باران، در معبد هوا بارانی (انگار آسمان در عزاست و این تفسیر با پایان گرفتن باران در سکانس آخر همخوانی دارد) و جایی که دروغها گفته میشود آفتاب سوزان است. عنصر خورشید نمادی از حقیقت است، پس فیلمبردار کازوئو میاگاوا که مهترین فیلمبردار دوران خود بود میداند که گاها باید با لنزش به خورشید زل بزند. تابستان است اما بارانهای سیل آسا در تابستان ژاپن پدیدهای طبیعی است. کوروساوا برعکس معمول که از پشت لنز برای ثبت باران نور میدهند، زغال را آب میکند و از آب سیاه، باران سیاه میسازد تا قطرات بهتر دیده شوند (همانگونه که در هفت سامورایی این تکنیک را عینا تکرار کرد). کوروساوا تنش را اینگونه در سینمایش القا میکند.
برت کاردولو میگوید: کوروساوا بودن یعنی استفاده زیرکانه از نور و عمق میدان، یعنی دانستن جای دوربین. یعنی خلق یک غنای بصری اضافه با استفاده از همجواری و برهمکنش عناصر دراماتیک.
فیلم به سکانس پایانی خود میرسد، رهگذر چوبهای آتش را به زیر باران پرتاب میکند. از دیدگاه کوروساوا در راشومون مفهوم آزادی زمانی معنا مییابد که ارزشهای مثبت انسان نادیده انگاشته نشوند. همانطور که هیزمشکن در دادگاه دروغ میگوید و نزد راهب اعتراف میکند که ارزش انسانیت خود را نفهمیده است، کوروساوا در هیئت راهب که حالا امیدش را به انسان بازیافته و پیشتر از تبدیل شدن دنیا به جهنم و اطمینان نکردن آدمها به هم سرخورده شده بود؛ او را میبخشد و در ستایش حسن نیتش در پذیرش کودک میگوید: من به تو مدیونم، فکر کنم بتوانم دوباره ایمانم به انسانها را حفظ کنم. در حقیقت کودک پیدا شده همان سوغات راشومون به ما، به نزدیکترین شخصیت به ما، هیزمشکن است. مردی که ترس و گمگشتگی انسان در صورتش دیده میشود (با بازی درخشان تاکاشی شیمورا که دو سال بعد شاهکار زیستن را در نقش واتانابه خلق میکند). کودک به دست مردی سپرده میشود که شاهد همه دروغها بوده (او هر سه روایت را شنیده) و لاجرم خود نیز دروغ گفته از آنچه دیده. پس کودک در سرنوشت منطقی خود به دست او (ما) سپرده میشود تا از سردرگمی ابدی رهایی یابیم (صحنهی قبول کردن کودک یتیم توسط هیزمشکن در داستان نبوده و برای تاکید بر پیام فیلم به فیلمنامه افزوده شده است). حالا معبد راه رهگذر که نمادی از انسانهای ناباور بود (او کیمونوی قنداق شدهی کودک را دزدید) و هیزمشکن باورمند را از هم جدا میکند و هر کدام از یک سمت معبد خارج میشوند. سیل باران و آشوب پرسوناژها بند آمده. در پلان آخر دوربین با برداشتی بلند با هیزمشکن همراهی میکند، او به افق خیره میشود در حالی که در بکگراند راهب بر ایوان راشومون نظارهگر اوست، کودک به دست از قاب خارج میشود. حالا دوربین ثابت است. چشماندازی باشکوه، راهب که به ایمان، آزادی و پالایش رسیده در سمت مخروبهی معبد ایستاده است. انگار که نیمهی خراب معبد راشومون بر دوش باورمند او استوار خواهد ماند. معبد و راهب (کوروساوا) به هیزمشکن (ما) چشم میدوزند. راشومون، پرده سیاه میشود و تمام.
پارهای از شعر فروغ در ذهنم زمزمه میشود:
خورشید مرده بود
و هیچکس نمیدانست
که نام آن کبوتر غمگین
کز قلبها گریخته، ایمان است.