|علی حسنی|
عصر جدید نقطهی اوج کارنامهی سینمایی چارلی چاپلین و از نقطه نظر اجتماعی و سیاسی، گزندهترین آنهاست. جدال صنعت و انسانیت و مجاهدات در راه خوشبختی. آخرین فیلم چاپلین با محوریت شخصیت ولگرد، وداع باشکوه او با سینمای صامت است و چارلی را به سمت ساخت اثر بعدی خود یعنی دیکتاتور بزرگ سوق داد. چاپلین در عصر جدید رسالت کمدی را تمام و کمال به انجام رساند؛ اسارت انسان در مدرنیته و هجویهای علیه ماشین و انسان ماشینی. فیلمی که در فهرست 10 فیلم برتر کمدی تاریخ سینما قرار دارد.
پیشرفت شتابان علوم فنی و ریاضی، ابزارهای تازه و متنوعی در اختيار انسان قرار داده و همين امر منجر به تسلط ديدگاههای فن سالار در عرصههای مديريتی شده است. اين تسلط تبعات قابل بحثی داشته كه در طول اين سالها همواره انسانگرايان و فنسالاران را به كنشها و واكنشهای متقابل وا داشته است. در جهان مدرن همه چیز با هدف بهرهوری صورت میگیرد و از سوی دیگر انسانيت و مفاهيم اخلاقی در اين عصر آنچنان متأثر شده كه هيچ وجدان بيداری قادر به ناديده گرفتنش نيست. فشار كاری طاقت فرسا، كنترل شديد و پايمال كردن حقوق اوليه شهروندی، تحقير شخصيت انسانها و مواردی از اين دست باعث میشود كه انسان زير چرخ توسعه له شود. چاپلین در این فیلم دیدگاه صنعتی را که حاصل سرمایهداری میداند به ریشخند میگیرد و معتقد است نظام سرمایهداری برای کسب سود بیشتر سعی میکند همه چیز را به خط تولید تبدیل کند. این بهرهکشی کاپیتالیسم آزادی انسان را که حق اوست از او میگیرد و او را به بردهای مستاصل تبدیل میکند. در سکانس نخست این فیلم این دیدگاه کاملا مشهود است: پلان اول تصویری از گله گوسفندان، بعد دیزالو به حرکت دستهجمعی کارگران که از ایستگاه مترو خارج میشوند. در واقع برای نظام سرمایهداری كارگران فرقی با گله حيوانات ندارند. چاپلین در تدوین هنرمندانه خود اینگونه جامعه بیرحم مدرن را در عصری تکنولوژیزده به تصویر میکشد. او به از بین رفتن ارزشهای انسانی معترض است و موج مدرنیسم را ویرانگر جنبههای انسانی بشر میداند. چاپلین تفکر والای خود را کمیک میکند و از پس کمدی درخشان او که از پارادوکس میان موقعیت و پرسوناژ خلق میشود؛ مخاطب را وادار به اندیشیدن میکند و کنتراست خلاقانه بین غم و شادی حالتی منحصر به فرد به آثار او میدهد. در حقیقت بار انتقادی آثار او بیشتر از جنبهی طنز آن است و همیشه بعد خنده مخاطب را وادار به تفکر میکند و نقدی جدی و عمیق و به شدت تند و تیز دارد.
در همان سکانس نخستین فیلم، چاپلین مثل یک موش آزمایشگاهی برای آزمایش دستگاه تغذیه که قرار است هنگام غذا خوردن هم فرصت استراحت را از کارگران بگیرد، بکار گرفته میشود. در این پلان که یکی از خاطرهانگیزترین پلانهای تاریخ سینماست ظرافتهای جالبی خرج شده است. نمای اینسرت از دو مهرهای که درون بشقاب چاپلین گذاشته میشود تعلیق ملایمی را ایجاد میکند. وقتیکه مخاطب از اتفاق باخبر است اما چاپلین نه! از طرفی خرابیها و اتصال دستگاه در عین خندهدار بودن بسیار مشمئزکننده است: هنگامی که کاسه سوپ بر روی لباس چاپلین خالی میشود یا وقتی بلال با سرعت به روی سبیل او میچرخد. بعدتر یکی از مشهورترین صحنههای فیلم، صحنه رفتن چاپلین به درون آن ماشین عظیمالجثه بود. او وارد تونل تکنولوژی میشود و از میان چرخدندهها که نمادی از جامعه مدرن هستند میگذرد. این ماشین از لاستیک و چوب ساخته شده بود. چاپلین عادت داشت که یک صحنه را چندبار فیلمبرداری کند اما بازی در این صحنه برای چاپلین آنقدر دشوار بود که وی تنها یکبار آن صحنه را فیلمبرداری کرد. جالب اینجاست که برای نشان دادن شخصیت اصلی در داخل چرخدندهها زمانی که او به عقب حرکت میکرد، چاپلین تنها فیلم را به عقب بازگرداند. این صحنه به تنهایی ۷ روز به طول انجامید. البته بیشتر این زمان صرف آمادهسازی مقدمات شد و خود صحنه تنها یک بار فیلمبرداری شد. در سکوی پنجم جایی که چاپلین بر روی خط تولید فرصت عطسهزدن یا سیگار کشیدن هم ندارد از شدت کار به دلیل بالا رفتن سرعت دستگاه دچار تیک عصبی شده و کنترل خود را از دست میدهد و همه چیز را به شکل مهره میبیند: دماغ افراد یا دکمههای دامن منشی شرکت. سپس وقت طغیان است. چاپلین به اراده رسیده و اَکت او حالتی آنارشیستی به خودش میگیرد. راهکار چاپلین برای رهایی از این اوضاع همین پلان است: او به این شرایط نابسامان تن در نمیدهد و با روغن شروع به یک طنازی تلخ میکند. روغن را به کارگران میپاشد، به رییس شرکت و حتی به مامور پلیس. او تاکید میکند که در عصر جدید انسانها باید مثل یک ماشین روغن بخورند تا به خوبی کار بکنند. زیرا دیگر ابزارند! ولگرد جاودانه سينما در هيچ شغلی دوام نمیآورد چون به دگرديسی وحشيانه ماشينيزاسيون تن نمیدهد. برای چاپلین كشتن روح انسانی و فطرت واقعی بشر زجرآور است و عصر جدید به عنوان دراماتیکترین کمدی تاریخ سینما اعتراض هنرمندانهی چاپلین نسبت به استعمار مدرن است. قهرمانی كه چاپلين به تصوير میكشد در ظاهر يک دلقک ولگرد است اما در حقيقت يک آزادیخواه بزرگ و يک مبارز واقعيست. انسانی كه در برابر زيادهخواهی حاكمان عصر جديد با همهی قدرتشان میايستد و آزادی و شادمانی را حق همه انسانها میداند حتي اگر به قيمت گرسنگی، آوارگی و بیهويتی خودش تمام شود.
پس از مرخص شدن از بیمارستان روانی، چاپلین بار دیگر با جهان شلوغ عصر مدرن روبهرو میشود. تصویر انبوه مردم در شهرهای شلوغ با یک دیزالو هنرمندانه از ذهن چاپلین، یک پلان سوبژکتیو خلق میکند. سپس خیلی رندانه با اتفاقی رهبرشدنش به نوعی تمام رهبران سیاسی جهان را به سخره میگیرد؛ با آن راه رفتن با مزه که منحصر به خودش است. بعد از دستگیر شدن چاپلین، اکنون یک پروتاگونیست دیگر وارد قصه میشود. دختر رابین هودوار از بارانداز اسکله موز میدزدد و به بچههای فقیر میدهد. دختر با آن چشمان گیرا و کمک به بچهها از همان اول به دل مخاطب مینشیند. شاید انتخاب میوه موز خود نیز کنایهآمیز باشد؛ اینکه کرامت انسان دیگر مهم نیست و او به میمونی تلاشگر برای امرار معاش در عصر جدید تبدیل شده است. از اینجا به بعد داستان زندگی دختر به شکلی موازی پیگیری میشود. او پدری بیکار و خواهرانی یتیم دارد و زندگی نکبتباری را چون چاپلین میگذراند.
در فیلم دو طبقه فرادست و فرودست به خوبی نشان داده شده است. فرادست با ابزار قانون بر همه چیز تسلط دارد و فرودست همواره تبعیت میکند. در سکانس زندان، چاپلین که خود از فرودستان است ناخواسته همدست قانون میشود و زندانیان فراری را دستگیر میکند؛ گویی حق انتخابی در این زمینه ندارد و سرنوشتش دست خودش نیست. بعدتر دختر شجاعت و شهامتی جسورانه به او میبخشد؛ مثلا در پلان فرار دختر و چارلی از دست پلیس. او حتی در زندان خوشحال است و نمیخواهد آزاد شود، روحیهی کار و زندگی را دختر در او بوجود میآورد. دختر که حدودا از وسط فیلم به داستان اضافی میشود مثل ستونی کمر فیلم را سرپا نگه داشته و مایه امیدواری همه میشود.
اما رویا! خيال بافی، بزرگترين تفريح فقر است. چاپلین و دختر رویاپردازی میکنند. رویای یک خانه خوب و زندگی مرفه! آنها با هم رابطهی عاطفی برقرار کردهاند و خود را نسبت به هم مسئول میدانند. جلوتر زمانی که چاپلین نگهبان فروشگاه شد، شب وقتی دزدها به فروشگاه دستبرد میزنند؛ بیل بزرگه یک دیالوگ شاهکار میگوید: «ما دزد نیستیم، ما گرسنهایم!» در واقع چاپلین نشان میدهد انسان مدرن تمام دغدغهاش رسیدن به نان است و یک معاش حداقلی. دختر، چاپلین را به خانهاش دعوت میکند و بعدتر برای او کار پیدا میکند؛ در کافهای که خود آنجا رقاصه است. در سکانس معروف رقص و آواز این فیلم، اولین بار بود که چاپلین در سینما آواز خواند و حرف زد. این آهنگ با نام (Je cherche après Titine) توسط آهنگساز فرانسوی به نام Leo Daniderff در سال ۱۹۱۷ ساخته شد که محبوبیت زیادی نیز به دست آورد. اما محبوبیت اصلی آن به دلیل اجرای زیبا توسط چاپلین بود که با کلمات من درآوردی و نامفهوم اجرا شد. این فیلم که درباره زندگی طاقتفرسای کارگران بود باعث شد خانه فعالیتهای غیر آمریکاییان، اعلام کند که چاپلین یک کمونیست است و او را مجبور نمود تا آمریکا را ترک کند. او تا سالهای ابتدایی دهه ۱۹۷۰ میلادی به آمریكا بازنگشت. تا اینكه آكادمی اسكار برای اهدای اسكار یک عمر فعالیت هنری از او تقاضا كرد به آمریكا سفر كند. چاپلین كهنسال، مردد و نامطمئن قدم به خاک آمریكا گذاشت. مطابق روال معمول مراسم اسكار، پیش از اعلام نام چاپلین گزیدهای از آثار وی در قالب یك كلیپ تصویری پخش شد و حضار در سالن به شدت به خنده افتادند. چاپلین نگاهی به یكی از اعضای آكادمی انداخت و گفت: «دارند به فیلمهای من میخندند؟ مگر هنوز هم خندهدار هستند؟» چاپلین این هنرمند باشکوه در حالیكه تمامی حاضرین در جلسه سرپا ایستاده و چند دیقه پیاپی برای او دست زدند به روی صحنه رفت و جایزه خود را دریافت كرد. پیرمرد در حالیكه شدیدا گریه میكرد به ذكر یک كلمه بسنده كرد: «... متشكرم».
اما دوباره پس از کار پیدا کردن همه چی خراب میشود. ماموران به دنبال دختر میآیند و چارلی و دختر فرار میکنند. نمای پايانی عصر جدید بیانگر این است که انسان معاصر برای رسيدن به آرامش و خوشبختی راه درازی در پيش دارد. سپیده دم، در گوشهی راه:
- دختر (ماتم زده): برای چی باید ادامه بدیم؟
- چاپلین (اینبار چاپلین است که به او شهامت زیستن میدهد): به مرگ بگو نه، ما دوباره میتونیم!
راه،
چارلی چاپلین و دختر دست در دست هم..
پرده سیاه میشود و تمام!