این نوشته بیجاست.

من تمام عمرم را خر بوده‌ام. خر شباهت زیادی به اسب دارد درحالی که آن را به اندازهٔ اسب دوست ندارند. خرها کار می‌کنند و در کهنسالی مثل آشغال گوشت به کثافت‌گاه‌های کثیف باتلاق‌های بیابانی بیابان‌خانه‌ها ارسال می‌شوند. جملهٔ قبل به شکلی عامدانه حاوی چند شبه-کلمهٔ بیجا بود. این شبه کلمه‌ها توجه شما را جلب می‌کنند چرا که ممکن است بلافاصله پس از خواندشان احساس کنید مچم را گرفته‌اید و من یک نویسندهٔ آشغال گوشتی‌ام که در استفاده از کلمات نابه‌سامان است. اما شمایید که در اشتباهید و من هستم که برندهٔ بدنتان می‌شوم.

حقیقتاً ویرگول حوصله سربر و آشغال‌گوشتی است. کی میاید درد دل بخواند. من نمی‌خوانم. من بر درد دل‌های شما تف هم نمی‌اندازم. من تمام زندگی‌ام را می‌دهم تا شما برای من درد دل نکنید. یا مثلاً، در نظر بگیرید، استارتاپ و برنامه‌نویسی را. استارتاپ و برنامه‌نویسی و علوم داده را من کثافت‌ترین موضوعات برای صحبت کردن می‌دانم. علوم داده با اختلاف زیاد از هر سه تف-به-روتر است. لطفاً در سکوت استارتاپ بزنید و به من نگویید. من به پاهای شما می‌افتم تا من را بپیچانید. واقعاً این کار را خواهم کرد. اتفاقاً این کاری است که قرار است بکنم: من به همراه خانواده‌ به در خانهٔ شما می‌آییم تا انگشتان پاهای شما را لیس بزنیم. سپس از شما خواهش می‌کنیم که اگر تصمیم گرفتید در حوزهٔ علوم داده فعالیتی داشته باشید ما را از آن بی‌خبر بگذارید. در انتها باز هم انگشتان پاهای شما را لیس می‌زنیم تا واقعاً اگر یک موقع دلتان خواست این کار را انجام دهید شرمتان شود. موضوعات دیگری هم در ویرگول هستند. فقط استارتاپ و درد دل نیست. مثلاً دیدم یک چیزی در لابه‌لای موضوعات: «فلسفه». مثلاً عده‌ای می‌آیند یک حساب کاربری باز می‌کنند-و، سپس با کمی اینور-آنور کردن به این نتیجه می‌رسند که در ژانر «فلسفه» مثلاً بد نیست که حالا مثلاً یک مطلب به آرشیو این سایت حالا مثلاً توسط آن‌ها اینطوری شود که آره حالا مثلاً اضافه بشه. من فلسفه‌ای که تو به این آرشیو اضافه می‌کنی را بر روی کثافت‌گاه‌های کثیف باتلاق‌های بیابانی چاپ می‌کنم سپس با بیابان‌خانه‌های روزهای تلخ قبل از اعدام قیچی می‌کنم تکه تکه می‌کنم به عنوان غذا می‌دهم کثیف‌ترین سگ‌های کثیف‌ترین مناطق خاورمیانه بخورند. من فلسفه‌ای که توی نصفه-تحصیل‌کردهٔ نصفه-باهوشِ نصفه-جالب می‌نویسی را نمی‌خوانم. من به طور میانگین روزانه ۸ ثانیه فلسفه می‌خوانم و او فکر می‌کند که حالا مثن جالب می‌شه این ۸ ثانیه مال او باشد.

پرتقال‌ها سایهٔ کروی دارند ولی سایه‌های کروی پرتقال ندارند. در حقیقت سایه‌های کروی هیچ چیز ندارند. از هرکسی بپرسید که یک سایهٔ کروی برای خودش چه دارد، صرف نظر از اینکه باید یکی-دو دیقه زور بزنید تا به زبون نفهم بفهمانید منظورتان چیست، در نهایت جوابش این خواهد بود که چیز خاصی ندارند. من در خود شباهتی با سایه‌های کروی می‌بینم.