گاهی پیش خودم فکر میکنم چطور یک کلمهی ساده میتواند بدون اینکه بفهمیم، گفتوگوهایمان را خراب کند. همین "چرا"ی کوچک، کلمهای که به نظر بیخطر میآمد، چطور حس تدافعی در طرف مقابل ایجاد میکرد. یادم هست، یک روز در جلسه کاری، ناخودآگاه از همکارم پرسیدم: "چرا این روش رو انتخاب کردی؟" بلافاصله در نگاهش دیدم گارد گرفته، انگار که به تصمیماتش شک کرده باشم. سوال به ظاهر سادهای بود، اما همان لحظه فهمیدم شاید بهتر بود به جای "چرا"، بگویم: "چه عواملی باعث شد این روش رو انتخاب کنی؟" این تغییر کوچک میتوانست فرصت بدهد تا او آزادانهتر و بیحس قضاوت، دربارهی دلایلش صحبت کند.
بعد از آن جلسه، به ماجرا فکر کردم و دیدم سوال دوم نه تنها اطلاعات بیشتری به من میداد، بلکه گفتوگو را هم از فشار به سمت آرامش و همدلی میبرد. این تجربه نشانم داد که گاهی یک کلمهی ساده، تفاوت بزرگی در مسیر مکالمههایم ایجاد میکند. حالا وقتی به گذشته نگاه میکنم، میبینم "چرا" در بسیاری از گفتوگوهایم به جای همدلی، به احساس بازخواست میرسید.
مدتی بعد، این ایده را بیشتر در مکالمات دیگر هم امتحان کردم. در یکی از جلسات ارزیابی تیم، به جای اینکه بپرسم "چرا پروژه به موقع تموم نشد؟"، پرسیدم: "چه عواملی باعث شد پروژه دیرتر از موعد انجام بشه و چطور میتونیم از این موانع برای آینده درس بگیریم؟" این سوال، به جای تمرکز روی توضیح علتها، طرف مقابل را به سمت ارائهی راهحلها و فکر کردن به آینده سوق میداد. انگار مکالمه رنگ دیگری به خودش میگرفت و نتیجه هم سازندهتر میشد.
این تغییر بهظاهر ساده را در ارتباطات شخصیام هم پیاده کردم و بهسرعت تاثیرات مثبتش را دیدم. یکبار از دوستم پرسیدم: "چرا این کار رو انجام دادی؟" بلافاصله حس کردم که حالت تدافعی گرفته. اما وقتی پرسیدم "این کار چطور بهت کمک کرد به نتیجه برسی؟"، بیگارد و راحت شروع کرد به توضیح دربارهی دلایلش. فهمیدم که با واژههای همدلانه، گفتگوها را به سمت صمیمت و آرامش میبرم، نه به سوی سوءتفاهم و تدافعی شدن.
حتی در گفتوگوهای تیمی هم این تغییر تاثیر خودش را گذاشت. وقتی از همکارم به جای "چرا با اعضای تیم همکاری نکردی؟" پرسیدم "چه چالشهایی در هماهنگی با تیم داشتی که شاید نیاز به کمک داشته باشه؟"، ناگهان حس قضاوت و بازخواست از بین رفت و فضای دوستانهتر شد. انگار فقط با یک تغییر کوچک، توانسته بودم مخاطب را به همکاری و همراهی بیشتر دعوت کنم، بدون اینکه به قضاوتش پرداخته باشم.
این تغییر در پرسشها به خصوص در روابط عاطفی برایم جالب بود. یادم هست که یکبار از یکی از اعضای خانواده پرسیدم: "چرا به پیامهام دیر جواب میدی؟" و بلافاصله حس سنگینی در مکالمهمان به وجود آمد. اما دفعهی بعد با لحنی متفاوت پرسیدم: "اینکه دیر جواب میدی باعث میشه نگران بشم؛ دوست دارم بدونم چه اتفاقی میافته که دیرتر جواب میدی." در کمال تعجب، مکالمه آرامتر و بیگاردتر ادامه پیدا کرد و او توضیح داد، بدون اینکه حس کند بازخواست شده.
به مرور زمان، به این نتیجه رسیدم که جایگزینی سوالات همدلانه با "چرا"، چقدر مکالماتم را تغییر میدهد. کمکم این نوع سوالات به عادتم تبدیل شد و تجربههای ارزشمندی به دست آوردم. حالا در موقعیتهای مختلف، به جای اینکه به سمت چراهای متداول بروم، سوالاتم را با جملاتی شروع میکنم که به جای بازخواست، دعوت به گفتوگو و مشارکت میکنند.
برخی از این سوالات جایگزین را اینجا گذاشتهام:
همین تغییرات کوچک بهم یاد داد که گاهی در گفتوگوهایمان، سوالات همدلانه و بر پایهی احترام میتوانند عمق بیشتری به مکالمات بدهند. وقتی پرسشهایم را با واژههای همدلانه همراه کردم، دیدم مکالمات به سمت اعتماد و آرامش بیشتری میروند و در کیفیت روابط و تعاملاتم تاثیر شگفتانگیزی دارند.
فرصت بیشتر برای درک متقابل، ایجاد فضایی امن برای بیان احساسات، و تقویت روابط.