دکتر یوزف بروئر یک پزشک موفق وینی است. در سال 1882، زن جوانی به نام لو سالومه در حالی که او در تعطیلات در ونیز به سر می برد، به ملاقات او می آید واز او می خواهد که سعی کند دوستش فردریش نیچه را برای ناامیدی درمان کند. او معتقد است که خودش دلیل این همه افسردگی است و می ترسد مبادا نیچه خودکشی کند و جهان را از داشتن یکی از بزرگترین فیلسوفانش محروم کند. دکتر بروئر را متقاعد میکند که نیچه را معالجه کند، اما به او میگوید که نیچه نباید از دخالت او اطلاع داشته باشد.
دانلود رایگان این کتاب در ویرا بوک
نیچه به توصیه دوستانش برای دیدن دکتر برویر به وین می رود. او به میگرن مبتلا شده است و برای درمان آن احساس ناامیدی می کند. نیچه تمایلی ندارد به دکتر برویر اعتماد کند، اما پس از اینکه دکتر برویر در نیمه شب نیچه را از حمله وحشیانه میگرن نجات می دهد، رابطه آنها بهبود می یابد.
نیچه موافقت می کند که به مدت یک ماه تحت مراقبت دکتر برویر وارد بیمارستان شود، به شرطی که نیچه به دکتر بروئر در درمان ناامیدی کمک کند. ازدواج دکتر بروئر در وضعیت وحشتناکی است و او احساس می کند چیزی برای زندگی باقی نمانده است. در ابتدا، جلسات مشاوره آنها بی ثبات و رقابتی است، اما با گذشت زمان، این دو مرد بر غرور خود غلبه کرده و برای کمک به یکدیگر تلاش می کنند.
اروین دیوید یالوم در 13 ژوئن 1931 در واشنگتن دی سی، از پدر و مادری که از روسیه مهاجرت کردند، اندکی پس از جنگ جهانی اول متولد شد. زمان کودکی او واشنگتن شهری جدا از هم بود و در میان یک محله فقیرنشین و سیاهپوست زندگی میکرد. زندگی در خیابان اغلب خطرناک بود. کتابخوانی در داخل خانه پناهگاهش بود و هفته ای دو بار با دوچرخه سواری خطرناک خودش را به کتابخانه مرکزی می رساند.
والدین او تقریباً هیچ تحصیلات سکولاری نداشتند، هرگز کتاب نمی خواندند و تمام انرژی خود را در مبارزه برای بقای اقتصادی مصرف می کردند. علاقه او عمدتاً به ادبیات داستانی بود که در آن پناهگاهی یافت، دنیایی جایگزین، رضایتبخشتر، منبع الهام و خرد. او می گوید: زمانی در اوایل زندگی این مفهوم را به وجود آوردم چیزی که هرگز آن را رها نکرده ام – که نوشتن رمان بهترین کاری است که یک فرد می تواند انجام دهد.
اولین نوشتههای من، کمکهای علمی به مجلات حرفهای بود. اولین کتاب من، نظریه و عمل روان درمانی گروهی، به طور گسترده (هفتصد هزار نسخه) به عنوان متنی برای آموزش درمانگران مورد استفاده قرار گرفته است.
در سال ۱۹۵۶ در بوستون در رشته پزشکی و درسال ۱۹۶۰ در نیویورک در رشته روانپزشکی فارغالتحصیل شد و بعد از خدمت سربازی، در سال ۱۹۶۳ استاد دانشگاه استنفورد شد. در همین دانشگاه بود که الگوی روانشناسی هستی گرا یا اگزیستانسیال را پایهگذاری کرد.او جایزه انجمن روانپزشکی آمریکا را در سال ۲۰۰۲ دریافت کرد، اما بیشتر به عنوان نویسنده رمانهای روانشناختی، به ویژه رمان مشهور وقتی نیچه گریست شهرت دارد.
ترس زاده ی تاریکی نیست،بلکه ترسها همانند ستارگان همیشه هستند و این درخشندگی روز است که آنها را محو و ناپیدا میکند. نیچه که چهره را با دست پوشانده بود سر تکان داد: «عجیب است، ولی در همان لحظهای که برای نخستین بار در زندگیْ تنهاییام را با تمام ژرفا و ناامیدیاش آشکار کردم، درست در همان لحظهی خاص، تنهایی ذوب شد و از میان رفت! لحظهای که گفتم هرگز لمس نشدهام، همان لحظهای بود که برای نخستین بار به خود رخصت لمس شدن دادم. لحظهی خارقالعادهای بود، انگار که تکه یخی عظیم و درونی ناگهان شکاف برداشت و خرد شد.
کارل کراوس، طنزپرداز وینی، دیدگاهی مبهم نسبت به حوزه نوظهور روانپزشکی داشت او معتقد بود: «روانکاوی آن بیماری روانی است که خود را درمان میداند.» و با کمال تعجب، این موضوع اصلی این رمان توسط یک روان درمانگر برجسته است.
مسیری که از طریق آن نه تنها یک بیوگرافی تاریخی بزرگ به تصویر کشیده می شود، بلکه یک روش روانشناختی ارزشمند با کلمات قابل درک به تصویر کشیده می شود.
در این رمان شگفت انگیز یالوم فلسفه، روانکاوی و تاریخ را در هم می آمیزد و تصور می کند که اگر نیچه برای درمان سراغ بروئر می رفت چه اتفاقی می افتاد. طرح بر اساس تنشهایی که بین فلسفه نیهیلیستی نیچه و اعتقاد فروید به نقش اساسی روابط در زندگی و توسعه انسان ایجاد میشود، رشد میکند. این کتاب یک تور عاطفی و فکری است و دو تن از باشکوه ترین متفکران قرن بیستم را زنده می کند.یالوم در کاوش هر شخصیت، تئوریهای مربوط به آنها را بازگو میکند.
نیچه در پی آن است که به بروئر درباره «آزادی» بیاموزد که منظور او نوعی تسلیم شدن از سرنوشت است. بروئر وظیفه خود را آشکار ساختن واقعیت عاطفی نیچه برای خود می داند. هیچ کدام موفق نمی شوند. اما در شکست های خود با تلاش برای کمک به دیگری، کارهای روانشناختی قابل توجهی را با خود انجام می دهند. برویر خود را از وسواس رها می کند و نیچه می آموزد که چگونه از شدت میگرن خود بکاهد.اینجا این دو شخصیت معروف سر از داستانی خوب در اورده اند و ما را با خود به چه جاهایی که نمیبرند و زمانی به خودمان می آیم که خودرا در جملات معروف نیچه جست و جو میکنیم و مارا درگیر درونمان میکنند …
یالوم در خلال این رمان آموزشی، به توصیف درمانهای رایج برای وسواس فکری که هر دو شخصیت داستان به نوعی گرفتار آناند، میپردازد، ولی در نهایت روش روان درمانی اگزیستانسیال و رابطه پزشک – بیمار است که کتاب بیش از هرچیز، در پی معرفی آن است.
یالوم در این کتاب ما را در سفری به ضمیر ناخوآگاه میبرد و در قالب داستان به ما میآموزد برای رسیدن به خودآگاهی و در مسیر خودکاوی چگونه باید پیش رفت.
پافشاری های “برویر” و دوز و کلک هایی که سر هم میکرد تا به هر نحوی شده نیچه را راضی به پذیرش درمان کند و از طرفی دیگر نیچه ی دست نیافتنی و تمام فلسفه بافی ها و بازی با کلماتش فقط برای نپذیرفتن درمان ، واقعا از طوفانی ترین برخوردهاست.
نیچه حاضر به پذیرفتن درمان از سوی برویر نیست چرا که باور دارد “هر چه او را نکشد، قوی ترش می سازد” و ادعا می کند که بیماری اش از دو راه برای او سود آور بوده:اول اینکه نیچه باورد دارد این حملات میگرن با عذابی که برایش به همراه می آورند به تشنجی تطهیر کننده می مانند که قدرت ادامه ی کار را برای او فراهم می آورد و دوم اینکه معتقد است ضعف بینایی اش که سبب شده سال ها قادر به مطالعه ی افکار متفکران نباشد او را قادر ساخته جدای از دیگران تنها به افکار خود بپردازد و تنها با آذوقه ی عقلی خود روزگار بگذراند و از همین جهت خود را فیلسوفی صادق می انگارد که تنها از تجربه ی خود می نویسد. نیچه در وصف بیماری اش حماسه ها می سراید و آن را تقدیس میکند زیرا آن را تمرینی برای تن در دادن به رنج وجود می شناسد.نیچه میگوید سرش آبستن کتابهاست و فکر میکند سر دردش، درد زایش مغزی است. او تصدیق میکند که بیمار است ولی اصرار دارد جسم اوست که بیمار است، نه خودش، نه وجودش. در مورد افسردگی میگوید به این که جرأت تجربهی چنین خلقی را دارد، افتخار میکند.
در مقابل برویر معتقد است نیچه به شدت نیازمند کمک است اما مغرورتر از آن است که کمک دیگران را بپذیرد .او معتقد است “غرور” بخشی از بیماری نیچه ست که باید درمان شود بنابراین برای قانع کردن او به پذیرش درمان به هر شیوه ای متوصل می شود اما هر بار زیرکی و شکاکیت بیش از اندازه ی نیچه ،که نتیجه ی تجربه ی خیانت های گذشته است ، راه درمان را سد کند .برویر پس از چندین قرار به او پیشنهاد میکند که نیچه به او فلسفه بیاموزد و پزشک روان او باشد و او نیز پزشک جسم نیچه.
هر دو شخصیت در آن واحد هم بیمار و هم درمانگرند و در تلاش برای کمک به دیگری به درکی عمیق از یکدیگر می رسند.
یالوم به خوبی شخصیت های داستانش را به مخاطب معرفی می کند . هر چند که تعداد اندک آن ها ، فرصت کافی را برای تحقق این مهم به او می دهد اما باز هم نمی توان از نمایش قدرت نویسنده چشم پوشید . او به وضوح توانسته است که در هر لحظه ، تغییرات روان و حال و اندیشه ی شخصیت هایش را بر ما نمایان سازد .
در کتاب عقاید نیچه شیرین و داستانی نوشته شده است واگر نیچه را به تنهایی بخوانیم شاید به این صورت تمام و کمال درکش نکنیم.
گذشته از ابعاد ادبی، رمانِ یالوم از نظر فلسفی و روانشناختی نیز قابل بررسی است. چنانکه انتظار میرود نقطۀ قوت این رمان جنبۀ روانشناختی آن است که به مراتب قویتر از جنبۀ فلسفی رمان است. یالوم به خوبی توانسته تقابل بیمار-درمانگر و تاثیر متقابل آندو بر هم را به تصویر بکشد. او برای نشان دادن اهمیت این تأثیر متقابل، تا بدانجا پیش میرود که در میانۀ داستان بارها جایگاه بیمار و درمانگر را تعویض میکند، به گونهای که نیچه و برویر، هر یک گاه در جایگاه بیمار قرار میگیرند و گاه در جایگاه درمانگر و گاهی نیز هر دو همزمان هم بیمار و هم درمانگر هستند. البته این تاثیرگذاری متقابل نیز خود از یکسو حکایت از فرآیندی روانشناختی (رابطۀ دوسویۀ بیمار-درمانگر و تأثیر متقابل این دو بر هم) دارد و از سوی دیگر نیز به یکی از ایدههای فلسفی نیچه اشاره دارد. نیچه پدیدهها را برآمده از برآیند روابط نیروها میداند، روابطی که بر اساس آن برخی نیروها «کنشگر» هستند و برخی دیگر «واکنشگر». در نگاه نیچه روابط میان انسانها را نیز بر بنیاد همین برهمکنشِ نیروهای کنشگر/واکنشگر و تأثیر متقابل انسان و محیط (که شامل سایرِ انسانها نیز هست) میتوان تبیین کرد. «هان ای طبیب! خود را یاری ده: پس بیمارانت را نیز یاری خواهی کرد. بگذار این بهترین کمک به او باشد ــ این که او، بیمار، با چشمان خویش نظارهگر کسی باشد که خویشتن را شفا میبخشد».
یکی دیگر از پیرنگهایی که در این رمان به چشم میخورد، تقابل فلسفه و روانشناسی یا تقابل فیلسوف و روانشناس است، همچنین از نظر سطح زندگی، منزلت اجتماعی و به طور کلی کیفیت زندگی نیز، یالوم خواسته یا ناخواسته تقابلی میان برویر و نیچه ایجاد کرده است، تقابلی که چه بسا بازنمایی نمادینِ تقابلِ روانشناس و فیلسوف در زمانۀ ماست: روانشناس به مثابۀ انسانی «خوشبخت»، «ثروتمند»، «خانوادهدار»، «موفق»، «با منزلت اجتماعی بالا» و … و فیلسوف به مثابۀ انسانی «نگونبخت»، «تهیدست»، «تنها و آواره»، «خانه به دوش»، «فاقد منزلت اجتماعی» و … . افزون بر این، در پایان داستان نیز در هم شکستنِ «مکانیزم دفاعی» نیچه و «گریستن» او، به گونهای نمادین از یک سو نشانۀ پیروزیِ برویرِ پزشک-رواندرمانگر در نبرد با نیچۀ فیلسوف-بیمار است و از سوی دیگر نیز نشانۀ موفق بودنِ نسخه و راهکاری که برویر (پزشک-روانشناس) برای نیچه (بیمار-فیلسوف) میپیچد.
آبلوموف اثر ایوان گنچاروف
پشت و رو اثر آلبر کامو
کیمیاگر اثر پائولو کوئیلو