پیرامون نقش شهرسازی در مسئله حاشیه نشینی
برای بررسی این رابطه(شهرسازی و حاشیه نشینی) خوب است ابتدا کندوکاوی مختصر در باب مسئله حاشیه نشینی داشته باشیم، سپس تلاش کنیم برای رسیدن به مواجه درست با مسئله از طریق عبرت های مواجهه های پیشین گامهایی برداریم، به ریشه های مسئله بپردازیم و در این صحنۀ نسبتاً روشن شده دنبال نقش شهرسازی بگردیم. این درواقع سیر یادداشت است...
حاشیه نشینی بعنوان بخش قابل توجهی از مسئلۀ کلی ترِ فقرشهری است؛ قاعدتاً نه همۀ فقرای شهری در حاشیۀ شهرها زندگی میکنند و نه هرکسی حاشیه نشین است در فقر مطلق است اما این دو واژه بطور کلی بههم تنیده شدند.
از سال 1970 سرعت رشد زاغه(*) درسراسر کشورهای جهان سوم از خود رشد شهرنشینی پیشی گرفته، که غالباً در حاشیه شهر صورت میگیرد، گزارش معضل زاغه ها که سال 2003 توسط برنامه اسکان سازمان ملل متحد(UN-Habitat) تهیه شده نیز بر همین موضوع دلالت دارد.(دیویس2006)از این رو شهرهای آینده نه از فولاد و شیشه بلکه بیشتر از خشت خام و گِل و تخته پاره و پلاستیک است. حاشیه نشینی گونه های مختلفی دارد، ممکن است در اردوگاه های پناهندگان ظهورکند یا در مسکنهای اجتماعی یا مساکن استیجاری که یک یا چند خانوار کنارهم زندگی میکنند یا در حلبی آبادها و به اصطلاح زورآباد و قاچاق نشین که این دسته آخر دردایره اسکان غیررسمی قرار میگیرد. این مناطق از خدمات روبنایی و زیربنایی اولیه محروم هستند. دربسیاری از اوقات حتی در تاسیسات، امکانات بهداشتی، درمانی و آموزشی نیز بی بهره و بدتر از همه امکان رشد و برون رفت از حس شکست در زندگی را نیز برای خود متصور نیستند.
گاهاً - نه در همه مناطق- جرم و جنایت و مفاسد اجتماعی نرخ بالایی دارد.
در شهرها ، مدیریت شهری در سمت خدمات و ثروت است و حاشیه نشینی در سمت محرومیت و فقر، مع الاسف بناست این دو سمت باهم مواجه شوند!
زمانی در یُمناپوشتای هند، ریودوژانیرو و سائوپائولوی برزیل، لوآندای آنگولا، لاگوسِ نیجریه و حتی محلۀ خاکسفید تهران مثالهای متعددی از پاکسازی حاشیه نشینها با بولدوزر و قلع و قمع آنها مطرح بود اما حالا، مدتهاست مناسبات حاکم بین دوگانه های فوقالذکر سرکوب فیزیکی نیست.
در این زمانه وقتی می شود فقرشهری را بدون نماینده، رسانه های رسمی را وامدار و دغدغه رسانه های غیررسمیِ جامعه را پراکنده کرد چرا گازانبری عمل شود؟!
گونۀی انسان دوستانه تر در مواجهه، سیاستهای جابجایی و جایگزینی بود. تحمیل نوعی از زندگی که مدیریت شهری فکر می کند به صلاح اینان است و باید آنطور زیست کنند مانند چپاندنشان در آپارتمانهای بی جان!....
ولی باید دانست ، با یک مسئله اما در چندین شکل طرف هستیم، شرایط جغرافیایی،فرهنگی،قومی-مذهبی، سیاسی و عوامل زیادی این مناطق را باهم متفاوت میکند پس در ابتدای امر شیوۀ درست مواجهه آن است که توجه کنیم یک راه حل بعنوان نسخۀ کلی برای همۀ مناطق حاشیه نشین نمیتوان داد و باید نسخه ها بومیِ محدوده مدنظر بشود...
بعلاوه حاشیه نشینی پدیده است و دارای علتهای مختلف، پس در مواجهه با این پدیده درست آن است که در هر محدوده با علتها مواجهه شد نه صرفاً خود پدیده.فرض مثال خیلی اوقات علت افزایش حاشیه نشینی مهاجرت از روستا به شهر است و علت آن ازبین رفتن کشاورزی در روستا به هردلیل است پس اگر به فرض در محدوده حاشیه ای خاصی معضل مسکن وجود دارد شاید بتوان راه حل را در تقویت کشاورزی روستایی جستجو کرد نه صرف ساخت مسکن...
از دیگر چارچوب های شیوۀ درست مواجهه با این پدیده، این است که تا حد ممکن بعنوان کمک برای خودبسامانی اهالی محدوده باشیم و از فرایندهای تحمیلی بالا به پایین دور شویم، ایده آل آن بود که محله به خودتنظیمی رسد اما اگر بنا به شرایط نمیتواند پس نقش ما کمک کردن برای رسیدن به این حالت است. پرهیز از نگاه صرفاً کالبدی و تقویت مساعدات - در مقابل واژه مداخلات- اجتماعی، اقتصادی در این راستا حائز اهمیت است.
برای بررسی جایگاه هر رشته در یک کشور، نیاز است سه پارامتر و ارتباط آنها باهم بررسی شود: نهادقدرت، نهاد آکادمی و نهاد جامعه... شهرسازی هم بهمین ترتیب است. متاسفانه بیشتر ما در خود نهاد آکادمی در حال بحثهای نظری باخودمان هستیم، اینکه در این موضوع تصور جامعه چیست و چه نقشی میتواند داشته باشد باید زمینی باشد که ردپای شهرسازان بر آن دیدهشود. در جامعهای که سینما و فیلمهایش هم حتی کاریکاتورگونه بخشی از حقیقت را بزرگ و بخشهای زیادی از حقیقت را بیمقدار تصور میکند، نیاز به رابطۀ نهاد آکادمی با جامعه داریم. اگر شما ساکن بافتی باشیدکه سالها و دهه ها برچسب «فرسوده»،«ناکارآمد»،«قاچاق نشین»،«زورآباد»،«غیر رسمی» و «غیرقانونی» به آن زده میشود، به چشم زائد و سربار بر شهر به آن نگاه می شود، تصویری که از بافت مخابره می شود محل ِجرم و جنایت و فحشا و نا امنی است؛ چه حسی پیدا میکنید؟! آیا تمایل به پنهان شدن دارید یا بروز مفتخرانه؟! پس نگاه جامعه کاملا بر سطح کنشگری حاشیه نشینها برای خودتنظیمی اثرگذار است.
وضع مواجهه قشرآکادمیک شهرسازی با نهاد قدرت نیز باید بهبود یابد. اساساً توزیع نابرابر منابع و ثروت و خدمات، تبعیض است. گویا علت العلل زاغه سازی در شهرها، ثروت شهری است نه فقر شهری(گیتا ورما).
درسطح شهرها و حکومتها؛ آرمان توسعه، جذب سرمایۀخارجی، انباشت سرمایه، سرمایهگذاری برای پروژه های درشت مقیاس و مجلل و... یکه تازی میکند و در این مسیر زاغه ها به چشم مزاحمت انسانی قلمداد میشوند. در سطح جهانی اما صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی است تا سیاستهای نئولیبرال و...
شاید بتوان بهترین مصداق این سطح را برنامه های تعدیل ساختاری دانست. پیامدهای برنامه های تعدیل ساختاری بطور ویژه بر حکومتهای هدف و به تبع آن بر شهرهایشان قابل بررسی است؛ تضعیف مشاغل مرتبط با کشاورزی به جهت حرکت بسمت مشاغل خدماتی باعث مهاجرت های فروان روستا به شهر شد. سیاستهای تعدیل باعث اخراج کارگران زیادی در سراسر دنیا شد و پیامدهای منفی و روتینِ خصوصی سازی و کاهش نقش دولت نیز توزیع نابرابر ثروت را تشدید میکرد.(دیویس 2006). " گزارش معضل زاغه ها میگوید : تنها علت اصلی افزایش فقر و نابرابری طی دهههای 80 و 90 میلادی عقب نشینی دولتها بودهاست و این امری کاملا مرتبط با نهاد قدرت است، امری کاملا از جنس سیاستگذاری. و ایدئولوژی پشت این سیاستگذاری قابل نقد است.
درست است شهرسازی نمیتواند مانند سیاستمدار یا اقتصاددان به این مسائل ورود همه جانبه کند اما میتواند با بخشی از ایدئولوژی های اقتصادسیاسی که بر شهر اثر میگذارد مواجه شود و نسبتی ایجاد کند. باید بپذیریم که محدودیت شهرسازی اگر در حوزۀ اجرای کلان، سیاستگذاری اقتصادی-اجتماعی و این جنس مسائل است اما شهرسازی باید در سطح تبیین و نظر، به درک چندوجهی و درست درخصوص مسئله حاشیه نشینی و مواجهه با آن برسد درکنارش با دو حوزۀ جامعه و سیاست(نهاد قدرت) مواجه شود، گفتمان کند و دست به اصلاح نگاه های اشتباه بزند، درسطح میدانی نیز نقش کمکی برای حاشیه نشینها بمنظور تبدیل آنها به کنشگر فعال که به سمت خودبسامانی نیل میکنند را دارا باشد و کمک کند تا حاشیه نشینها هم با حقوق خود آشنا شوند و هم به مطالبۀ حقوق خود فکر کنند و هم خودشان به ایدۀ جمعی بهبود فضای خود برسند و این یعنی روند توانمندسازی پایین به بالا.
*: واژه زاغه معادل slum قرارداده شد که لازم به توضیح است این واژه در انگلیسی به چیزی فراتر از معادل زاغه دلالت دارد؛ مناطق مسکونی با زیرساخت بد، پرازدحام، بدمسکنی است در حالی که در فارسی معادل زاغه به نوعی حلبی آباد اطلاق میشود. در این معنا حلبی آبادها تنها بخشی از slum هستند.