پیش از آنکه غرق شوم نجاتم بده. پیش از آنکه در این گستره بیپایان غرق شوم نجاتم بده. دستانم را بگیر و از مرداب تنهایی تنفرسود رهایم بخش. پیش از آنکه آخرین پیوندهایم را با این دنیا از دست دهم و در دنیای تاریک افکار غرق گردم نجاتم بده. امروز از آینه نام نجاتدهندهام را پرسیدم، جوابی نیامد، اما تو بیا و از این چنبرهی بیپایان نجاتم بده. بگذار از این بیهودگی وارهم و به دنیای تو پناه برم. شاید در دنیای تو خود را یافتم پیش از آنکه تمامیت خویش را از دست دهم. دیگر نایی برای فریاد نیست. با تنی خسته کجا برم بار کج هستی خویش را؟ نجاتم بده ای بینایی مطلق و مرا در خود حل کن. زین پس، خواهم که از من چیزی نماند، خواهم که از من جز تویی نماند، خواهم که دیگری خلق گردد از تارو پود هستی تو. نجاتم بده پیش از آنکه کلام پایان یابد و سکوت فاصلهای به وسعت تمام هستی درمیانمان افکند.