نشریه نبض
نشریه نبض
خواندن ۱۰ دقیقه·۱ سال پیش

روزی روزگاری، فنی ...

امنیت فقط در کلاس‌های درس در خطر است

بوفه شلوغ‌تر از همیشه است، همچنان برای پیدا کردن جای خالی در سایت باید قبل از ساعت نه جا بگیری، در ساختمان جدید برق و کامپیوتر تقریبا همه چیز طبق روال طبیعی پیش می‌رود؛ کلاس‌های ارشد اکثرا برگزار می‌شوند، آزمایشگاه‌ها فعالند و اساتید طبق چارت زمانی جلو می‌روند. هر از گاهی هم اگر دانشجویی هوای همراهی با اعتصاب و تحریم به سرش بزند، خواسته‌اش زیر اعتراض بقیه به عقب افتادن درس گم می‌شود.

به نظر می‌رسد تنها کلاس‌های درس کارشناسی هستند که خطر امنیتی برای حضور دانشجو دارند و باید تحریم شوند! استاد برای سومین بار کلاس را کنسل می‌کند. درس را با ان‌شاالله و ماشاالله حواله می‌کند به دو روز بعد که قضایا می‌خوابد و بچه‌ها سر کلاس حاضر می‌شوند. تظاهر می‌کند نگران عقب افتادن بچه‌هایی است که از ترس به خطر افتادن جانشان در کلاس‌ها، به بوفه و سلف و سایت دانشگاه پناه آورده‌اند! در پاسخ به دانشجویی که سه هفته است با وعده شروع درس، هفت از خانه بیرون می‌زند تا به کلاس نه صبحش برسد، جوابی ندارد. آمیزه‌ای از ترس و نگرانی از نگاه استاد به بیرون درز می‌کند. واقعا از که می‌ترسد؟ از دانشکده؟ اگر حنای دانشکده پیشش رنگی داشت که درس می‌داد و سه هفته امروز و فردا نمی کرد! سرفه‌ای می کند و ادامه می‌دهد: اصلا شما برای چه می‌آیید بچه‌ها؟ حالا این چند روز که التهاب بالاست و جان دانشجوها در خطر است شما هم نیایید.

صدای خنده گروهی که از کنار پنجره رد می‌شوند حرف استاد را قطع می‌کند.

گفتم که امنیت فقط در کلاس‌های درس در خطر است!

*

تونل وحشت

"جدی می‌گویم بچه‌ها، امنیت شما در خطر است! اینها الان در اوج شور و هیجان‌اند. بیرون رفتنتان اصلا به صلاح نیست، فعلا چند ساعتی همینجا بمانید." خانمی از کادر اجرایی که همراه ما در ساختمان کلاس‌ها گیر افتاده، این را می‌گوید. البته "گیر افتادن" نه به این معنا که فکر کنید سیل و زلزله آمده پشت آوار مانده مانده‌ایم یا آقای نوروزی -کلیددار ساختمان کلاس های برق و کامپیوتر- اشتباها در را روی ما قفل کردند و رفتند، نه. دانشجویان معترض به شرکت در کلاس‌ها، جلوی در خروجی نشسته‌اند و اجازه ورود و خروج نمی‌دهند. چند ساعت اول که رسما گروگان‌گیری است. خوشبختانه بعد از مدتی یکی توانست متوجه شود حبس کردن دانشجویان به طرز انکار ناپذیری با ادعای آزادی بیان در تناقض است و لیدرشان قانع شد که اگر قرار باشد دانشجو را به زور گروگان‌گیری از کلاس درس دور کنی دیکتاتوری حاکم بر رفتارت خیلی زود خودش را نشان می‌دهد. این شد که یک راه باریک باز کردند برای هر شیردلی که جرات کند در این محیط کاملا آزاد و خالی از فشار روانی از ساختمان خارج شده و زیر تیربار فحش و بی‌احترامی از میان جمعیت عبور کند. خلاصه درحال ارزیابی فواید و معایب عبور هستیم که خانم مذکور، سابقه 27 ساله کار در دانشگاهش را برایمان مرور می‌کند و بنا بر تجمعاتی که پشت سر گذاشته اینطور نتیجه می‌گیرد: احتمال توهین، آزار و کشیده شدن چادر هنگام رد شدن از این تونل وحشت، عدد بالایی است. جانتان را بردارید و به جای عبور از خط آزادی عمل اینها از پنجره اضطراری پشت ساختمان خودتان را نجات دهید.

*

هزینه رنگ ها چقدر می شود؟

ساختمان کلاس‌ها جای خطرناکی شده. دیگر کجای دانشکده برق و کامپیوتر را دیده‌اید که همه درهایش خونین و مالین شده باشند؟ رد خون دست قرمزی که با دقت یک اثر هنری روی در کلاس قرار گرفته حالا از گوشه و کنار شره می‌کند و بوی رنگ هنوز تازه است. دستم را می‌گذارم جای دست قرمز. رنگی می‌شود. یک لحظه انگار با ذهن هنرمند این اثر تله پاتی برقرار کرده باشم، یاد تزیینات بیست و دوی بهمن کلاس‌های دبستانمان می‌افتم. این دست‌ها نشان وابستگی ما به آرمان عده‌ای بود که پای اعتقادشان چشم و گوش و دست و پا و عمر و جوانی دادند. آنهایی که برای هدفشان از جان و مال و عزیزانشان هزینه کردند و اینطور صدای انقلابشان را به گوش دنیا رساندند. ربطی به اصل خواسته هم ندارد. فارغ از جنس و جهت هدف، اصل هزینه کردن پای آرمان از سمت موافق و مخالف، تحسین برانگیز است. دستم را از روی در بر می‌دارم. با تمام قوا دوست دارم باور کنم پشت این رد انگشت‌ها، هویت بیدار، معترض و کله شق دانشجویی نهفته است که تا رسیدن به اصلاحات سیاسی مدنظرش آرام نمی‌گیرد. حالا حتما لازم نیست ناآرامی‌اش به شدت بی‌قراری فرزندان روح الله برای هزینه شدن در راه اسلام باشد، حتی نه خدای ناکرده در حد دعوا کردن و زخم برداشتن و خون از بینی کسی ریخته شدن، شاید مثلا در حد از دست دادن دو نمره کوییز کلاسی!

بارها فکر کردم یک اکت نه حقیقی که نمادین آتش زدن دسته جمعی کارت دانشجویی‌ها می توانست مثل بمب رسانه‌های اپوزیسیون را بترکاند. مگر شوخی است در اردر صد نفر دانشجوی دانشگاه تهران به طور رسمی از درس خواندن کنار بکشد و نظام آموزشی فلج نشود؟ همین یک ضربه کاری کافی بود تا آشوبی که به پا شده نخبگانی جلوه کند و چند ماه بیشتر وقت همه را بگیرد. چرا نمی‌کند؟ چرا از نت و غذای سلف و ریکام دانشگاه دل نمی کند؟


همانطور که با رنگ قرمز روی انگشتانم کلنجار می‌روم، آرزو می‌کنم کاش صاحب این دست هرکس که هست اعتصابش را برای نمره امتیازی واحدی که هر ترم ارائه می‌شود بهم نزند. کاش تمرینِ کلاس‌هایی که به نشانه اعتراض تحریم کرده و شرکت نمی‌کند را دو روز قبل از ددلاین تحویل ندهد. کاش به ایدئولوژی وحدت بخشی برای حذف ترم برسد. کاش وقتی در حد چند درصد پنالتی تاخیر پروژه یا یک سال تاخیر اپلای برای آرمانش هزینه نمی‌کند، از دیگران انتظار باور کردن حقانیت شعارهایش را نداشته باشد.

ساعت بعد که از همان حوالی رد می‌شوم، بلند شدن سروصداهای یک کلاس معمولی از پشت همان در آغشته به خون(!) نظرم را جلب می‌کند. جلو می‌روم و سرکی می‌کشم. برخلاف روزهای قبل همه سر کلاسند. استاد برگه‌های کوییز را پخش می‌کند و "ای کاش"ها روی سرم ویران می‌شود.

*

شنبه سیاه

ویرانی؟ نه حتما اشتباهی پیش آمده.

اینجا شعار معترضین آبادانی است. اصلا آبادانی را رکنی معادل آزادی می‌دانند. آتش زدن ماشین‌ها و بستن خیابان‌ها و آسیب به نظام بانکی و اموال عمومی را ابدا کسی به عهده نمیگیرد. حاضرند بگویند مقصر خسارات وارده به ماشینی که معترضین آن را فتح کرده و روی سقفش ژست پیروزی گرفته‌اند پلیس است ولی جنبش را متهم به ویرانی نکنند. حالا چطور می‌شود دانشجو به عنوان لیدر فرهنگی و علمی این حرکت، به سلف حمله می‌کند، سنگ و بطری پرتاب می‌کند، فحش رکیک می‌دهد وبا کسانی که نظری مخالف او دارند گلاویز می‌شود، خدا عالم است. چی؟ این کمینه حق او در دفاع از خودش از است؟ آها، شما هم حتما خبر حمله گارد و به خاک و خون کشیده شدن دانشکده فنی را شنیده‌اید؛ کیست که نشنیده باشد. اصلا فنی بود و همین شنبه سیاهش. چه بسا از پرتاب بطری و فحاشی‌ها هم برایتان حماسه مقاومت ساخته باشند که اینها کمینه عکس‌العمل طبیعی دانشجوی دست خالی در برابر نیروهای تا بن دندان مسلح گارد بوده است. رسانه با آدم چه‌ها که نمی‌کند! اینجا قرار است چیزهایی را از زبان شاهدان عینی بشنوید که اینترنشنال هیچ وقت برایتان تعریف نمی‌کند. اجازه دهید از ابتدا تکلیفمان را با ورود گارد و لباس شخصی و به طور کلی نیروی امنیتی با هر لیبلی به دانشگاه روشن کنیم. کسی موافق ورود نیروی امنیتی به دانشگاه نیست. نه چون دانشجو نمی‌تواند کیس امنیتی باشد یا از این دست مزخرفاتی که می‌گوید جای دانشجو در زندان نیست چون صرفا یک کارت دانشجویی دارد و به نظر آدم خوب و سربه راهی می‌آید؛ به این دلیل که طبق قانون، مسئول کنترل امنیت داخل دانشگاه حراست بوده و محکومیت ورود نیرو به داخل دانشگاه در بیانیه بسیج هم برگرفته از اعتقاد به همین قانون است. پس اینجا کسی در موضع دفاع از برخورد بدی که بعد از تجمع با بعضی دانشجویان صورت گرفت نیست. ولی شاید جالب باشد بدانید فحش جنسی و پرتاب سنگ هیچ ربطی به ورود گارد نداشت. از چند روز قبل در گروه‌ها فرمان پایان تحصن مسالمت‌آمیز از سمت رابط‌ها داده شده و فضای گروه‌های دانشجویی رو به رادیکالیسم می‌گذارد. دیگر همان بحث‌های حداقلی هم از جریان افتاده و فحش و توهین و تهدید و حذف مخالفین از گروه‌های دانشجویی جایگزینش شده است. روز شنبه هفت آبان جمعیت معترض مستقیم سمت سردر می‌رود و با توهین و ناسزا اعتراض را شروع می‌کند. بر خلاف ادعایشان که می‌گفتند تا گاردی‌ها نباشند شعارها مسالمت‌آمیز خواهد بود از همان ابتدا برای عده‌ای آرزوی مرگ می‌کنند، عامل حادثه‌ی شاهچراغ را نظام و رهبری و سپاه می‌دانند و رفتارها تندتر و توهین‌آمیزتر می‌شود.

ساعت یک بعد از ظهر که بخشی از جمعیت معترض برای انجام مرحله دوم حماسه‌اش به سمت سلف راه کج می‌کند و با کم شدن التهاب فضا امکان گفتگو فراهم می‌شود، یکی از دانشجویان دختر، کارت دانشجویی در دست، جلوی میدان می‌رود تا حرف حساب بسیج را به گوش دانشگاه برساند. از این می‌گوید که چطور هربار ایرادی به نیروهای مسلح وارد بوده سکوت نکرده‌اند و هزینه داده‌اند. از سربازی تا ترور شهید فخری‌زاده. چطور زمانی که حق‌وباطل این‌قدر واضح خودش را به شکل ترور نشان داده است صدایشان برای انتقاد نلرزیده، چه رسد به حالا که از هر طرف کشته شود درد این سرزمین است. چطور حتی زمانی که دانشگاه مجازی بوده مردم را فراموش نکرده‌اند و در اردوی جهادی و هپکو و هفت تپه و امیدیه به دنبال حل مشکلات مردم دویده‌اند. بعد ادامه می‌دهد: " به ما می‌گویید حیا کنیم؟ شما که فقط چون گفتیم حالا که به آزادی معتقدید دیکتاتور نباشید، به تمام خانواده‌ی ما فحش‌های رکیک نسبت دادید و ریمو کردید و تهدید کردید شما باید حیا کنید". در آخر هم می‌گوید "باید صف‌تان را از تروریست و تجزیه‌طلب جدا کنید. شما دیدید در برلین چه پرچم‌هایی در حمایت از این جریان بلند شد. باید از این‌ها اعلام برائت کنید و جامعه را بیش از این به سمت ناامنی نبرید." بعد از او یکی از پسرها بیانیه اخیر بسیج فنی را قرائت می‌کند. البته چندان فایده ای ندارد، کسی که باید بشنود مشغول فتح سلف است.

*

فحش، فحش تا پیروزی!

از طرف کسی که در آن روز سخت و سنگین بعد از حادثه شاهچراغ، چندین ساعت حایل بین گارد خارج از دانشگاه و دانشجوی معترض داخل دانشگاه شده بوده می‌گویم، اگر بنا بر شلیک گلوله پلاستیکی هم بود ما باید تیر می‌خوردیم و چه بسیارمان که آرزو می‌کردیم به جای شنیدن این فحش‌ها گلوله پلاستیکی خورده بودیم! شاید برخوردهای ما در گروه‌های دانشجویی را دیده باشید. ما آزاده‌تر از این حرف‌هاییم که زیر باران فحش‌های رکیک و جنسی دست به مقابله به مثل بزنیم؛ یعنی اگر بخواهیم هم بلد نیستیم. اینطور تربیت نشده‌ایم. به مادر و خانواده طرف مقابل توهین کنیم که چه بشود؟ که ثابت کنیم خیلی قاطی و عصبانی هستیم و همه باید به حرف ما گوش بدهند؟ که داد بزنیم با این وضعیت فقر فرهنگی که دچارش هستیم اگر به خواسته‌مان رسیدگی نشود مثل هیپی‌های دهه شصت آمریکا لکه ننگی بر فرهنگ و ادب اصیل کشور خواهیم شد؟ ادب و حیا را گروگان بگیریم تا به خواسته ضد زن و ضد دین و ضد آزادگی‌مان برسیم؟ که به قول بعضی‌ها تابو شکنی کنیم؟ این تابوشکنی خودش روضه مفصلی دارد. در همین حد بگویم که این دانشجو به حدی از بی ایدگی در توضیح هدف و ناتوانی در اقناع افکار بدنه عمومی‌اش رسیده که تنها راه ادامه حیات جنبشش را در شدت بخشیدن به دوقطبی و نفرت در جامعه می داند. امیدوار است بتواند با بدترین فحاشی‌ها به اعتقادات یا عزیزان طرف مقابل، از او بازخورد افراطی بگیرد و با آن قاب تا مدت‌ها مظلوم‌نمایی کرده و حماسه‌سازی کند تا شاید شعله رو به خاموشی و فراموشی جنبش را کمی بیشتر روشن نگه دارد. بعد هم در نازل‌ترین سطح از ناتورالیسم فحاشی را با عنوان "تابوشکنی" قاب بگیرد و ادعا کند کاملا هم منطقی و حساب شده با علائم تصویری و صوتی به خانواده و اعتقادات طرف مقابل فحاشی کرده. البته که طبیعی است؛ وقتی ایدئولوژی محکمی نباشد، خط قرمزی هم وجود ندارد و وقتی خط قرمزی برای رفتارها وجود ندارد، هر عمل غیر عقلانی یا غیر انسانی را می‌شود تحت عنوانی علمی و انقلابی توجیه کرد. وقتی رو انداختن به دشمنان قسم خورده ایران برای اعمال تحریم‌های جدید بر کشور تحت عنوان "شیمی درمانی" رشنالیزه می‌شود، دیگر توجیه فحش‌های جنسی در محیط دانشگاه به اسم "تابو‌شکنی" که کاری ندارد!

البته این بددهنی و بدرفتاری یک فایده بزرگ داشت و آن نشان دادن روی حقیقی و باطن پوچ این بلوا به دیگران و متفرق شدن جمعیت از دور این جماعت بود.

آزادی بیانتابو شکنیدانشگاه تهرانروایتهزینه
نبض دانشگاه در دستانت! |دانشگاه تهران، دانشکدگان فنی، بسیج دانشجویی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید