همین که نمیدانیم دقیقا چند نفر هستند بهترین شاهد برای اثبات مظلومیتشان است. حدود 60 نفر انسان، هر کدام با زندگی خاص خود؛ یکی کودک و شاید دانش آموزی در یک دبستان دورافتاده، یکی زن و شاید مادر خانوادهای، یکی دختر و شاید معشوقهای پاک، یکی مرد و شاید پدری زحمتکش، یکی پسر و شاید جوانی رشید؛ هر کدام هزاران آمال و آرزو؛ که شاید هر کدام با خود زمزمه میکردند که پس از تشییع بروم سراغ فلان کار، فلان درس، فلان بازی، یا حتی درست کردن فلان غذا برای عزیزانم. کدام یک ذرهای به خاطرشان خطور میکرد این طور تشییع را به پایان برسانند؟ که پایان تشییع سردار عزیزشان، آغاز تشییع خودشان باشد؟ کاش سردار هیچ وقت شهید نمیشد.
چه کسی پاسخ داد که چه شده؟ چه کسی بر عهده گرفت این همه غم را؟ چه کسی خسارت میدهد؟ یا اصلا توان جبران این خسارت را دارد؟ ننگ بر آنان که کاسبان درد ملتاند! تنها واکنششان به کشته شدگان مراسم تشییع تمسخر مسئولین بود و واکنششان به مرگ عزیزانمان در هواپیما، با سه روز تأخیر اعتراض بود و آشوب! در این میان چه؟ اینان کشته شدگانی بودند که در تاریخ گم شدند. دلهایمان غرق سیاهی دعواهامان بود و هیچ یک از ما برای آنها دل نسوزاندیم! چه نمک عظیمی بر این زخم بود اشتباه سازمان ثبت احوال در ثبت اشتباه علت فوت این عزیزان. چه زشت و زننده است که بیمه ایران قبل از مراسم میگوید همه افراد شرکت کننده بیمه هستند و بعد از مراسم مشخص میشود برای تنها 10 نفر بیمه تقبل کرده است. چه احمقانه است تصمیمات شورای مدیریت بحران استان کرمان برای بستن کوچههای فرعی در روز مراسم. و چه احمقانهتر است جلوگیری مسئولین از ورود مردم به خیابانهای حاشیهای که خدای نکرده غلظت جمعیت در فیلمها کم شود! آن دو هفته را که بررسی کنیم به اندازهی چهل و یک سال نکته درمییابیم. از ترور بزدلانهی حاج قاسم گرفته تا بیتدبیری در مراسم تشییع که غم بر غم ما افزود؛ اشتباه در اصابت موشک به هواپیمای مسافربری تا کاسبی خون در این معرکهها. که همگی همچنان در هالهای از ابهام هستند و ما منتظر توضیح...
نویسنده: محمد حسین مرادی