از پای استندآپ کمدی رسوایی این روزهای رسانههای ضدانقلاب که پایین بیاییم و یادی از پارسال و عملکرد رسانه ملی در خط مقدم جنگ رسانهای کنیم، احتمالا اولین چیزی که به ذهن همهمان خطور میکند و اندازه یک کتاب قطور برایش حرف و گلایه و تجربه داریم، بحث روایت است؛ که پارسال بازندهاش بودیم. رسانههای رسمی ما در سالی که گذشت، با تعلل و طولدادن، ارائه روایتهای کشدار، روایتهای تاریخگذشته و روایتهایی که غلط بودنش زود اثبات میشد یا جزئیات و جوانب دیگری از آن رو میشد، نه تنها مرجعیت به دست نیاوردند بلکه با عملکرد ضعیفشان به تقویت روایت رقیب کمک کردند.
این مسئله هم مسئله امروز و ۴۰۱ نیست؛ در هر بحران با چالش روایت طرف هستیم. و برای عبور از بحران راهی نداریم جز آنکه روایت قدرتمندتری بگوییم یا برای تضعیف روایت مقابل تلاش کنیم؛ چرا که داستان روایت در اذهان همان است که گفتهاند: دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.
نکته اینجاست که وقتی حافظهمان را تلنگری بزنیم میبینیم این ماجرا و ضعفها و گزارههایی که در بند اول آورده شد تقریبا برای هر بحران ریزودرشت دیگر و پوشش رسانه ملی صدق میکند و وقتی به چرایی و ریشهیابیاش میرسیم، جدای از دلیلهایی مثل محافظهکاری و تحولنخواهبودن مدیران و حکمرانی رویههای سنتی و حلزونی، به این میرسیم که اساسا نگاه به نهاد صداوسیما و رویکرد آن، صحنه جنگ روایتها و جایگاه رسانه در نسبت با حکمرانی در عصر حاضر هنوز در نهادهای مهم تصمیمگیرنده کشور، خصوصا نهادهای قضایی و امنیتی درک نشده است. شاهد مثال این مسئله صحبت قابل تامل پیمان جبلی، رئیس وقت سازمان صداوسیما است که در جمع دانشجویان دانشگاه امام صادق گفت: «در آن زمان ما سه روز خواهش کردیم تا فیلم صحنه فوت ایشان را به صدا و سیما بدهید تا پخش کنیم و با استفاده از اطلاعات و دادههای موجود ثابت کنیم ضرب و شتمی در کار نبوده است.» یا مشابه این ماجرا برای دوربینهای آن چهارراه ایذه، شبی که کیان پیرفلک تیر خورد.
اما این یادداشت بیش از این نمیخواهد که حرف از ظرافات روایت و اهمیت و تعیینکنندگیاش، یا آسیبشناسی بحران مرجعیت و روایت دست اول نداشتن در سازمان طولودراز صداوسیما بزند -چندان که به آن واقفید- بلکه قصد دارد پا را یک پله بالاتر بگذارد و مسئله پارسال را با نگاهی عمیقتر، از نقطه تعریف و رسالت و نسبتی که با گفتمان انقلاب اسلامی و جمهوریت برقرار میکند بازگشاید.
جمهوریت نظام یعنی مردم در تعیین سرنوشت خود و کشورشان، در اداره عمومی جامعه سهیم باشند؛ حکمرانان ابزارهای قدرتی برای اداره امور و تعیین سرنوشت در دست دارند و مردم هم برای اینکه بتوانند در تصمیمگیریها و سیاستگذاریها سهیم شوند باید مسلح به ابزارهای حکمرانی شوند تا مشارکتی بین مردم و حاکمیت در صحنه تصمیمسازی کشور رقم بخورد.
تصویری که صداوسیما از نسبتش با مفهوم جمهوریت نظام به ما نشان داده آن است که هر چند سال یکبار مردم در صفی بایستند و رای بدهند و سازمان هم با تمام توان و شکوه این حماسه حضور را مخابره کند. یا در یک نگاه مترقیتر، صدای مردم باشد و اعتراضاتشان را به گوش مسئولین برساند.
اما تعبیر حضرت امام از صداوسیما «دانشگاه عمومی برای هدایت و تربیت مردم» است؛ فهم عوامی و سطحینگر از این گفته امام به جریان یکطرفه محتوا در جهت ارشاد برچسب اسلامی انقلابیخورده خلاصه میشود؛ اما کلید رمزگشایی از این تعبیر دقیق، بازگشت و توجه به نسبتی است که دانشگاه با یک جامعه برقرار میکند. یعنی صداوسیما مثل دانشگاه باید رویکردی انتقادی و فعال به جهت حل مسائل را در پیش بگیرد؛ به این معنا که باید در زمانهای مختلف دنبال بهانه و فرصت باشد تا جریان فکری تصمیمساز حاکم بر کشور را به چالش بکشد. یعنی صداوسیما اساسا یکی از همان ابزارهای حکمرانی در دست مردم باشد.
نزدیکترین تجربه به تحقق این نقش را در دهه ۶۰ پیدا میکنیم، روزگاری که صداوسیمای جمهوری اسلامی بستر مناظره علامه مصباح و شهید بهشتی مقابل تودهایها و مارکسیستهایی مثل کیانوری بود و بیپروا، اساسیترین ایدئولوژیها و نظامهای حکمرانی و روندهای آنها روی آنتن زنده با مناظره به چالش کشیده میشد؛ در کنار اینکه ببینیم حتی تودهای و چپ و مارکسیست هم در تازهنفسترین و در اوجترین روزهای انقلاب تریبون داشتهاند!
وقتی رسانه ملی نقش و ظرفیت عظیمش را درک کند و نگاه فراجناحی و مسئلهاندیش را در تصمیم گیریهایش حاکم کند، مردم با جریانهای سیاسی مطرح آشنا شده و چالشهایشان را میببینند و اینچنین مسیر شکلگیری اراده سیاسی در مجرای درست هموار میشود.
اما در حال حاضر در خوشبینانهترین حالت مخاطب رسانه ملی صغیری فرض شده که تریبون دادن به غیر از خودیها و دایره بزرگتر برایش بدآموزی دارد، کنار اینکه هراس از مواجهه وجود دارد، پس حذف میشوند.
البته پارسال در پیچوتاب شلوغیها با برنامه «شیوه» تلاش شد چنین صحنهای برای تضارب آرا -با حضور یافتن افراد از جناحها و نمایندگی افکار مختلف، به اسم نمایندگی از مردم و معترضین- به امید اثرگذاری در عرصه تصمیمسازی کشور شکل بگیرد اما اگر شیوه برند برنامهای بود که سالهاست صدای جریانهای مختلف را به گوش مخاطب میرساند، امروز میتوانست مرجعیت رسانه را به دست گرفته و عنان از دست رفته عقلانیت حل مسئله را به چنگ بگیرد؛ درصورتی که مقطعی بودن این رویه در صداوسیما باعث شده مخاطب آن را همچون مُسکنی بداند که برای آرامکردن موقتی بحران تجویز شده و به زعم خودش همه اینها تنها ژستی برای گفتوگو و حل مسئله به دست مردم است. اینجاست که به کارکرد و اثر مشهودی برای مقابله با خیابان و خون و خشونت با سلاح عقلانیت و گفتگو نمیرسیم.
پس نمود جمهوریت در بستر رسانه ملی، به تریبون معترض و صرف صدای مردم بودن هم خلاصه نمیشود؛ بلکه صداوسیما باید به واقع ابزاری برای اعمال قدرت سیاسی مردم باشد و اراده جمهور را عینیت بخشیده، تقویت و تثبیت کند. باید مطالبهگر فعال و از مجراهای جدی اثرگذاری مردم در صحنه سیاست کشور شود، و در این راستا از ظرفیت عظیم تخاطب خود با مسئولین استفاده کند.
مسئله اساسی دیگر در فهم نسبت یاد شده، بحث سهم قومیتها و «همه» مردم از سبد رسانه ملی است؛ اینکه صداوسیمای ما چقدر به تمامی مردمان این مرزوبوم تعلق دارد.
نگاهی به مخاطب محتواهای تولیدی این را به نظر میرساند که رسانههای ما از رسمی و غیر رسمی تهرانزده و مرکزگرا هستند و با مخاطب اقوام و مناطق دیگر بیگانهاند. رفع این بیگانگی به معنای صرف دید نوستالژیک و ایجاد حس خوب از منطقه، یا بهبه و چهچه و قربانصدقه لهجهرفتنها در استیج فلان شوی استعدادیابی، یا حتی روایت از درد و مشکلات مردم تمام نقاط کشور نیست؛ بلکه مواجهیم با اینکه مخاطب ترک و لر و کرد و بلوچ ما، خود را با تمامیت هویت خودش طرف حساب و مخاطب برنامهها و اخبار و... نمیبیند، هویت منطقهای و قومیاش جایی ندارد و انگار که اساسا مخاطب قومیتهای مختلف در معادلات نیست. اینجاست که با خالی گذاشته شدن این عرصه، هر مولفه هویتی مشترک شکل گرفته حول اقوام مثل دختر کرد، غیرت لر و... پا میگیرد.
از سوی دیگر با چنین مدیریتی، مخاطب مرکز هم که با واقعیات و فرامتن پیچیده فرهنگی نقاط دیگر کشورش آشنایی ندارد و با آن خو نگرفته نمیتواند با یک گزارش، تحلیل درستی از صحنه سیستان و خوزستان و... پیدا کند.
پوشش جامع اتفاقاتی که در کشور رقم میخورد هم از اسباب جدی تقویت اراده جمهور در بستر صداوسیماست. به این معنا که باید بتواند آنچه هست و ضعف است را بدون لکنت بیان کند. وقتی این پوششدهی رخ ندهد و درحالی که فضای کشور آشفته است صداوسیما همان رویه سنتی حفظ ثبات و آرامش را سرلوحه خود قرار دهد و سعی در آرام و راضی و خوشحال نشاندادن مردم بکند، مشخصا ذره ذره سرمایه اعتماد مردم به صداقت، جامعیت و مرجعیتش را از دست میدهد. چیزی که سالهای متوالی با وجود عوض شدن مدیران و روسا به ما نشان داده، آن است که مسئولین صداوسیما دنبال دردسر نیستند، در لاک محافظهکاری فرو رفتهاند و نمیخواهند با مسئولی در بیفتند تا مبادا جایگاه و بودجهشان را از دست بدهند و حرفزدن از مسائل خارج و دور از گود برایشان کفایت میکند؛ و در نهایت همین را به ناحق و با دیدی فانتزی به پای مصلحت نظام مینویسند.
بنابراین این رسانه دور از مردم و جداشده از هویت و نقشش، برای ترمیم بدنه از دست رفته خود و نزدیکشدن به جایگاه مرجعیت خویش، چارهای جز دوباره بر ریل جمهوریت قرار گرفتن ندارد.