همواره و از زمانی که تاریخ یادش میآید، در جریانات مختلف اجتماعی، فضای نخبگانی با ادبیات و ابزارهای نخبگانی ظاهر شدهاست. شاید یکی از بارزترین نمونههای پدیدهای به اسم "جنبش دانشجویی" را بتوان در سال 88 و اوج التهابات فضای سیاسی ایران پیدا کرد. جایی که دانشگاه، با تمام نقش کمرنگش در شروع تحرکات، ورود نخبگانی خود به مسئله را با برگزاری بیشترین تعداد مناظرات، شکلدهی متنوعترین بسترهای گفتگو و پرشورترین برنامههای دانشجویی به پررنگی ابراز میکند.
میتوان گفت در بسیاری از جریانات، تعیینکنندهی محور خواستهها، شعار اعتراضها و دعواهای گفتمانی، صحنهی دانشگاه بودهاست. محل درگیری، همیشه حول دانشگاه سیاسی دوران داشته و اگر چنانچه اکت سیاسی در دانشگاه منجر به تعطیلی سیاسی آن میشده دانشجویان فعال در مقابل آن با تمام توانشان ایستادگی میکردهاند. علت ایستادگی در برابر تعطیلی این است که دانشگاه باید بتواند به حیات سیاسی خودش ادامه دهد و دانشگاه باشد و سیاسی باشد! در چنین مختصاتی جنبش دانشجویی معنا و جایگاه پیدا میکند. دانشگاهی که زنده است، آگاه است، سیاسی است و قبل از همهی اینها "دانشگاه" است و حیثیت علمی دارد.
چنین دانشگاهی تبدیل میشود به بستر اصلی دیده شدن تفاوتها. تفاوت در مشی سیاسی، تفاوت در اندیشه، اختلاف نظر در تحلیل مسائل روز و ...
حال آنکه در این روزهای به غایت تلخ، دیگر چیزی از موجودیت دانشگاه برایمان نماندهاست. در جایی زیست میکنیم که اولین اعتراضی که کنشگرانش به ذهنشان میرسد به تعطیلی کشاندن و زیر سوال بردن حیثیت علمی آن است. کسی باید پیدا شود که یادآوری کند، دانشجو به دویدنش به دنبال دانش است که دانشجوست. بعدتر اگر در جایی خواست هویت خود را تقویت کند، باید بتواند حول همین اصل دانشجو بودن به تعریف و کنش برسد.
کلاسهای خالی از جمعیت، آن هم بدون مطالبه مشخص، اولین چیزی که نشانه رفته و بی معنا میکند "دانشجو" ست. چه برسد به اینکه بعد از آن بخواهیم اسم جریانی را جنبش دانشجویی بگذاریم. اولین جایی که از شان خود پایین میکشد "دانشگاه" است. چه برسد به اینکه بعد از آن بخواهیم اسم جایی را فضای نخبگانی بگذاریم و از آنجا معنابخشی به جریانات جامعه و راهبری فضای سیاسی را به عهده بگیریم.
درجایی زیست میکنیم که برعکس گذشتهی تاریخ ساز خود، به دست اقلیت پرسر و صدایی افتاده که فهمی از دیالوگ و تبادل اندیشه نداشته و اجازه بلند شدن کوچک ترین اظهار نظری متفاوت با خودشان را نمیدهند. سرکوب مخالفت، تک رایی، هیاهو و هوچیگری، مطالبات سطحی و نامشخص و سرگردان، لگدپراکنی به حیثیت علمی، فحاشی و تهمت بدون سند، صفکشی و خشونت فیزیکی دقیقا همان چیزهایی ست که از هویت دانشجویی بودن این جریان کمتر و کمتر میکند.
همانقدر که شان دانشجو را حضور نیروی امنیتی در دانشگاه زیر سوال میبرد، فریادهای از سر استیصال و خلاهای اندیشهای و گفتمانی، سطحی بودن و تغذیه شدن از سلبریتی به جای اندیشمند و نویسنده، داد و هوار بیهدف و فرار از تحصیل به اسم تحصن و همچنین تکرار کلیدواژههای عامی بدون کوچکترین تفکر و بازنگری نخبگانی نیز چیزی از معنا و مفهوم دانشجو باقی نمیگذارد.
در این بین اما خطاهای شناختی به اصطلاح دانشجو بیشترین سهم را در تقویت نگرانی برای آیندهی این کشور دارد. دانشجوی برق و کامپیوتری که تمام عمرش را پشت لپتاپ گذرانده چند حقهی سادهی فوتوشاپ و دستکاری سورس کد را باور میکند و دانشجوی علوم اجتماعی که نظریات بزرگترین اندیشمندان شرق و غرب عالم را زندگی کرده، مبانی اش را به علی کریمی ارجاع میدهد. دانشجوی ارتباطات سوار موج خبری می شود که به دوساعت نکشیده بدون عذرخواهی تکذیب میشود و دانشجوی علوم سیاسی که همیشهی خدا از خلا حضور احزاب گله و شکایت دارد و ادامه حیات سیاسی را به تکثر آرا میداند بطری به سمت مخالفش پرتاب میکند و سعی میکند او را خفه کند. دانشجوی روانشناسی که قرار است روزی دیگر کنترل کردن خشم را با بیمارش تمرین کند سوار عربدهکشیها و تخلیه هیحانات جماعت میشود.
به همین سادگی جلوی چشممان، حیثیت جنبش دانشجویی و نام دانشجو و نخبه را لگدمال میکنند. در زمان و مکانی حضور داریم، که دانشگاه نه جای مناظره است نه جای تریبون نه جای تبادل نظر. دانشگاه جای فحاشیست. دانشگاه جای سرکوب مخالف است جای کتککاری ست. و باید گفت آنکه از عقیدهی مخالف میترسد یا استدلالی ندارد یا شهوت ایجاد هژمونی سکوت و خوداکثریتپنداری عقلش را زائل کرده است.
روز چهارشنبه برای فنی روز عجیبی بود. دانشجوی فنی فکر کرد در نخبگی از شریف و خواجهنصیر عقب افتاده است و باید این دوی سرعت را برنده شود. هر چه فحش جنسیتر، فحشدهنده نخبهتر! با این حساب خواجه نصیریها از شریفیها نخبهترند، تهرانیها از هردو.
نه تنها آوردهی این "نخبهی فحاش" برای ملت، تولید حرف و محور برای اعتراضات مردمی و جهتدهی به آن نیست، بلکه خود بازیچه تفکرات و مطالبات سطحی و بچهگانه شدهاست. زمانی برای دانشجو کسرشان بود که در خلال حرفهایش به سعودی استناد کند و حالا دستور جنس مطالبهاش از اینترنشنال ابلاغ میشود.
خلاصه کلام. این جنبش هرچه که هست دانشجویی نیست!! چون حتی کوچکترین خلاقیتی برای پیگیری مطالباتش ندارد. چون الفاظ رکیکش برای حبس کشیدههای محلههای پایین هم قفل است. چون از هیچکدام از ابزارها و بسترهای دانشجویی بودنش استفاده نمیکند. چون اعتراض نمیفهمد. شعارهایش تقلیدیست. نمیتواند با مخالفش دیالوگ کند. منطق و استدلال ندارد و عوضش هوار و فریاد زیاد دارد. استقلال فکری ندارد و مطالعه نمیکند. شان استاد نمیفهمد و دانشگاه را با رینگ بوکس اشتباه گرفتهاست. نمیتواند خواستههایش را مشخص در چند کلمه بگوید. سرگردان است و نمیداند چه میخواهد. درد واقعی مردم را نمیفهمد. بازی میخورد. افسارش دست هیجاناتش است. برای اثبات حقانیتش مجبور میشود یا به دروغ رو بیاورد یا مخالفش را حذف کند یا حمله حداکثری تدارک ببیند.
و در یک کلام " این جنبش دانشجویی نیست چون بیشتر از اینکه عربده بزند، فکر نمیکند."