همه ما از اوضاع این روزهای مملکتون ناراضی هستیم. از دروغگویی و مالهکشی حکمرانانمان خسته شدیم. مردم ما سال ۵۷ انقلاب کردند با آرمانهایی که همه ما دوست داریم؛ آزادی، عدالت، استقلال و... امّا این فضیلتهایی که هم ما و هم حکمرانان، آنها را گم کردهایم و اثری از آنها چه در حکمرانی و چه در زندگی روزمرّهمان مشاهده نمیکنیم. فضیلتهایی که با آنها خود و جامعه را زنده میکردیم ولی امروزه آنها را گم کردهایم. در سرنوشت جامعهمان منفعل شدهایم و غیر از ناله کردن و مقصر گشتن، کار خاص دیگری نمیکنیم. به جای سوار شدن بر موجها، موجهای اجتماعی، سیاسی و رسانهای ما را با خود حمل میکنند بدون اینکه ما مقاومتی نشان بدهیم.
انگار وجودیّت خود را گم کردهایم و انگار بعضی اوقات کاملاً لمس و شبیه مردگان میشویم . چگونه وجود درونی و اجتماعیمان را بازیابی کنیم؟ چگونه انقلابیگری مستمر ما را میتواند دوباره زنده کند و زنده نگه دارد تا سرنوشت جامعه توسط اراده خودمان تعیین شود؟
یک تفکیکی که باید بکنیم به نظرم و نمیکنیم، بین انقلاب و استیت(state) یا دولت هست. انقلاب از جنس تغییر، شکستن و تحول امّا استیت از جنس بقا و ثبات است. استیت ذاتاً محافظه کارتر و برای موثر واقع شدن و جریانساز بودن، انقلابی بودن براش لازم و حیاتی است امّا در خیلی از اوقات استیت رنگ و بوی انقلابیش رو از دست میدهد. این دو تا حیات و وجودشون به هم دیگر وابسته است و باید بتوانند به درستی مزدوج بشوند. مثل قطب مثبت و منفی یا زن(انقلاب) و مرد(استیت). این دو تا متضاد باید با حالت دیالکتیک، هر دویشان زنده بمانند و سوژگیشان را کنار هم داشته باشند مثل رابطه سالم زن و مرد یا تعادل و رابطه تکاملی یین و یانگ.
از مصائب اصلی جمهوری اسلامی همین است که آن رنگ و بوی انقلابیش رو از دست داده بین خیلی از آقایون و مسئولین امروزی که در دهه ۵۰ و ۶۰ زیر پرچم همین انقلابگری میرفتند. به مرور زمان با جان گرفتن بیشتر استیت و فراموشی انقلابیگری با آرمانها و ایدئولوژیهاش، محافظه کاری در حکمرانی کلی و جزئی، جایگزینش شد. انگار تصمیمات صرفاً برای "حفظ وضع موجوده" و لا غیر. فقط از سابقه انقلابیگریشان برای ماله کشیدن روی ضعفها و اشتباههایشان استفاده میکنند. محافظه کاری صرف و "حفط وضع موجود" فساد آور، کشنده خلاقیت و عامل بیتحرکی است و حتی الیگارشی را میتواند ایجاد بکند. انقلابیهای دیروز شدند محافظه کاران و عوامل قدرت طلب فردا. حالا این را بگذارید کنار عدم تجربه و حکمرانی اسلامی و شیعی در دنیای مدرن و تجمیع نکردن تحلیلهای علمی در این مسائل که همه این عوامل باعث فقر ایده حکمرانی در ساحت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی شده است. در اینجاست که باید انقلابیگری به داد استیت برسد و بهش شور و خلاقیت ببخشد.
البته یک قاسم سلیمانی هم هست که با گرفتن بزرگترین مقامها و کسب بیشترین قدرت، باز رنگ و بوی انقلابیش رو حفظ میکند و بین استیتگرا بودن و انقلابیگریش یک تعادل ایجاد میکند. حاج قاسم از وقتی که سردار دفاع مقدس هست تا رئیس سپاه قدس شدن و شهادت، انقلابی، عارف و خاکی میماند و مسیر صعودش مدام است و متوقّف نمیشود.
بنیعباس که از وجود نامشروع و ظالمه، امام رضا(ع) رو ولیعهد میکند(البته به زور) تا به خودش مشروعیت بدهد و علویان رو خفه کند امّا میبینیم امام رضا کاملاً معادلات بازی را عوض میکند و برخلاف جریان استیت و وضع موجود، به شیعه و شیعیان جان تازهای میبخشد و آن را زنده میکند.
❓حالا چی کار باید کرد؟ چگونه با جریان محافظهکاری و خشک از نظر فکری مبارزه کنیم؟ چگونه میتونیم "وضع موجود" رو عوض کنیم و مطلوب کنیم یا حداقل کمی بهبود کنیم و منقلب بشیم؟
در مقام انسانی که شأن اجتماعی داره، ما باید از خودمان شروع کنیم. برای اینکه بتوانیم وضع موجود اجتماعی رو حل کنیم، باید "وجود" خود را پیدا کنیم. یا مثلاً هایدیگر آن رو دازاین مینامد. دازاین در ارتباط با دیگران معنا میشود در حالی که تنها است، سوژگیاش با عالم معنا میشود. در جهان حضور دارد و چیزی جز این حضور مستمر باشد، در جهان نیست. انسان بازتابی از هستی و اسماء الهی است و هنگام این بازتاب رو میتواند به نمایش بگذارد که بتواند در اجتماع حضوری فعال داشته باشد.
اینکه جامعه ایران ویژگیهای منفی مدرنیته مثل مصرفزده و نارسیستیک بودن بهش سرایت کرده، درسته بخشی از آن به اقتضای زمان هست و بخش مهم دیگرش به مسئولین جناح های مختلف اعم از تکنوکراتها، استعمار زدگان(که سابقاً اکستریمهای دهه ۶۰ بودند) که هنوز تو بطن نظام هستند و مسئولیت دارند و افراد جریان راست که پشت شعار حفظ نظام قایم میشوند، برمیگردد. دو طرف طیفی که شاید شعارهایشان در ظاهر متفاوت باشد امّا در منش محافظهکاری و انحصار طلبی مشترک هستند امّا لَختی، اینرسی و انفعال وجودی بسیاری از خودمان تو دوران پسا جنگ را هم نمیتوانیم در نظر نگیریم.
همین طور سوار یک موجی میشویم بدون اینکه متوجه بشویم اصلاً چگونه سوارش شدیم و میگذاریم اون موج هر جا دلش میخواهد ما رو ببرد. انگار برای وجودیت خودمون ارزش قائل نیستیم و آن را گم کردیم. به قول امیرالمؤمنین(ع) تو نهج البلاغه "همج رعاع(پشههای سرگردان)، که به دنبال هر سر و صدایی مي روند، و با وزش هر بادی حرکت مي کنند، نه از روشنايي دانش نور گرفتند و نه به پناهگاه استواری پناه گرفتند".(قصار ۱۴۷)
تو همین راستا راهکاری که تامس نیگل، فیلسوف آمریکایی، برای پیش بردن ایده فضیلتی مانند برابریخواهی و دیگرخواهی میدهد، این است که نهایتاً مسئله برابری با تنظیم و ترتیب درست نهادهای اجتماعی نهایی نمیشود و استیت به تنهایی نمیتونه این امر رو انجام بده؛ نیگل میگوید مادام که دیگرگزینی(alturism) و برابریخواهی نیز تبدیل به یک ارزش اخلاقی "درونی" افراد جامعه نشود، صرف نهادهای اجتماعی نمیتواند مؤثر باشد. البته نهادهای اجتماعی و استیت در تبدیل کردن برابریخواهی به یک هنجار خواستنی نیز باید نقش ایفا کنند. دیگرخواهی و برابرخواهی که علی الخصوص در دنیای فردگرای امروزی، جایش غریبتر است.
تا وضع موجود خودمان رو در ارتباط با معبود، خود و دیگران عوض نکنیم و درباره آنها فکر و بحث نکنیم، وضع موجود اجتماعی تغییر پیدا نمیکند. تا نتوانیم مدام تو خودمان انقلاب کنیم، انتظار تغییر وضع اجتماعی و حکمرانی را هم نباید داشته باشیم. وقتی خودمان لَختیم و منفعلیم، چه انتظاری میشود داشت؟ ما خودمان را گم کردهایم در این جهان، نمیدانیم کجاییم و مثل یک سرگشتهای در بیابان به جای گشتن آب، تنها فریاد میزند برای کمک. در حالی که میداند که کسی کمکش نمیتواند بکن الّا خودش.
بایستی درباره فضیلتها تفکر کنیم و تعمیق کنیم در آنها. سپس در جامعه آنها را تمرین کنیم تا در جامعه پیاده شوند و توسعه پیدا کنند. همان حرفی که ارسطو میزند و ادعا میکند که تنها در جامعه سیاسی است که میتوانیم توانایی تکلم را به کار ببندیم، چون تنها در دولتشهر است که با دیگران درباره عدالت و بیعدالتی و سرشت زندگی نیک بحث میکنیم. تنها در دولتشهر است که میتوانیم سرشت خودمان را بشناسیم.
این طور شاید بتوانیم "وجود" خود را به خودمان برگردانیم و به انسان اصیل نزدیکتر شویم و از سرگشتگی بیرون بیاییم تا منقلب بشیم و انقلابیگری زنده شود. جامعهای که اتقلابیگریاش زنده است، حاکم محافظهکار و خشک از نظر فکری، نمیتواند روی آنها سوار شود. دیگر آن جامعه وابسته و منتظر تغییر نیست الّا از ناحیه خودش و خود مردم آن سرنوشت اجتماعی و سیاسیشان را تعیین میکنند.