نویسنده: دکتر وحید رواقی، استادیار سلامت جامعهٔ دانشکدهٔ دندانپزشکی، دانشگاه بیرمنگام انگلستان
*این یادداشت در تاریخ ۲۱ شهریور ۱۳۹۶ در روزنامه ایران منتشر شده است.
بیش از یک قرن پیش سفرنامهای منتشر شده است با عنوان «خاطرات خانم دندانساز» که تاکنون در ایران ناشناخته مانده است. این سفرنامه خاطرات یک زن جوان اتریشی یهودی تبار است که دست روزگار او را در دهه آخر سلطنت «ناصرالدین شاه» قاجار به ایران و کشورهای شرقی میآورد. خانم «ماتیلدا والد» در سال ۱۸۸۶ میلادی مطابق با ۱۲۶۴هجری شمسی در سن ۲۹ سالگی، پس از طلاق از همسر، به همراه دختر ۹ سالهاش از نیویورک راهی سرزمین پرشیا میشود. وی ابتدا از مرز بندر انزلی وارد ایران شده و از آنجا سوار بر قاطر و کجاوه به رشت و تهران میرود و سرانجام از تهران راهی اصفهان میشود تا به برادرش «میخاییل والد» که در دربار شاهزاده «مسعود میرزا ظل السلطان» پسر ناصرالدین شاه دندانساز بود بپیوندد.
خانم والد نخستین دندانساز اروپایی مقیم ایران نیست. پیش از آن چند مرد دندانساز اروپایی نیز در دوره ناصری در خدمت دربار ایران بودهاند. درمیان منابع ایرانی تنها در خاطرات یکی از رجال قاجار به نام «بصیرالملک شیبانی» به حضور خانم دندانسازی به نام «مادام والت» در تهران اشاره شده است. اما تاکنون بیش از این درباره خانم دندانساز نمیدانستیم. با بررسی کتاب «خاطرات خانم دندانساز» معلوم میشود که فرد مورد اشاره در واقع روایتگرهمین کتاب یعنی خانم «ماتیلدا واگسال» است که پس از ازدواج نام خانوادگی همسرش را اختیار کرده و به نام «ماتیلدا والد» شناخته میشود.
این کتاب در سال ۱۹۰۷ میلادی – ۱۲۸۵ ه.ش منتشر شده است و شرح ماجرای سفر خانم «ماتیلدا والد» به سرزمین های شرقی از جمله ایران و عراق است. قسمت عمده این کتاب به شش سال اقامت وی در اصفهان و تهران (۱۲۶۵ تا ۱۲۷۱ ه.ش) اختصاص دارد. اما او در خاطراتش به سفرهای خود به شهرهای بندر انزلی، رشت، شیراز، یزد و بوشهرنیز اشاره میکند. این سفرنامه حاوی اطلاعات جالبی از سبک زندگی مردم روزگار، نگاه ایرانیان به اروپاییها، زندگی اقوام یهودی درایران و همچنین اطلاعاتی در مورد تجربه دندانسازی در آن دوران است.براساس آنچه در کتاب خاطرات خانم دندانساز آمده پی میبریم، برادر بزرگتر وی که دندانساز مخصوص «مسعود میرزا ظل السلطان» فرزند ناصرالدین شاه است، در شهر پرم روسیه و همچنین در شهر بوستون امریکا درس دندانپزشکی خوانده است. خانم والد ماجرای نخستین تجربهاش از کشیدن دندان که احتمالاً در اوایل اقامت در ایران اتفاق افتاده را این گونه روایت میکند: «دفعه بعد که افتخار دیدار حضرت والا ظل السلطان را داشتم، ایشان دستور دادند تا یکی از نوکرانش را بیاورند و برای آنکه شجاعت و مهارت من را بسنجند از من خواستند تا دندان نوکر را بکشم. او روی یک صندلی نشانده شد. طبعاً وقتی که شاهزاده اراده میکرد رد درخواست وی غیرممکن بود. شاهزاده ابزارکار را در اختیارم گذاشت و از من خواست دندانی را انتخاب کنم و آن را ازجا در بیاورم. من هم یک دندان لق پیدا کردم و بدون کمترین زور زدنی آن را کشیدم. آن وقت بود که شاهزاده با ماشاءالله و بارکالله گفتن مرا تشویق کرد.»
او سپس توضیح میدهد که پس از این ماجرا تصمیم گرفته نزد برادرش فنون دندانسازی را بیاموزد. او مدعی میشود که از طریق کارآموزی نزد برادرش در عرض یک سال توانسته به اندازهای بر فنون دندانسازی مسلط شود که به تنهایی از پس کار برآید. او پس از نقل این خاطره به نگاه ایرانیان به اروپاییها اشاره میکند و میگوید که ایرانیان به اروپاییها نگاه معجزه گر دارند و گمان میکنند همه آنها دارای توانایی فوق طبیعی درمانگری هستند. کتاب خانم دندانساز نکات جالب دیگری هم دارد. برای مثال به نظر میرسد تسلط خوبی به زبان فارسی داشته است. میدانیم اگرچه ترجمه امروزی عنوان کتاب خاطرات خانم دندانپزشک است، اما در واقع ایرانیان او را «خانم دندانساز» خطاب میکردهاند.
از آنچه در کتاب آمده است معلوم میشود که خانم دندانساز حداقل با سه نفر از فرزندان سرشناس ناصرالدین شاه آشنایی داشته است. اولی ظل السلطان حاکم اصفهان که بواسطه خدمت برادرش در دربار، او را میشناخته است. خانم دندانساز اگر چه از ظل السلطان بدگویی نمیکند و عموماً با لحنی محترمانه درباره او حرف میزند، اما گاهی اشاراتی میکند که نشان میدهد از او دل خوشی نداشته است. برای مثال اشاره میکند به اینکه ظل السلطان از پرداخت مقرری وعده داده شده به برادر دندانساز وی سرباز زده است (برادر وی نیز در نامهای به ظل السلطان بابت این خلف وعده شکایت کرده است). همچنین، او گهگاه روایتهایی از بدرفتاری و رفتار غیرمنصفانه ظل السلطان با دیگران نقل میکند. خانم والد در زمان حضورش در ایران با دونفر دیگر از فرزندان ناصرالدین شاه آشنا میشود و هردوی آنها را ستایش میکند. بیگمان محبوبترین شخصیت مورد علاقه او، خانم «افتخارالدوله» خواهر تنی ظل السلطان است.او افتخارالدوله را (که به نام بانوعظمی نیز شناخته میشود) زنی هوشیار و مترقی توصیف میکند که با وجود به دنیا آوردن فرزندان متعدد همچنان زیبا رو و خوش اندام است، تا جایی که حتی نیاز به «سرمه کشیدن» بر چشمان ندارد.
او با شاهزاده «کامران میرزا» پسر دیگر شاه نیز آشنا میشود.خانم دندانساز، شاهزاده کامران میرزا را که در زمان دیدار مردی سی و چند ساله بوده فردی خوش سیما توصیف میکند. وی همچنین ازدیدن اینکه کامران میرزا زبان فرانسه را فصیح صحبت میکرده و سبک زندگیاش کاملاً اروپایی بوده و «هیچ نسبتی با زندگی شرقی نداشته» به وجد میآید.اما برخلاف آنچه از نام کتاب برمی آید، خانم دندانساز قسمت اندکی از خاطرات سفر به ایران را به توصیف مسائل مرتبط با دندانسازی اختصاص داده است اما همین چند قسمت کوتاه نیز حاوی اطلاعات دست اول و خواندنی است.
نخستین بیمارش در تهران میرزایی است که با گروهی از اطرافیانش به دیدار دندانپزشک میآید. هنگام ورود با صدای بلند «یاالله یاالله» میگوید. این شخص که برای گذاشتن دندان مصنوعی مراجعه کرده است، پیش از درمان سؤالات متعددی میپرسد که نشان میدهد عمیقاً نگران مسائل شرعی مرتبط با گذاشتن دندان مصنوعی است. مثلاً میپرسد این دندانهای مصنوعی را از تن مرده جدا کردهاند یا آدم زنده؟ همچنین میخواسته مطمئن باشد دندان های مصنوعی نجس نیست و میتواند با آنها نماز بخواند.وی البته سؤالات دیگری نیز میپرسد. مثلاً اینکه آیا میشود با دندانهای مصنوعی آجیل بخورد یا خیر. در نهایت پس از چند باری که بدعهدی میکند برای گرفتن دندان مصنوعیاش میآید. برای کم کردن هزینه درمان چانه میزند و سرانجام نیمی از هزینه درمان را میدهد و وعده میکند باقی آن را بعداً برای خانم دکتر بفرستد. در نهایت هم متقاعد نمیشود که دندانی که فرنگی ساخته نجس نیست و ترجیح میدهد هنگام نماز دندان مصنوعی را در بیاورد.
بیمار بعدی او سیدی است که به سفارش همان میرزا به دیدن خانم دندانساز میآید. میگوید که میرزا از دندان ها بسیار راضی بوده و به او گفته است که «خانم دندانساز خیلی دل خوبی دارد» و به او سفارش کرده به خانم دندانساز بگوید که سید فقیر و بیچارهای است. مرد سید سپس با اشاره به شال سبزش میگوید اگر با او (برسر هزینه) راه بیاید، خدا به او برکت میدهد. خانم دندانساز به بیمار دیگری که تاجر است اشاره میکند. او در بدو ورود این گونه احوالپرسی میکند: «احوال خانم چطور است؟ دماغ خانم چاق است؟ ناخوشی که ندارید الحمدلله؟». مرد تاجر که از کشیدن دندان شدیداً هراس داشته دوایی میخواهد تا دردش کم شود. سرانجام راضی میشود تا دهانش را باز کند اما قبل از آن به خانم دندانساز التماس میکند تا دندانش را نکشد. وقتی که خانم والد توضیح میدهد این دندانها دیر یا زود باید کشیده شوند زیر بار نمیرود و میگوید که دندانها را به دست خدا میسپارد تا هر زمانی که او اراده کند خودشان بیفتند. سپس خداحافظی میکند و میرود. خانم دندانساز علاوه بر این به دو بیمار زن اشاره میکند. یکی از آنها خانمی ظاهراً از طبقه اعیان است که هیچ دندانی در دهان نداشته. وقتی خانم دندانساز میگوید که نیاز به یک دست دندان کامل دارد، اصرار میکند که چند عدد دندان جلو برای حل مشکل کافی است و بقیه دندانها اهمیتی ندارد.
خانم والد سرانجام پس از شش سال اقامت در اصفهان و تهران، در سال ۱۸۹۲ م – ۱۲۷۱ ه.ش با عبور از راههای کویری و خطرناک به همراه دخترش به بوشهر میرود. شهری که احتمالاً به دلیل گرمای تابستانی آن را «جهنم ایران» میخواند و از آنجا راهی بصره میشود. خانم دندانساز پایان حضورش در ایران را این گونه توصیف میکند: «سرانجام بعد از شش سال زندگی در ایران مرخص شدم، الحمدلله». خانم «ماتیلدا والد» پنجاه و سه سال پس از ترک ایران، در سال ۱۹۴۵ -۱۳۲۴ ه.ش در سن هشتاد و هشت سالگی در منطقه ساری(surrey) در جنوب انگلستان از دنیا میرود.
منبع:
Memoirs of a lady dentist, and her experiences in the East. Kush-Amed, Publisher: London, H.J. Drane [1907]