با عرض پوزش بفرمایید!
سلام به خودم
الان حتما خیلی بزرگ شدی، امیدوارم دیگه بتونی پرواز کنی!
راستش نمیدونم از چی برات بگم چون چیزهایی که تو تجربه کردی حتما خیلی جذاب ترن ولی اینجا تو مزرعه کوچیک ما، بزرگترین تفریح من تلویزیون اتاق مهمونیه. مطمئنم ،الان، هر اتفاقی برات افتاده همه اش نتیجه این برنامه های تو تلویزیونه! چه دنیاهای عجیبی که توش ندیدم: از کوه ها، جنگل ها و ساختمانها تا نور هایی که توی سیاهی شب میدرخشن و حتی سواد اینکه الان دارم برات مینویسم همه از چیزهاییه که پشت این اتاق یاد گرفتم.
الان دارم اینارو برات مینویسم و همزمان عزممو جزم میکنم تا تورو بسازم.آره، این نامه همون روزی برات نوشته شده که آزاد شدی! امروز بود که فرار کردم.
از همون روز اول یعنی 2 ماه و 3 روز پیش متوجه شده بودم که با بقیه فرق دارم؛ من عاشق شنا کردن توی آبم ولی بقیه ازینکه بال و پرشون خیسشه میترسن! اما امروز بود که تصمیمم رو گرفتم.
صبح زود وقتی که از مامان مرغی جون جدا شدم سریع از ببعی های پشمالوی تپل جلو زدم و به هاپو سلام کردم انتظار داشتم بلاخره یادگرفته باشه که حرف بزنه ولی زپلشک!
دیگه ناامید شدم ازین مزرعه، یواش یواش رفتم همونجایی که زردچوبه عاشقشه، یادته رودخونه رو؟ دوتایی چه حالی میداد .یادته ظهرها وسط آفتاب زردچوبه سرش رو میکرد زیر آب انگار خورشید افتاده تو آب.اون ی بار هم که از ترس مار سرمو بردم زیر آب، چه دنیایی بود! پر از سبزی برای خوردن*-* پر از حیوونای عجیب دیگه. از همون موقع بود که تصمیم گرفتم همه چیزو امتحان کنم، از آموزش حرف زدن به گله تا سواری خوردن از موش کوچیکهای تو طویله.
یادته با زردچوبه چجوری از دست پسر همسایه فرار میکردیم؟ هی بهمون سنگ میزد ماهم بال بال میزدیم تا پرواز کنیم؟ چقدر دلم براش تنگ شده، حالا که من انقدر بزرگ شدم وقتش شده از مامان مرغی و داداشیای جیک جیکوم جداشم، الان باید همه اون دنیاهای عجیب و غریب-مثل زیر آب- رو از نزدیک ببینم.
باید برم تابفهمم، ببینم که آخر حال زردچوبه خوب شد یانه؟ تو تلویزیون دیده بودم وقتی پرهای آدما میریزه یعنی مریض شدن؛ باید بفهمم وقتی زن همسایه اومد زردچوبه رو خوب کنه، وقتی پرهاشو کند و برد حالش چطورشده.
امیدوارم عمر زردچوبه و تو مثل لاک پشت های آبی 1000 سال باشه نه مثل آدم های بدون بال و پر.
فراموشم نکن! ده سال دیگه میام پیشت.
ببخشید که نتونستم نامه اصلی به خودم رو اینجا منتشر کنم ولی داستان این وروجک خیلی هم با داستان من فرق نداره!
و تشکر ویژه از Rabit که من رو به این چالش دعوت کرد! و باعث شد بعد از مدت ها بلاخره ی پستی بذارم!