وفا باقری
وفا باقری
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

چرا بعد از سه سال فریلنسری کارمند شدم؟

فریلنسینگ ; یک دنیای آزاد و رنگی پوچ :)
فریلنسینگ ; یک دنیای آزاد و رنگی پوچ :)

دقیقا یک ماه بعد از فریلند 98 بود که تصمیم گرفتم زندگی فریلنسری رو کنار بزارم و کارمند جایی بشم که باهاشون بصورت فریلنسری کار میکردم. اعلام این تصمیم خیلی سخت بود چون خیلی روی پرسونال برندینگ خودم بعنوان یک فریلنسر کار کرده بودم. اما بعد از فریلند و با انجام دادن 3 تا پروژه همزمان به خودم اومدم و دیدم دیگه نا ندارم ! اگه بخوام وضعیتمو دقیق شرح کنم : از این که تو خونه بودم خسته شده بودم . حالم از این همه ارتباطات مختلف بهم میخورد . این که باید با 10 تا کارفرما سر و کله بزنم. نمیتونستم تحمل کنم که هر بار تو یه استودیو جدید و با آدمای جدید باشم . و فشار عجیبی که روم بود برای میل به یک فضای منظم . ثابت و ساکت ! حدود 3 سال فریلنسینگ و یک سبک زندگی که همیشه آرزوشو داشتم حالا داشت حالمو بهم میزد . دوستای زیاد . پروژه های متعدد . سفر های کاری . در رفت و آمد بودن مداوم . تو چشم بودن و مرکز توجه بودن . کار کردن داخل خونه با یه ماگ خوشگل پر از قهوه. سفرای تفریحی زیاد. و بیخیال همه چی بودن یجورایی! در نهایت ارتباطمو با همه قطع کردم , همکاریمو با فیلیمو و خیلی از مدیردوبلاژا کاملا تموم کردم و حتی الان 5 ماهه که توی هیچ فیلم و کارتون و مستندی دوبله ای انجام ندادم . نمیخوام حرف بزنم . میخوام توی سکوت و پشت صحنه باشم . کاری که الان بعنوان کارمند لنز اسپورت انجام میدم که شامل : صدابرداری. میکس. ترجمه و تدوین میشه و البته کمی هم گویندگی! حتی دیگه داخل رادیو هم فعالیت نمیکنم . نمیخوام دیده بشم و دورم شلوغ باشه! سرسام میگیرم وقتی اطرافم پر از صدا میشه و آدمای مختلف . میخوام کارمو انجام بدم در حالتی که وظایفم مشخصه و میدونم که چه کاری باید انجام بدم و نیاز نیست مولتی تسکینگ کنم . به موقع بیام و به موقع برم و تا آخر شب سریال ببینم و آخر ماهم حقوقمو بگیرم و خیالم راحت باشه که بیمه ام و سابقه کار دارم.

ثبات , سکوت , آرامش , یه گوشه ای از خونه قشنگمون :)
ثبات , سکوت , آرامش , یه گوشه ای از خونه قشنگمون :)

ناگهان تمام اشتیاقم برای دنیای آزاد و بی نظم فریلنسینگ از بین رفت و اون میل شدیدم به بودن. تبدیل به میل به پنهان شدن شد. حداقلش اینه که الان با تعدادی آدم مشخص سروکار دارم نه با vod های مختلف یا سفارش دهنده های متعدد . کلاه کاپشنمو میندازم و سر پایین میرم سر کار و شبم برمیگردم و نیازی نیست با آدمای مختلف وقت بگذرونم. شبا میرم توی خانه سوپ ستارخان و تنهایی یه کاسه سوپ شیر و ماست خامه ای میخورم بدون این که کسی کنارم نشسته باشه و چرت و پرت بگه. همیشه رو میزی میشینم که رو به خیابونه و مردمو نگاه میکنم و از سکوت اونجا لذت میبرم همیشه اون تایم یه دختره مادر مسنش که با عصا راه میره رو میاره داخل تا براش سوپ گوجه بخره . معمولا جوونا نمیان اونجا و پاتوقشون شیلاس که پیتزاکوئینش خیلی معروفه. الان دیگه برخلاف قبل بجای حرف زدن و تولید صوت مینویسم . و اگه براتون سوال شده ! دوبلور های فریلنسر خیلی ارتباطات زیادی دارن و باید مدام در دسترس و شاد و خندان باشن و شیک و با کلاس :) چون دوبلس بالاخره ! الان خوبم . زندگیم نظم گرفته و برنامه ریزی دارم و سکوت بیشتریو تجربه میکنم . حتی یه گربه ام آوردم تو خونه که اسمش مویزه :) یه گربه خانم تاکسدیو سیاه و سفید 7 ماهه که کلی باهاش حرف میزنم همیشه. الان اون تنها دوستمه.

مویز شهریور ماه اومد تو حیاطمون و موندگار شد
مویز شهریور ماه اومد تو حیاطمون و موندگار شد

کارمو درست انجام میدم و از این که آدمایی که باهاشون در ارتباطم محدودن راضیم . در کل دلایل من شاید منطقی بنظر نیان و احتمالا بیشتر به احساسات درونیم مربوطن :) ولی تجربه شخصی من و مسیری که طی کردم منو برد به دنیای کارمندی و چون قبلا با همین شرکت فریلنس کار میکردم خیلی برام جدید و سخت نبود ارتباط باهاشون. در کل اگه بخوام بگم بنظرم اون سبک زندگی شاد و رنگی فریلنسینگ یک توهم تو خالیه و باید هدفمند تر بود. تمام اون آزادی و دنیای رنگی رنگی در آخر به آدم حس پوچی میده و در نهایت آدمو با واقعیتی روبرو میکنه که از خودش میپرسه بهتره یکم بیشتر دقت کنم و زندگیمو سر و سامون بدم و این که خب این همه عملی کردن فانتزی های شیک کاری آخرش که چی شد؟ این سوالی بود که جوابش منو هل داد به سمت زندگی واقعی :) ?

فریلنسردوبلهفریلنسینگکارمندی
عاشق رسانه و تئاتر و آشپزی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید