کم کم واژه ای شنیدیم، واژه ای تکراری برای عاشقان نجوم (صورت فلکی تاج شمالی) و اما غیر آشنا برای عموم مردم. هرکس قلم و کاغذی دست گرفت و شروع کرد به نوشتن، شروع کرد به نوشتن هر چیزی که در ذهنش می آمد، چه درست و چه نادرست...یکی گفت بهانه ای است برای عدم حضور مردم پای صندوق های رای، یکی گفت مدت هاست صدها نفر میمیرند اما صدایش را در نمی آورند و.... مهم نبود چه چیزی درست است، مهم این بود که هرکسی بدون داشتن هرگونه اطلاعاتی میخواست نظر بدهد. چند ده ساعتی گذشت که خبر ها تیز تر شد، کمیته هایی تشکیل شد، از خوشحالی خبر تعطیلی مدرسه برای 2 روز میخواست فریادمان موش های داخل دیوار را کر کند! من هم مثل همیشه بیخیال همه چیز اصلا خودم را درگیر نکردم، فقط نشستم و در تعطیلات دو روزه کار های عقب افتاده ام را جلو انداختم. گذشت، خانه نشینی ها بیشتر شد، خبر فوت هم شهری و هم محله ای ها به گوشمان رسید. خرج بسیار زیادی را برای خانواده ها و کشور و... متحمل شد و البته سود زیادی هم برای بعضی ها.حالا ده ها روز است که اصلا از خانه بیرون نرفته ایم. نه این که بترسم، تنها همدیگر را دوست داریم! اکنون سالها بعد را تصور میکنم، تصوری که در آن بشریت تماما دچار بیماری شده و همه آن تمدن های به ظاهر پیشرفته تنها تکه هایی از جنس فلز های زنگ خورده یا جولانگاه حشرات و حیوانات است، یا شاید بدتر دیگر هیچ حیاتی روی زمین وجود ندارد، تنها سیاره ای آکنده از اجساد میلیارد ها میلیارد حیوان و انسان و غنی از آب و خاک و درخت و علف؛ هر سبزه ای اجازه رشد داشت و هیچ کس آن ها را نمیبرید، هیچ درختی سوخته نمیشد و هیچ حیوانی سر بریده نمیشد!!! سکوت مطلق....
الان برایم مهم نیست چه میشود، بشریت نابود بشود یا آنقدر علم گسترش پیدا کند که بتوانیم در مقابل آن بایسیتم ولی قضیه در ذهنم فراتر بود؛
علم بهتر است یا ثروت؟! داشت کم کم یادمان میرفت که همین حالا که درگیر کرونا هستیم، چشم هایمان به دستان دانشمندان است. کرونا کار هایی کرده که تا الان از دست هیچ کس بر نیامده بود! ترافیک ها را کم کرد، آلودگی هوا را کاهش داد، با کودکان مهربان بود و.... شاید قدر با هم بودن ها را عزیز تر کرد، کانون های خانواده را گرم تر کرد، اهمیت تکنولوژی را به ما فهماند و.....اما چه درد ها هم تازه کرد. چه فوریت ها به ما یاد داد، به ما گفت که اگر آدمیزاد در شرایط بدی قرار بگیرد چقدر خطرناک میشود، به ما نشان داد انسان های خوب را، پرستار و پزشک هایی که جانشان را بر کف دست گذاشتند و بیخیااال همه چیز شدند برای زنده ماندن دیگری، فارغ از آن که آن فرد کیست؟!
حالا ارزش ها جابه جا شد! به چه چیزی باید واقعا پرداخت؟ وقت آن نشد که کل جهان به سوی دانستن و «تفکر» پیش بروند؟ اگر قانونی برای آن احمق های حیوان خواری وجود ندارد که عامل های این بیماری هستند(کاری با درست یا نادرست بودن این مطلب ندارم که آیا واقعا عامل انتقال آن خفاش بوده و...) نباید فراگیری جهانی به سمتی برود که حیوان خواری یا هر آت و آشغال خوری را کنار بگذاریم ؟!!! وقت آن نشد که برای احمق ها با زور قانون بگذاریم که چه بخور و چه نخور ؟!! نه نشده! هنوز وقت آن نرسیده، چون ما فعلا کار داریم، فعلا وقت نداریم که احمق ها را دانا کنیم! فعلا فرصت نداریم این ها را یاد احمق ها بدهیم، حالا ارزش ها برایم جابه جا شد، دوباره این فکر که «تفکر» ارزشمند تر از هر چیز دیگری است! انسان عاقل خود و بشریت را پیشرفت خواهد داد و نادان، بشریت را نابود خواهد کرد...همان بشریتی را میگویم که روزی جز تکه هایی از فلزات زنگ زده از او به جا نمانده است. همان بشریتی که زمین را کشت. خود را کشت. انسانیت را کشت. عقل و تفکر را کشت. همان بشریتی را میگویم که درست در وسط آن ایستاده ام، دقیقا دارم نگاه میکنم به میلیارد ها موجود زنده ای که قبل از من زندگی کرده اند و میلیارد ها موجود زنده ای که آیا خواهند بود یا نه ؟!!!
حالا ارزش ها عوض میشود، بقول یکی از دوستان جمله ای بی ربط بگو؛ یکبار برای همیشه دیکتاتور درون تان را بکشید
25 اسفند 98