صدای دستگاه تراشکاری تنها صدایی بود که در کارگاه خودنمایی می کرد و در اطراف آن، چند نوجوان با لباسهای پر از روغن و سیاهی که مشغول کار بودند، سراغ علی را که گرفتم، یکی از نوجوانانی که روی یکی از وسایل تراشکاری شده، مشغول تمیزکاری بود را نشانم دادند، پس از آشنایی شروع کردم به پرسیدن سوالاتی که آماده داشتم .
باورم سخت بود کلاس پنجم باشد و از نعمت پدر محروم باشد ، آنچه توجه مرا جلب کرد این بود که دغدغه مندی اش از داخل مسجد شروع شده و مقید به نماز اول وقت بود. در میان صحبت هایش متوجه شدم در روستایی تلفیقی و در حاشیه شهر مشهد به نام اسماعیل آباد زندگی می کند. علی حتی موبایل هم نداشت و برای همین شماره تماسی را که به مبلغان داده، شماره تماس مادرش بوده است.
علی تصمیم گرفته بود برای پیشرفت در ساخت پروژه عظیم مجتمع تربیتی- آموزشی حضرت مهدی عج ، هر ماه مبلغ50 هزار تومان اهدا نماید و به عنوان واقف اسمش ثبت شود.
به خود بالیدم که در کنار نوجوانی دهه هشتادی با چنین دغدغه هایی هستم علی لندی ها و حسین فهمیده های زیادی داریم که نگذارند انسانیت و ایمان واقعی بمیرد.