برخی حُکما و اندیشمندان، «انسان» را در قالب یک جمله تعریف کردهاند. مثلاً ارسطو میگوید: «انسان حیوان ناطق است».
اگر بخواهم جسارت کرده و بر اساس عقل، سواد و مطالعات محدود خودم، اصلیترین تمایز انسان با سایر موجودات عالَم هستی را به مختصرترین شکل ممکن خطاب به هموطنانم بیان کنم، میگویم:
«انسان موجودی است که میتواند نقطۀ شروع تغییرات باشد».
هر تغییری که در عالم رخ میدهد، وابسته به تغییر پیشین دیگری بوده که آن را موجب شدهاست، تنها استثناء موجود، تغییراتی است که از «ارادۀ انسان» آغاز میشوند. اصلاً معنای «اراده» دقیقاً همین است. «اراده» و «تصمیم»ی که محصولِ صِرفِ شرایط و تغییرات پیشینیاش باشد دیگر اراده نیست. این ادّعا به معنای «انکار تأثیرپذیری انسانها از اتّفاقات پیشین و محیط پیرامونی» نیست، بلکه به معنای آن است که اگر اراده، «اراده» است، به هر حال، بخشی از آن باید مستقل از اتّفاقات پیشینی و شرایط محیطی باشد.
بله، برخی معتقدند تصمیمگیری و ارادۀ انسان چیزی بیش از «توهّم اراده و توهّم تصمیمگیری» نیست (مثلاً یووال نوح هراری در کتاب «انسان خداگونه»)، امّا نگارنده اعتقاد دارم هر انسانی همواره این ظرفیت را دارد که خودش واقعاً «انتخاب کند و تصمیم بگیرد». البته در عمل و بر اساس آنچه تا کنون دیده و تجربه شدهاست، بیشتر انسانها یا هیچوقت این ظرفیت خود را بالفعل نمیکنند (تا آخر عمر مثل سایر موجودات زندگی میکنند) یا این ساحت وجودیِ بنیادینِ خود را خیلی کم و ضعیف فعّال میکنند، امّا از دید نگارنده، این مسئله هم بیش از هر چیز دیگری (شامل شرایط محیطی)، حاصل انتخاب و تصمیم خودشان بودهاست.
چنانچه زندگی انسانهای بزرگ و تاریخساز و نیز کسانی که از اوج محرومیت به قلّههای موفقیت و مفیدبودن نائل شدهاند را بر اساس دو دیدگاه بالا تفسیر کرده و این دو تفسیر متفاوت را با هم مقایسه کنیم، اختلاف بنیادین موجود در این دو دیدگاه خیلی خوب نمایان میشود: آیا اشخاصی مانند گاندی، ماندلا، آلبرت شوایتزر، مادر ترزا، سقراط، پیامبران الهی، اولیای دین، مولوی، فردوسی، حافظ، سعدی، نظامی، هلنکلر، نیکوویآچیچ، محمّدرضا شجریان و غیره، بیشتر «محصول شرایط پیشینی و محیطی» بودهاند یا «محصولِ عزم، اراده، انتخاب، یادگیری، تلاش، صبر و استقامت خودشان»؟
به عنوان مثال، آیا چنین است که «اگر هر کس دیگری هم (شامل من و شما) درست در موقعیت گاندی قرار میگرفت، دقیقاً همین گاندی و به همین اندازه بزرگوار، تأثیرگذار و تاریخساز میشد» یا بالعکس، «هر کس دیگری هم اگر مانند گاندی، عزم، اراده، پشتکار و استقامت به خرج دهد و به یادگیری و آگاهیافزایی بپردازد، به انسانی بزرگ، تأثیرگذار و تاریخساز تبدیل خواهدشد»؟
به نظرم، یکی از مشکلات بنیادین جامعۀ ما و یکی از دلایل ریشهای این که بعد از چندین قرن زوال، انحطاط و عقبماندگی، هنوز در مسیر درمان و اصلاح قرار نگرفتهایم، «کمرنگ شدن و تضعیف جایگاه اراده» در نظام اندیشگری رایج (شامل نوع نگرش دینی) است. در واقع، این مسئله خودش یکی از ارکان اصلیِ زوال، انحطاط و عقبماندگیای بودهاست که از حدود 800 سال پیش به آن دچار شدهایم.
بیشتر ما همواره در حال گلایه از شرایط و عملکرد مسئولان هستیم، امّا از فرصتهای موجود برای برداشتن یک گام رو به جلو (هر چند اندک) استفاده نمیکنیم. همچنین، در عین حالی که سبکزندگیمان کاملاً همراستا با رویههای غلط جاری و تقویت کنندۀ آنهاست، دچار عذاب وجدان هم نمیشویم. این وضعیت حاکی از آن است که بیشتر ما خودمان را نقطۀ آخر زنجیرۀ تغییرات محسوب میکنیم و منتظریم اوّل خیلی چیزهای دیگر (اقتصاد، سیاست، دیگران، مسئولان، قوانین و غیره) اصلاح شوند تا بعد در نتیجۀ آن تغییرات، رفتار و سبکزندگی ما نیز اصلاح گردد.
به نظرم، هر انسانی در هر جایگاهی که قرار داشتهباشد، یک نقطۀ شروع بالقوه برای آغاز تغییرات مثبت است. بر این اساس، حداقل انتظاری که از یک انسان میرود این است که «در حال تلاش جهت تبدیل شدن به یک نقطۀ شروع برای تغییرات مثبت» باشد و اگر هنوز نتوانسته چنین شود، از خودش ناراحت بوده و متوجه این باشد که به عنوان یک «انسان» از او انتظار خیلی بیشتری میرود.
به نظرم، «دموکراسی» خیلی بیشتر و پیشتر از این که «تغییری در قوانین و ساختار سیاسی» باشد، «تغییری در نگرش عموم» است. دموکراسی وقتی در عالم واقع محقق میشود که پیش از آن در اذهان عموم (یا اکثریت یا لااقل بخش قابل توجّهی از مردم) برقرار شدهباشد. به بیان دیگر، تحقق دموکراسی نتیجه و بازتاب نهادینهشدن آن در اذهان عموم است. برقرار شدن دموکراسی در اذهان مردم نیز دقیقاً همین است که مردم خودشان را به عنوان «تأثیرگذارترین عامل در جامعه» بهرسمیت شناخته و تلاش کنند که این قابلیت بالقوۀ خودشان را بالفعل کنند. مردمانی که منتظر مسئولان، نیروهای غیبی یا امثال آن هستند که شرایط «حکومت مردم بر مردم» را برایشان فراهم کنند، با دموکراسی نسبتی ندارند (هنوز لیاقت دموکراسی را پیدا نکردهاند). مقایسۀ جوامع مختلف به وضوح به ما نشان میدهد که ساختار سیاسی برخی از دموکراسیترین جوامع (مانند کشورهای حوزۀ اسکاندیناوی) هنوز پادشاهی است و در مقابل، روح حاکم بر برخی از جوامعی که عنوان «دموکراسی»، «جمهوری» یا امثال آن را حتّی در نام رسمی کشورشان هم وارد کردهاند، استبداد و دیکتاتوری است.
خداوند نیز از طریق رسول گرامیاش این پیام را به ما رسانده است که: «همانا ما پیمبران خود را با ادلّه و معجزات و نیز با ایشان کتاب و شاخص[های قسط و عدالت] را فرستادیم تا مردم برای برپایی قسط [و عدالت اجتماعی] به حرکت درآیند» (سورۀ حدید، آیۀ 25). در این آیه، خداوند همۀ ما (شامل من و شما) را خطاب قرار داده و فرموده است: «ما پیامبران، کتابهای آسمانی، معجزات، راهنماییها و شاخصها را برای شما فرستادیم تا شما خودتان برای برپایی قسط و عدالت اجتماعی به پا خیزید و برای این مهم منتظر و چشمانتظار دیگران (مسئولان، قهرمان، ناجی، امداد غیبی و غیره) نباشید».
چنانچه خودمان را به عنوان نقطۀ شروع تغییرات مثبت بهرسمیت شناختیم، با استفاده از دو مورد زیر میتوانیم توانایی و سطح تأثیرگذاری خود را به شکل چشمگیری افزایش دهیم:
1- مطالعه و پیگیری آثار صاحبنظران دربارۀ «چگونگی اصلاح جامعه» (توانا بود هر که دانا بود)؛
2- همکاری و اهمافزایی از طریق کار جمعی و گروهی (آری به اتّفاق، جهان میتوان گرفت)؛
بیایید دست از «نمیشه» و «منتظر دیگران بودن» برداشته، به نقاط شروع بالفعل برای اصلاح جامعه تبدیل شده و با آگاهیافزایی و همکاری، سطح تأثیرگذاری مثبت خود در جامعه را افزایش دهیم.
به امید اینکه تعداد بیشتر و فزآیندهای از ما به نقاط شروع اصلاح جامعه تبدیل شویم،
به امید فردایی بهتر،
به امید ایرانی آباد.
سایر یادداشتهایم را میتوانید از طریق پیوندهای زیر ببینید: