ما معمولاً «مصلحت و مصلحتبینی» را در مقابل «حقیقت و حقیقتبینی» قرار داده، اوّلی را تقبیح و دوّمی را تحسین میکنیم. در این راستا، خیلی وقتها جملاتی از دکتر علی شریعتی نیز به عنوان شاهد نقل میشوند که میگوید: «”تشیعِ مصلحت”، تشیع صفوی است و در برابرش تشیع علوی [قرار دارد] که ” تشیع حقیقت” است. همیشه مصلحت، روپوش دروغین زیبایی بودهاست، تا دشمنانِ “حقیقت”، حقیقت را در درونش مدفون کنند. و همیشه “مصلحت” تیغ شرعی بودهاست تا حقیقت را رو به قبله ذبح کنند» (تشیع علوی، تشیع صفوی).
مصطفی ملکیان «تقریر حقیقت» را در کنار «تقلیل مرارت» یکی از دو وظیفۀ اخلاقی روشنفکر دانسته و در عین حال، تقابلهای گاه و بیگاه این دو وظیفۀ بنیادین -که کم هم پیش نمیآیند- را «وجه تراژیک زندگی روشنفکری» معرّفی میکند. او از این تقابل با عنوان «مسئلهای ظاهراً لاینحل» یاد میکند (تقریر حقیقت و تقلیل مرارت وجه اخلاقی وتراژیک زندگی روشنفکری، وبسایت صدانت).
اندیشمند فقید، رضا بابایی، یک گام جلوتر نهاده و میگوید: «من هیچگاه فلسفه را برای فلسفه، و دین را برای دین، و قانون را برای قانون، و تاریخ را برای تاریخ، و حقیقت را برای حقیقت نخواستهام. به من چه که دین چیست و فلسفه چه میگوید و عرفان چه میخواهد و حقیقت کجاست و تاریخ در سینه چه دارد؟ اینها اگر رنجی از انسان کاستند مقدساند و الا مرخصاند».
دکتر سیّدجواد طباطبایی، یکی از وجوه اصلی انحطاط اندیشۀ سیاسی در ایران پس از عصر زرّین فرهنگ و تمدّن اسلامی (قرنهای سوّم الی پنجم قمری) را به حاشیه رفتن مفهوم «مصلحت عامه» و محوریت یافتن مفهوم «سعادت» -آن هم باخوانشی دنیاگریز که بیشتر در حیطۀ حقایق میگنجد- میداند (کتاب زوال اندیشۀ سیاسی در ایران).
در ادامه و در رابطه با این موضوع، چند نکته را در معرض نقد مخاطبان قرار میدهم:
واژه و مفهوم «مصلحت» و نیز همخانوادههای آن مانند «صلح»، «صلاح» و «اصلاح» اتّفاقاً از بار معنایی بسیار مثبتی برخوردارند. به نظرم، آن چه باید تقبیح شود، «منفعت و منفعتبینی» است، آن هم منفعت شخصی و گروهی، آن هم در شرایطی که منافع شخصی و گروهی به قیمت دور شدن از مصالح عمومی پیگیری میشوند.
«حقیقت» همواره محل اختلاف و نزاع بوده و خواهدبود، امّا حصول توافق بر سر «مصالح عمومی» و پیگیری آنها به صورت مشترک، جمعی و ملّی بسیار سادهتر و امکانپذیرتر است. مصداقهای مصالح عمومی، چیزهایی از قبیل «امنیت»، «بهداشت» و «ثبات» هستند. حتّی مسافران سالن ترمینال یا فرودگاه -که پیش از این هیچگاه یکدیگر را ندیده، پس از این هیچگاه یکدیگر را ملاقات نکرده و احتمالاً تفاوتهای قومی و زبانی بسیار زیادی دارند- خیلی راحت میتوانند در مورد مصالح جمعی به توافق برسند. به عنوان مثال، بازۀ اختلاف افراطیترین دیدگاهها در مورد «دمای مناسب سالن ترمینال» ممکن است در حدود ۵ درجه باشد و چنانچه افراطیترینها را کنار بگذاریم، اکثریت قریب به اتّفاق مسافران خیلی سریع و راحت دربارۀ دمای ۲۵ درجه توافق میکنند. در مقابل، حتّی انسانهای همخون، همنژاد، همزبان، هموطن، همدین، هممذهب، همشهری، همسایه و حتّی دوقلوهای همسان نیز معمولاً در مورد «حقیقت» اختلافنظرهای بسیار بنیادین و فاحش داشته و این اختلافها را پس از یک عمر همزیستی و گفتگو با خود به گور میبرند.
ماهیت مقولههای زیرمجموعۀ «مصالح عامّه» به گونهایست که تلاش انفرادی برای تصاحب آنها بیفایده است. به عنوان مثال، شرایط یک جامعه از حیث «امنیت» از دو حال خارج نیست: یا «همه احساس امنیت میکنند» یا «هیچ کس احساس امنیت نمیکند». بودجههای هنگفتی که نظامهای استبدادی صرف امور به اصطلاح امنیتی میکنند و نیز رونقداشتن بازار وسایل امنیتی (دوربین مدار بسته، نرده، دزدگیر، نگهبان و غیره) در چنین جوامعی به وضوح نشان میدهد که در این کشورها، حاکمان و ثروتمندان نیز به شدّت احساس ناامنی میکنند. مقولۀ «بهداشت» نیز دقیقاً به همین صورت است. وجود محلّههایی با سطح بهداشت پایین، همگان را در معرض ابتلا به بیماریهای واگیر قرار داده و بازدهی هزینههایی که اقشار غنی صرف حفظ سلامت خود میکنند به حداقل میرساند. بنابراین، تمرکز بر «مصالح عمومی» (در مقابل تمرکز بر سر حقایق) ذاتاً اتّحادآور بوده و شکاف طبقاتی را کاهش میدهد.
قارۀ اروپا قرنها صحنۀ نزاع و درگیری خونین بودهاست، امّا اکنون اروپائیان با وجود اختلافنظرهای متعدّد، در کمال صلح و آرامش در کنار هم زندگی کرده و بدون نیاز به ویزا به کشورهای یکدیگر مسافرت میکنند. به نظرم، یکی از عوامل بنیادین این تحوّل بزرگ، متمرکز شدن آنها بر «مصالح عمومی» و سوق دادن جایگاه «حقیقت و حقیقتبینی» به «موضوع گفتگوها و پیگیریهای آزاد و داوطلبانه» بودهاست.
به نظرم، «تمرکز بر حقیقت» بیشتر با «قهرمانسازی»، «افراطیگری»، «آرمانگرایی»، «تکروی»، «نگرش صفر و یکی»، «هیجانزدگی»، «تعصّب»، «نگرش شاعرانه-اساطیری» و «امور انتزاعی» تناسب داشته و در مقابل، «دیدگاه مصلحتنگرانه» بیشتر با «واقعبینی»، «تعادل»، «صلح»، «سازش»، «خردورزی»، «عینیات» و «همکاری» سازگار است.
به نظرم، تأکید و تمرکز بیش از حدّ ما بر «حقیقتگرایی» (به قیمت فاصله گرفتن از مصلحتجویی) موجب شده نتوانیم حتّی بدیهیترین و مورد توافقترین نیازها و مطالباتمان را نیز با همکاری یکدیگر پیگیری کنیم. به عنوان مثال، در حالی که اکثریت قریب به اتّفاق ما خواهان بررسی مفاسد اقتصادی و تنبیه مفسدان هستیم، اوّلاً، بخش عمدهای از توان و عمرمان را در اصطکاکهای موجود بر سر «چیستی حقایق» صرف میکنیم و اتّفاقاً متشنّج شدن فضا بر اثر این نزاعهای «حقیقتجویانه» عرصه را بیشازپیش برای جولان دادن مفسدان فراهم میکند و ثانیاً، هر کداممان میخواهیم این مطالبۀ مشترک را صرفاً از طریق بیانیۀ اختصاصی دسته و گروه کوچک خودمان و به صورت جزیرهای و ذرّهوار پیگیری کنیم و از این رو، اثرگذاری مطالبهگریهای پراکندهمان بسیار اندک میشود.
به نظرم، «غربِ مصلحتبین و مرفه»، بیشتر با بحران معنا مواجه است و ما «حقیقتجویانِ ستیزهگر» بیشتر دچار تأمین نیازهای اوّلیه (خوراک، پوشاک، سرپناه، سلامت و امنیت) هستیم. این که «نقطۀ تعادل بهینه میان مصلحتبینی و حقیقتجویی کدامست؟» یا به عبارتی، «جایگاه شایسته و بایستۀ هر یک از آنها کجاست؟»، میتواند موضوع تأمّلات و گفتگوهای مفصّلی باشد.
سایر یادداشتهایم را میتوانید از طریق پیوندهای زیر ببینید: