ویرگول
ورودثبت نام
وحيد احسانی
وحيد احسانی
خواندن ۲۵ دقیقه·۱ سال پیش

در تکاپوی راه‌حل 2

قسمت دوّم: «دیگری» را بفهمیم!

در شرایطی که بسیاری از هم‌وطنانم یا به عضویت یکی از دو قطب متقابل درآمده‌اند و برای حذف قطب مقابل می‌کوشند یا دست از کُنش کشیده‌اند و منفعلانه فقط جریان امور را نگاه می‌کنند، نگارنده خود را در کنار اشخاصی می‌بینم که مسئلۀ اصلی را نَفْس «منازعه» می‌دانیم و با تمام توان به دنبال یافتن راهی هستیم برای همزیستیِ هم‌افزا یا لااقل مسالمت‌آمیز همۀ ایرانیان [1]، چیزی که به نظر می‌رسد رفع تضاد تاریخی دولت-ملّت، خارج‌شدن‌مان از چرخه‌های تکرارشوندۀ تاریخی و قرارگرفتن‌مان در مسیر بهبود، بیش‌از هر عامل دیگری بدان وابسته است.

برای «حل مسئله» راه‌حلی ندارم امّا در تکاپوی ذهنی برای نزدیک‌شدن به آن، نکاتی را که به ذهنم می‌رسد در این سلسله نوشتار با سایرین در میان می‌گذارم.

«دیگری» را بفهمیم

به نظرم، آنچه می‌تواند ایران را از «عرصۀ ستیز» خارج و در مسیر «هم‌زیستی مسالمت‌آمیز» قرار دهد، امکان و تواناییِ تفاهم، گفتگو، مذاکره، سازش و توافق با «دیگری» است، آن هم «دیگری»ای که دیدگاهش را اشتباه و مضر می‌دانیم.

چه بخواهیم و چه نخواهیم، «دیگری» وجود دارد، با انکار وجود او و نادیده گرفتنش یا با اصرار عجولانه و جاهلانه بر این عبارت که «آنها خیلی اندک و قابل چشم‌پوشی هستند»، فقط خودمان را گول می‌زنیم و در عرصۀ ستیز و تکرار چرخه‌های نحس تاریخی باقی می‌مانیم.

چه در گروه کلّی موسوم به «طرفداران نظام» قرار دارید و چه در گروه کلّی موسوم به «مخالفان نظام»، از شما خواهش می‌کنم در خلوت خود، به «دیگری» بیندیشید.

این نوشتار، تلاشی است برای اینکه هر یک از ما، در هر سوی میدان که ایستاده‌ایم، «دیگری» را ببینیم و به او بیندیشیم.

خطاب به گروه کلّی موسوم به «مخالفان نظام»

اگر مخالف نظام و طرفدار نظام سکولار و لیبرال هستید، ایرانیانی را در نظر بیاورید که با فرض صحّت دیدگاه شما، به اشتباه معتقدند که «حکومت از آن خدا و ولی خداست و در زمان نبود پیشوای معصوم، ولی فقیه باید حاکم باشد». کسانی که زمامداری ولی فقیه را ادامۀ ولایت پیامبر و امامان می‌دانند. برای آنها نظام جمهوری اسلامی مقدس و ادامۀ حکومت اولیای دین است. ازدست‌رفتن نظام اسلامی، برپایی نظامی سکولار و نهادینه‌شدن چیزهایی مانند «آزادی پوشش» (که صحیح یا غلط، از دید آنها مساوی با فساد و بی‌بندوباری است) آنان را در عذاب قرار می‌دهد و زندگی را برایشان به جهنّمی سخت تبدیل می‌کند.

خواهشمندم با خود بیندیشید که در وضعیت مطلوب مورد نظرتان، برای این هم‌وطنان چه جایگاهی در نظر گرفته‌اید. آیا می‌خواهید آنها، باورها، اهداف و ارزش‌هایشان را نادیده بگیرید؟ آیا می‌خواهید همه را بکشید و سرکوب کنید؟! آیا معتقدید آنها خیروصلاح خودشان را نمی‌دانند و خیروصلاح‌شان در واقع همان چیزی است که شما دنبال می‌کنید (مثلا جامعۀ مرفه و توسعه‌یافته امّا سکولار)؟! آیا می‌خواهید مطلوب مورد نظر خودتان را بر آنان تحمیل کنید؟! اگر ورق برگشت، کار به دست شما افتاد، آنها در موضع اقلیت و مظلومیت قرار گرفتند، شرایط به‌گونه‌ای شد که مردم به مرور به سمت آنها سوق پیدا کردند و جمعیت‌شان رو به فزونی گذاشت آنگاه چه می‌کنید؟! آیا به نظاره می‌نشینید که به‌مرور بیشتروبیشتر و اکثریت شوند و از طریق سازوکارهای دموکراتیکی که برقرار ساخته‌اید، قدرت را از شما بگیرند و نظامی دینی برپا کنند و پس از سال‌ها تلاش دوباره ایران را به نقطۀ تاریک فعلی (از نظر شما) بازگردانند؟! یا اگر دیدید دارند زیاد می‌شوند و قدرت می‌گیرند، رسانه‌هایشان را سانسور و محدودشان می‌کنید؟! اگر با وجود محدودیت‌ها، توفیق‌شان دوچندان شد چه؟! آیا اجازه می‌دهید شما را کنار بزنند یا به ارعاب، سرکوب، دستگیری، خشونت و شکنجه رو می‌آورید؟! آیا مطمئن هستید که اگر فضای رسانه‌ایِ آزاد برقرار شود، محال است که آنها بتوانند گسترش پیدا کنند چون حرف‌های شما کاملاً منطقی و حرف‌های آنها کاملاً بی‌پایه است؟! فکر نمی‌کنید در طول تاریخ، خیلی‌های دیگر هم تا وقتی بیرون گود بودند همین‌طور فکر می‌کردند و به‌همین‌ اندازه مطمئن بودند امّا وقتی کار به دست‌شان افتاد، خود را بر سر دوراهی «کنار رفتن» یا «محدودساختن مخالفان و منتقدان» یافتند؟! آیا این هم‌وطنانی که دیدگاه اشتباه و مضرّی دارند (به زعم شما) اصلاً برای‌تان اهمّیتی دارند؟! آیا ناراحتی و در رنج و فشار قرارگرفتن آنها اصلاً برایتان اهمّیتی دارد؟! آیا همۀ آنها را «نجس»انی می‌دانید که باید حذف یا نادیده گرفته شوند؟!

حتماً می‌دانید که در دستۀ مقابل شما (طرفداران نظام) کسانی هستند که دفاع‌کردنشان از نظام به‌خاطر منافعی نیست که از نظام نصیب‌شان می‌شود، بلکه واقعاً به آن باور دارند و حاضرند برای آن جان بدهند. با این حساب، اگر توانستید نظام فعلی را فروبپاشید و نظامی سکولار برپا کنید، برای این هم‌وطنان که دچار ایدئولوژی اشتباهی شده‌اند (به زعم شما)، چه فکری دارید؟! آیا شما هم مطمئن هستید که کافیست رسانه‌ در اختیارتان قرار بگیرد و بتوانید افکار و اندیشه‌هایشان را توضیح دهید تا همگان حرف شما را بپذیرند و گرد شما جمع شوند؟! اگر توضیح دادید و نپذیرفتند چه؟! آیا برای آنها راه و سازوکاری ایجاد می‌کنید که بتوانند اهدافشان را (شامل برپایی نظامی دینی) دنبال کنند یا از اثرگذاری حذف‌شان می‌کنید؟! اگر برخلاف تصوّر شما و به هر دلیل، به مرور توانستند عدّۀ فزاینده‌ای را با خود همراه کنند چه؟! آیا می‌خواهید این قدر از آنها بکشید و اعدام کنید تا باالاجبار دست از کنش بردارند؟!

خطاب به دستۀ کلّی موسوم به طرفداران نظام

درمقابل، اگر طرفدار نظام هستید، سعی کنید به ایرانیانی فکر کنید که یا خداباور نیستند که «حکومت الهی» برایشان موضوعیتی داشته باشد، یا خداباورند امّا به دین خاصّی ایمان ندارند که «نظام دینی» برایشان معنا داشته باشد، یا شیعه نیستند که ولایت و ولایت فقیه برایشان چنین معنایی بدهد، یا شیعه‌اند امّا در فهم آنان از دین، «ولایت فقیه» و «نظام اسلامی» (لااقل در زمان غیبت معصوم) جایگاهی ندارد، یا نهایتاً دیدگاهشان دربارۀ ولایت فقیه و نظام اسلامی مشابه شماست امّا شخص دیگری را ولی فقیه می‌دانند.

آیا این هم‌وطنان را صرفاً به چشم «باشنده» می‌بینید؟! آیا به صرف اینکه اجازه می‌دهید به عنوان «دگراندیش» صرفاً باشند و نفس بکشند به خود افتخار می‌کنید؟! خواهش می‌کنم خودتان را در جایگاه آنان تصوّر کنید؛ فرض کنید در کشوری سکولار و لیبرال زندگی می‌کنید که با افتخار می‌گوید «شهروندان می‌توانند آزادانه باورهای دینی داشته باشند» امّا در عمل، از اینکه آزادانه دیدگاه خود را تبلیغ و ترویج کنید و بر اساس مبانی خود، نظام و مدیریت جاری را نقد کنید یا از این که به سهم خودتان بر سیاست‌ها و تصمیم‌ها تأثیر بگذارید جلوگیری می‌کنند، دراین‌صورت، آیا می‌توانستید این را به عنوان «آزادی» بپذیرید؟! فرض کنید حتّی از پوشش روسری و برگزاری مراسم مذهبی با این استدلال که اینها تبلیغ دین است جلوگیری می‌کردند، دراین‌صورت، آیا می‌پذیرفتید که از حداقل آزادی لازم برخوردار هستید؟!

خواهش می‌کنم خود را به جای کسانی قرار دهید که می‌بینند در عین حالی که به «جمهوریت نظام» و «میزان بودن رأی مردم» افتخار و نیز با ردّ صلاحیت نمایندگان مورد نظرشان از تأثیرگذاری آنها در تدوین قوانین و مقررات جلوگیری می‌کنید، در برابر اعتراض و مخالفت‌شان با «اجبار حجاب»، با اعتماد به‌نفسی تمام‌وکمال در چشمان‌شان نگاه می‌کنید و می‌گویید: «مسئلۀ نظر من و نظر شما نیست؛ قانون است»!

لطفاً در خلوت خود، سعی کنید خودتان را به جای آنان تصوّر کنید؛ فرض کنید در کشوری سکولار زندگی می‌کنید که به دموکراتیک‌بودن خود افتخار امّا درعین‌حال،‌ با نوعی نظارت استصوابی، از ورود نمایندگان متدیّن مورد نظر شما دین‌داران (که عدّۀ قابل توجّهی هم هستید) به مجلس قانون‌گذاری جلوگیری می‌کنند، بعد این مجلس قانونی تصویب می‌کند مبنی بر اینکه «هیچ‌کس نباید روسری بر سر کند» و وقتی شما نسبت به اجبار بی‌حجابی بر خود یا خانواده‌تان اعتراض می‌کنید پاسخ می‌دهند «مسئله نظر من و نظر شما نیست؛ قانون است؛ آیا می‌خواهید قانون را بی‌حرمت و هرج‌ومرج برقرار کنید؟»! دراین‌صورت، چه حسّی پیدا می‌کنید؟! آیا قانع می‌شوید؟! آیا چنین قانونی را به مثابه قانونی می‌بینید که همگان باید در برابر آن سر تعظیم فروآورند یا دستوری زوری که بر شما تحمیل می‌شود؟!

صمیمانه خواهش می‌کنم تلاش کنید حال آنها را تصوّر کنید وقتی با نمایش‌ تجمّعات طرفداران شما مواجه می‌شوند، تجمّعاتی که آنان را «مردم» معرّفی می‌کنید و آنها آگاهانه یا ناآگاهانه در ضمیر خود با این پرسش مواجه می‌شوند که اگر «مردم» فقط اینها هستند، پس ما کی هستیم؟!

سعی کنید حال ایرانیانی را تصوّر کنید که بر اساس دیدگاه اشتباه و مضرّشان (از نظر شما)، ازیک‌سو، طرفدار مذاکره و تعامل با آمریکا و آزادی بیان و ازسوی‌دیگر، مخالف نظارت استصوابی، حجاب اجباری، فیلترینگ، پارازیت و سرمایه‌گذاری روی انرژی هسته‌ای هستند، امّا می‌بینند که در صدا و سیمای کشور هیچ صدایی ندارند (کسی که دیدگاه و خواست آنان را نمایندگی کند وجود ندارد) [2]! آن هم صدا و سیمایی که خود را «ملّی» می‌داند!

خواهش می‌کنم در خلوت خود به این بیندیشید که اگر مخالفان شما اندک بودند، به نظارت استصوابی (حذف نمایندگان آنان) و درنتیجۀ آن، خود را در معرض این همه نقد و اتّهام قراردادن نیازی بود؟! زیرا کاندید می‌شدند امّا رأی نمی‌آورند و اتّفاقاً اندک بودنشان هم نمایان می‌شد، یا اگر هم رأی می‌آوردند اقلیّت مجلس می‌شدند و قوانین بر اساس نظر نمایندگان اکثریتی که همفکر شما هستند تدوین می‌شد.

در یادداشت پیشین توضیح دادم که «رفراندوم» را «راه‌حل» نمی‌دانم [3]، امّا خواهش می‌کنم سعی کنید خودتان را جای کسانی قرار دهید که ازیک‌سو کلام بنیان‌گذار نظام را شنیده‌ یا خوانده‌اند که در اوّلین سخنرانی خود پس‌از ورود به ایران (بهشت زهرا ،12 بهمن 57) گفت:

«ملت در صد سال پیش از این، صد و پنجاه سال پیش از این ملتی بوده، یک سرنوشتی داشته است و اختیاری داشته ولی او اختیار ما را نداشته است که سلطانی را بر ما مسلط کند. ما فرض می‌کنیم که این سلطنت پهلوی، اول که تأسیس شد ما فرض می‌کنیم که به اختیار مردم بود ... این اسباب این می‌شود که ـ بر فرض اینکه این امر باطل صحیح باشد ـ فقط رضا خان سلطان باشد؛ آن هم بر آن اشخاصی که در آن زمان بودند. و اما محمدرضا سلطان باشد بر این جمعیتی که الآن بیشترشان ـ بلکه الاّ بعضِ کم، بعض قلیلی از آنها ـ ادراک آن وقت را نکرده‌اند، چه حقی داشتند ملت در آن زمان سرنوشت ما را در این زمان معین کنند؟!.... و اگر سلطنت رضا شاه فرض بکنیم که قانونی بوده، چه حقی آنها داشتند که برای ما سرنوشت معین کند؟! هر کسی سرنوشتش با خودش است. مگر پدرهای ما ولیّ ما هستند؟! مگر آن اشخاصی که در صد سال پیش از این، هشتاد سال پیش از این بودند، می‌توانند سرنوشت ملتی را که بعدها وجود پیدا می‌کنند آنها تعیین بکنند؟! ... سرنوشت اینها با خودشان است» [4]

و نیز یک روز بعد (13 بهمن 57) در مدرسۀ علوی گفت:

«در قانون اساسی، در حقوق بشر، این است که هر ملتی باید خودش سرنوشت خودش را تعیین کند یعنی ما الآن خودمان باید سرنوشت خودمان را تعیین کنیم. ما حق نداریم سرنوشت اعقابمان را تعیین کنیم. اعقاب ما بعد می آیند؛ خودشان سرنوشتی دارند، به دست خودشان باید باشد، نه به دست من و شما.... اگر مردم ما- فرض کنیم که- تعیین بکنند سلطان را و اعقاب او را، آقا سرنوشت خود شما با شماست؛ سلطان را سلطان کردید، چون خودتان بودید. بسیار خوب، شما چه حقی دارید که اعقاب یک کسی را که برای یک کس دیگر می خواهد سلطنت بکند شما تعیین می‌کنید؟! چه حقی دارند پدرهای ما که سرنوشت ما را تعیین بکنند؟» [5]

امّا با وجود سخنان بالا، الان وقتی اسم رفراندوم می‌آورند می‌بینند جوری با آنها رفتار می‌شود که گویی کفر خدا کرده‌اند!

از شما خواهش می‌کنم در خلوت خود، سعی کنید خودتان را جای آنها بگذارید، فرض کنید 50 سال پیش نظامی شاهنشاهی بوده که همگی معترض بوده‌اید و انقلاب کرده‌اید، بعد از میان مدّعیان تشکیل حکومت، شخصی آمده و گفته است که مثلا حکومتی دموکراتیک برپا می‌کنیم و دقیقاً همین حرف‌های بنیان‌گذار را زده است و اکثریت اعتماد کرده‌اند و با او همراه شده‌اند، امّا اکنون بعد از 50 سال می‌بینید که بر اساس قانونی که شما و نمایندگان‌تان را از طریق نظارت استصوابی از تأثیرگذاری در آن محروم کرده‌اند، مجبورتان می‌کنند که حجاب نداشته باشید، مراسم مذهبی برپا نکنید و بسیاری امور دیگر که احساس می‌کنید دارد بر شما تحمیل می‌شود، یا اصلاً به هر دلیل دیگری حالا دیگر حکومت جاری را نمی‌پسندید، بعد که حرف از رفراندوم می‌زنید و به سخنان بنیان‌گذار استناد می‌کنید نوعی پاسخ‌تان می‌دهند که گویی جنایت کرده‌اید! شما را به خدا، در‌این‌صورت چه حسّی به شما دست می‌دهد؟!

همان‌طور که گفتم، رفراندوم را راه‌حل و اصرار بر آن را راهگشا نمی‌دانم، امّا برای اینکه «دیگری» را درک کنید خواهش می‌کنم در خلوت خود، به این فکر کنید که آیا خودتان پاسخ‌هایی را که به متقاضیان رفراندوم می‌دهید، واقعاً منطقی، منصفانه و قابل قبول می‌دانید؟! آیا واقعاً می‌توانید انتظار داشته باشید که «دیگری» این پاسخ‌ها را بپذیرد و متقاعد شود؟! آیا نپذیرفتن و متقاعدنشدن او واقعاً نشانۀ لجاجت و حق‌ناپذیری‌اش است؟! اگر شما به جای آنان و در موقعیت آنان بودید، چنین پاسخ‌هایی را منطقی و منصفانه می‌یافتید و متقاعد می‌شدید؟!

نکتۀ دیگر، تفاوت‌های لااقل ظاهریِ موجود میان عملکرد و رویۀ جاری با سیره و سنّت اولیای دین و به‌طور مشخص امیر مؤمنان (ع) است، که با وجود تأکیدتان بر جهاد تبیین، تا جایی که این بندۀ خدا -به‌عنوان کسی که نسبت به این مسئله حساس است- دنبال کرده‌ام، هیچ‌گاه در این رابطه توضیح نداده‌اید [6].

آیا قبول ندارید کسی که سیرۀ سیاسی حضرت امیر (ع) را مطالعه کند، لااقل در ظاهر و در بدو امر، با تضادها و تناقض‌هایی آشکار میان سیرۀ حضرت و شرایط موجود مواجه می‌شود؟! آن هم تفاوت‌هایی نه تنها در عملکرد بلکه حتّی در رویه‌ها و جهت‌گیری‌ها!

بله، قبول دارم، ممکن است این تناقض‌ها در سطح و ظاهر باشد، ممکن است توضیح داشته باشد، مانند دو آیۀ قرآن که ممکن است در نگاه اوّل متّضاد و متناقض به نظرمان برسند امّا وقتی به آیات قبل و بعد، شأن نزول و تفسیر آنها مراجعه می‌کنیم، متوجه می‌شویم که کاملاً هم‌راستا هستند و هیچ تضاد و تناقضی در کار نیست.

امّا وقتی شما هیچ توضیحی نمی‌دهید و تبیین نمی‌کنید، آیا عجیب است که برخی شیعیان و عاشقان حضرت امیر (ع) در نتیجۀ مطالعۀ سیرۀ سیاسی او چنین برداشت کنند که شما در مسیر علی (ع) نیستید؟!

اصلاً فرض کنید تمام حرف‌های من غلط است، خودتان برای مواجهه با جمعیت معترض چه برنامه‌ای دارید؟! آیا با هر گام پیش گذاشتن جمعیت معترض، می‌خواهید شدّتِ فشار، تنبیه، تهدید و ارعاب را باز هم یک درجه بیشتر کنید؟! تا کجا؟! آیا تصوّر می‌کنید از این طریق نهایتاً می‌توانید دستۀ مقابل را مانند عروسک خیمه‌شب‌بازی در دست خود بگیرید و کنترل کنید؟! اوّلاً انسان‌های مادّی‌گرایی را که به زندگی پس از مرگ باور ندارند ممکن است بتوان با زور مجبور کرد که صرفا «باشنده» باشند و مطابق میل ما رفتار کنند امّا در ایران که عموم مردم خداباور هستند چنین چیزی بسیار بعید (اگر نگوییم محال) است. ثانیاً، تحقق این هدف (با این فرض که شدنی باشد) مستلزم این است که میزان تهدید، تنبیه و زور خیلی بیشتر از این شود؛ صرف دستگیری، اعتراف‌گیری، اعدام و امثال آن جواب نمی‌دهد، پادشاهان گذشته که از این روش نتیجه می‌گرفتند به کارهای دیگری دست می‌زدند: بستن مخالف به دم اسب و دواندن اسب در سطح شهر، باقی گذاشتن جنازۀ فرد اعدام‌شده در میدان اصلی شهر تا زمانی که پرندگان آن را بخورند و مردم هر روز آن را ببینند، انداختن مخالف در قفس انسان‌های زنده‌خوار و غیره. اگر از روش‌های کنونی نتیجه نگرفتید، آیا می‌خواهید به سمت این روش‌ها پیش بروید؟! آیا در دنیای امروز چنین کارهایی امکان‌پذیر است؟! ثالثاً، فرض کنیم مانند رهبران کرۀ شمالی توانستید با این روش‌ها ما را مطیع و فرمان‌بردار خود کنید، یعنی در جشن‌هایتان همان‌گونه بخندیم، در عزاهایتان همان‌گونه گریه کنیم، همان‌گونه تشویق‌تان کنیم و همان‌گونه استقبال‌تان، فرض کنید بتوانید شرایطی حُکم‌فرما کنید که همۀ ما مجبور شویم در تجمّعات و راهپیمایی‌های مورد نظر شما شرکت کنیم، مثلا نمازجمعه‌های میلیونی، آیا ارزشی دارد؟! آیا با این کار اسلام و ارزش‌های اسلامی را سربلند کرده‌اید یا لگدمال؟!

در دفاع از طرفداران نظام!

هم‌وطنان عزیزی که در دستۀ کلّی موسوم به «معترضان و مخالفان نظام» قرار می‌گیرید!

همان‌طور که در سطرهای پیشین توضیح دادم، قبول دارم که طرفداران نظام در مواجهه با شما مرتکب خطاهای زیادی شده‌اند و قبول دارم که اگر بخواهیم صرفاً بر اساس همین رفتارها و بدون توجه به بستر و موقعیت آنها در موردشان قضاوت کنیم، نتیجه احتمالاً این می‌شود که آنها انسان‌هایی مستبد، ظالم، پلید، دروغ‌گو، سوءاستفاده‌کننده از دین و خبیث هستند امّا بیایید یکبار هم که شده، موقعیت، بستر و زمینۀ آنان را نیز در نظر بگیریم.

بیشتر ما قبول داریم که مردم ما روزانه مرتکب رفتارهای غلط بسیاری می‌شوند؛ دروغ، تقلّب، کم‌کاری، ریا و غیره؛ احتمالاً روزانه در برخورد با کارمند، بازاری، کارگر، زیردست، بالادست و غیره با چنین رفتارهایی مواجه می‌شویم، امّا در مقام تحلیل، به درستی چنین می‌گوییم که «این رفتارهای غلط، بیش‌ازآنکه نتیجۀ خباثت افراد باشد، نتیجۀ موقعیت نامناسب آنان یا به اصطلاح، کج بودن زمین بازی است». اگر اندک ذوقی هم داشته باشیم، این بیت را نیز شاهد می‌آوریم که: «گفت مستی زان سبب افتان و خیزان می‌روی / گفت جرمِ راه رفتن نیست؛ ره هموار نیست». همچنین استدلال می‌آوریم که همین افراد کج‌رفتار، اگر به جوامع توسعه‌یافته بروند، مانند شهروندان همان‌جا قانون‌مند، منظم و متمدّانه رفتار می‌کنند.

قبول، امّا مسئله‌ای که عموماً از آن غفلت می‌کنیم این است که مسئولان و حاکمان یک نظام سیاسی نیز در خلاء نیستند؛ همین منطق و استدلال در مورد آنها هم مصداق پیدا می‌کند.

همان‌طور که در یادداشت‌های پیشین توضیح داده بودم [7]، بستر تاریخی-اجتماعی-فرهنگی ما به‌گونه‌ایست که به‌ویژه در ساحت ساختار سیاسی، اگر بخواهی نمود، بروز و اثرگذاری داشته باشی، یا حق هستی یا باطل، یا برنده‌ای یا بازنده، یا «دیگری» را حذف ‌می‌کنی یا «دیگری» حذفت می‌کند، یا باید بر اوضاع کاملاً مسلّط شوی، یا اگر بخواهی شل بگیری، عقب نشینی کنی و کنار بیایی، دیگری کاملاً بر اوضاع (شامل تو) مسلّط می‌شود، یا باید ارزش‌هایت را با زور بر «دیگری» تحمیل کنی یا «دیگری» ارزش‌هایش را با زور بر تو تحمیل می‌کند. در چنین بستری، یا باید با «نبودن» کنار بیایی، یا برای «بودن» دیگران را مجبور کنی که نباشند، یا هویت خودت را ذیل قدرت حاکم تعریف کنی (جان‌نثار، رعیت، غلام، نوکر و غیره). در طول تاریخ ما و در عرصۀ تضاد دولت و ملّت، تنها جریانی که توانست استثنائی رقم بزند و مستقل از قدرت مسلّط حاکم ابراز وجود و استمرار پیدا کند، جریان صوفی‌گری و درویش‌مسلکی بود که می‌گفت: «ما نیستیم»!

فرهنگ و جامعۀ ما نیز در طول تاریخ با این شرایط سازگار شده است. ازیک‌سو، جامعه‌ای ذرّه‌وار، غیرسازمان‌یافته، غیرقابل پیش‌بینی و هیجانی که هر آن، هر چیزی از آن بر می‌آید و درسوی‌دیگر، فرهنگی که در آن «سازش» بار معنایی بسیار منفی‌ای دارد؛ چیزی معادل «ذلّت و خفّت»!

جامعه‌ای که در آن، به قول دکتر پرویز پیران، همکاری و کارِ گروهی فقط به اضطرار و در دقیقۀ نود شکل می‌گیرد و اتّحادهای شکل‌گرفته نیز به محض رفع اضطرار تکّه پاره می‌شوند و چه بسا به جان هم بیفتند.

مردمانی که به هر دلیل، هنوز مهارت‌های گفتگو و کارگروهی نداریم.

بیایید یک بار، آن استدلالی را که در مورد مردم به کار می‌بریم، در مورد حاکمان و مسئولان هم به کار ببریم. فرض کنیم معدودی از مسئولان ما که دچار جلسه‌بازی، ناکارآمدی، پارتی‌بازی، وعده‌های عمل‌نشده و امثال آن هستند، همان مسئولیت را در یک کشور توسعه‌یافته عهده‌دار شوند، به نظرتان آیا آنجا را خراب می‌کنند؟! نه! در آنجا، چون بستر فراهم، هر چیزی سر جای خودش، سازوکارها، رویه‌ها و وظایف مشخص و بین اجزاء سیستم ارتباطی منطقی و نظام‌مند برقرار است، آنها هم مانند هم‌تایان خارجی خود کارکرد و بازدهی مثبت و قابل قبول خواهند داشت.

تلقّی رایج بین مردم ما چنین است که مسئولان یا لااقل شخص حاکم، در خلاء و فراتر از بستر و ساختار قرار دارد؛ گویی چند دکمه زیر دستش هست که با فشردن هر یک از آنها، به راحتی تصمیم می‌گیرد که بستر و زمین بازی چگونه باشد.

همان‌گونه که بستر جامعه و زمین بازی می‌تواند برای مردم کج باشد و آنها را به سمت کج‌رفتاری سوق دهد، صندلی مسئولیت و حاکمیت هم، فارغ از اینکه چه کسی بر آن نشسته باشد، ممکن است کج باشد!

عزیزانی که به‌شدّت معترض و مخالف و چه بسا خواهان انقلاب و براندازی هستید، هدفم این نیست که با یک یادداشت دیدگاه شما را عوض کنم، به دیدگاه‌تان احترام می‌گذارم؛ درخواستم این است که در عین حال، نکاتی را هم که شاید هم‌جهت با دیدگاه شما نباشند مورد غفلت قرار ندهید.

اجازه بدهید کمی دربارۀ «صندلی حاکمیت» در ایران با شما سخن بگویم. آیا هیچ توجه کرده‌اید که از زمان آقامحمّدخان قاجار تا کنون و از میان 11 نفری که تا کنون بر این صندلی نشسته‌اند، فقط در مورد 4 نفر از آنان انتقال قدرت به صورت طبیعی (بدون انقلاب، کودتا، ترور حاکم پیشین و امثال آن) اتّفاق افتاده است؟! در واقع، به جز در مورد رهبر فعلی، حتّی 3 مورد دیگر هم چندان طبیعی نبوده و با جنگ داخلی، کشتار، کورکردن برادر و فرزند و امثال آن همراه بوده‌ است.

عموم صاحب‌نظران در تحلیل تاریخ اجتماعی ایران بر نقش پررنگ «ناامنی» تأکید کرده‌اند. دکتر همایون کاتوزیان توضیح می‌دهد که در ایران، هرچه در سلسله مراتب قدرت از کف جامعه به سمت رأس هرم بالا می‌رفتیم شدّت ناامنی بیشتر می‌شده است و همواره صندلی حاکمیت ناامن‌ترین موقعیت بوده است. به‌همین دلیل بوده که بسیاری از پادشاهان ایران برادران و حتّی پسران خود را به قتل رسانده، کور کرده یا دچار اعتیاد می‌کردند.

حالا خودتان قضاوت کنید؛ آیا صندلی حاکمیت در ایران، در شرایط نرمال و طبیعی قرار دارد که بخواهیم بدون توجه به شرایط خاص آن و صرفاً بر اساس رفتار و عملکرد ظاهری در مورد حاکمان و مسئولان قضاوت کنیم؟!

اگر بخواهیم صرفاً بر اساس پاسخ‌هایی که طرفداران نظام به تقاضای رفراندوم می‌دهند در مورد آنها قضاوت کنیم، احتمالا نتیجه این می‌شود که آنان بسیار بی‌انصاف، غیرمنطقی، زورگو و شیّاد هستند، امّا اگر به بستر و موقعیت آنان توجه کنیم، قضاوت‌مان به شدّت تعدیل می‌شود.

خواهش می‌کنم خودتان را در موقعیّتی تصوّر کنید که اگر بخواهید به رفراندوم و نظر اکثریت تن بدهید، ممکن است حذف شوید، آیا دراین‌‎صورت، رفراندوم را می‌پذیرید؟!

توجه داشته باشید که گاهی نتیجۀ رجوع به نظر اکثریت شکست خوردن یک طرف در بخش کوچکی از زندگی است امّا یک وقت می‌تواند به حذف کامل او و تمام ارزش‌هایش منجر شود.

فرض کنید شما و هم‌گروهی‌هایتان پس از سال‌ها تلاش برای ارزش‌هایی مانند آزادی و هزینه‌دادن و خون‌دادن در این راه، در موقعیتی قرار گرفته‌اید که اگر بخواهید به نظر اکثریت تن بدهید، ممکن است نه تنها خودتان کاملاً حذف ‌شوید، بلکه ارزش‌هایتان هم پایمال و تحقیر شوند، آنگاه چه می‌کنید؟!

در بستری صفرویکی که در آن، باختن به معنای حذف کامل است، این انتظار از گروه مسلّط که خود را به رفراندوم بسپارد انتظار واقع‌بینانه‌ای نیست.

علاوه بر این‌ها، «امنیت» هر جامعه‌ای به «اقتدار نظام حاکم» آن وابسته است. قبول دارم که متأسفانه، گاهی برخی طرفداران نظام از «امنیت» سوءاستفاده و آن را به چماقی بر سر ما تبدیل می‌کنند، امّا با وجود این، اگر ایران‌دوست هستیم، نباید راهی را در پیش بگیریم که به اقتدار نظام حاکم لطمه بزند و امنیت ایران و ایرانیان را متزلزل کند. در طول تاریخ ایران، معمولاً مستعدترین دوره‌هایی که در آنها پیشرفت‌هایی رخ داده است، دوره‌هایی بوده که حکومت‌ها توانسته‌اند امنیت حداقلی را در داخل و خارج برقرار کنند (متأسفانه غالباً با سخت‌گیری).

وجود برخی انسان‌های بد، مضر، خودخواه و پلید را در گروه کلّی موسوم به «طرفداران نظام» منکر نمی‌شوم، کدام دسته و گروهی در طول تاریخ بوده است که در آن چنین افرادی وجود نداشته‌اند؟! مسئله این است که تعمیم‌دادن صفات این اقلیت به کل این گروه خطا و بی‌انصافی است؛ به‌شخصه، در میان این گروه، انسان‌‌های فوق‌العاده نازنینی را می‌شناسم که اگرچه با آنان اختلاف دیدگاه دارم، امّا از گل لطیف‌تر، از آینه بی‌غل‌وغش‌تر و از آب زلال‌ترند، به‌همین ترتیب برخی مسئولان جاری که بسیار خیرخواه، تلاشگر و شریف هستند.

در دفاع از معترضان!

هم‌وطنان عزیزی که در دستۀ کلّی موسوم به «طرفداران نظام» قرار می‌گیرید!

شما از معترضان گلایه‌مندید که چرا برخی از آنها نظم عمومی را بر هم می‌زنند، فحاشی می‌کنند، دائماً نقد و سیاه‌نمایی می‌کنند، تلاش‌ها و گام‌های مثبت را نمی‌بینند، واقعیت را از کانال رسانه‌های بیگانه و معاند می‌بینند و روایت آنها را می‌پذیرند و غیره و نیز اینکه چرا برخی دیگر از آنها که خودشان مرتکب چنین خطاهایی نمی‌شوند، رفتارهای غلط هم گروهی‌هایشان را توجیه یا در بهترین حالت، در برابر آنها سکوت می‌کنند.

این بندۀ خدا، گلایه‌های شما را وارد می‌دانم؛ رفتارهای مورد نظر غلط و مضر است؛ اگر بخواهیم صرفاً بر اساس این رفتارها و بدون درنظرگرفتن زمینه و موقعیت‌شان دربارۀ آنها قضاوت کنیم، احتمالاً نتیجه این می‌شود که آنها انسان‌هایی بد، پلید، بی‌اخلاق، مضر و خبیث هستند.

امّا در عین حال، اگر بتوانید خودتان را در موقعیت آنها قرار دهید، با وجود همۀ این خطاهایی که مرتکب می‌شوند، نتیجه نمی‌گیرید که اکثریت آنها با حق عناد دارند، دنبال لخت‌شدن (بی‌عفّتی و بی‌حیایی) هستند، مزدورند، پلید و نجس هستند، لایق مرگ هستند و امثال آن، زیرا آنها دارند حذف می‌شوند؛ به «شیء» تبدیل می‌شوند؛ انسان‌هایی که حق نفس‌کشیدن و زنده‌ماندن دارند، امّا حق زندگی نه! چطور می‌شود از یک انسان انتظار داشت که بپذیرد که مانند عروسک خیمه‌شب‌بازی، نمود، بروز، ایفای نقش و اثرگذاری‌اش در دستان اشخاص دیگری باشد؟! آن هم در صحنۀ نمایشی باعنوان «جمهوری، مردم‌سالاری، میزان رأی ملّت است و امثال آن»؟!

بنابراین، همان‌گونه که قضاوت‌کردن دربارۀ سارقی که از روی سیری، تفریح و حرص راهزنی می‌کند با شخصی که از سرناچاری قرص نان می‌دزدد متفاوت است، باید در قضاوت دربارۀ رفتارهای غلط هم‌وطنان دستۀ مقابل، بستر، زمینه و موقعیت آنها را نیز در نظر بگیرید که در این صورت، حتماً قضاوت‌تان تا حدّ زیادی تعدیل می‌شود.

وجود برخی انسان‌های بد، مضر، بی‌حیا و پلید را در گروه کلّی موسوم به «معترضان و مخالفان نظام» منکر نمی‌شوم، کدام دسته و گروهی در طول تاریخ بوده است که در آن چنین افرادی وجود نداشته‌اند؟! مسئله این است که تعمیم‌دادن صفات این اقلیت به کل این گروه خطا و بی‌انصافی است؛ به‌شخصه، در میان این گروه، انسان‌‌های فوق‌العاده نازنینی را می‌شناسم که اگرچه با آنان اختلاف دیدگاه دارم، امّا از گل لطیف‌تر، از آینه بی‌غل‌وغش‌تر و از آب زلال‌ترند، به‌همین‌ترتیب، خانم‌هایی که روسری نمی‌پوشند امّا در اوج عفّت، حیا و پاکدامنی هستند.

مسئله و مشکل ما

احتمالاً با مطالعۀ بخش‌های پیشین یادداشت، متوجه شده‌اید که از نظر نگارنده، مشکل اصلی ما «پلید بودن یکی از طرفین» نیست بلکه «بستر صفر و یکی» و «زمین بازیِ حذفی» است که هر دو طرف را به سمت اعمال و رفتار نامناسب سوق می‌دهد، مشکل و مسئلۀ اصلی ما مستقل از کسانی است که در دو سوی میدان مقابل هم قرار گرفته‌اند؛ اگر همۀ ما (شامل مردم و مسئولان) غیب شویم و 80 میلیون نفر دیگر در این موقعیت‌ها قرار بگیرند، دوباره تضاد دولت-ملّت و تقابل جناح «سنّت‌گرای مشروعه‌خواه» با جناح «مدرن‌گرای مشروطه‌خواه» برقرار خواهد شد.

این معضل، مسئلۀ همۀ ماست. با تسلّط یک گروه بر گروه مقابل حتّی یک گام هم به حل مسئله نزدیک نمی‌شویم؛ این کار پاک کردن صورت مسئله است؛ به جای حذف «دیگری» باید به دنبال ساختن راه جدیدی باشیم که در آن، بتوانیم با دیگری به صورت مسالمت‌آمیز و اهم‌افزا زندگی کنیم.

دربارۀ راه‌حل

همان‌گونه که دکتر محسن رنانی می‌گوید: «[در شرایط فعلی]، هر راه حلی [که] هر نخبه‌ای بدهد، خطاست؛ راه‌حل باید از دل یک گفتمان جمعی در بیاید».

جامعۀ ما به کوره‌ای گداخته و تحت فشار تبدیل شده است. بسیاری فکر می‌کنند برای حرکت در جهت حل مسئله، باید اوّل از وضعیت بحرانی فعلی خارج شویم و شرایط مناسبی برقرار شود، امّا به نظرم، این تلقّی خودش بخشی از مشکل است! چنانچه اکنون که بیماری ما علنی‌شده و همگی فشار، تهدید و رنج ناشی از آن را احساس می‌کنیم، نتوانیم مسیر جدیدی بسازیم، این فرصت تاریخی تا مقطع سرنوشت‌ساز بعدی از دست می‌رود.

به نظرم، راه‌حل «انقلاب» است، امّا نه به آن معنای متداول، بلکه به معنای تحوّلی عمیق و بنیادین در ما، «ما»یی که هر دو طرف، فرهنگ و نسبت میان دولت و ملّت را نیز شامل می‌شود. امیدوارم در این کوره و تحت فشارهای موجود تحوّل و دگردیسی مورد نظر در ما رخ دهد و مقوله‌های بنیادینی چون «گفتگو» و «منافع ملّی» زاییده شوند [8].

چنانچه با محتوای کلّی این نوشتار هم‌نظر هستید، نباید خیلی به این فکر کنید که الان چه نظامی مستقر است و چه کسانی حاکمند، باید به فکر باز کردن مسیری جدید برای تعامل مثبت میان دولت-ملّت باشیم، راهی غیرحذفی که هیچ‌ دسته و گروهی در آن حذف نشود و همگان بدون اینکه مجبور باشند ذیل یا صدر گروه دیگری تعریف شوند، بتوانند نمود، بروز و اثرگذاری داشته باشند.

راه سختی درپیش است امّا اگر موفق شویم، نه تنها روی زندگی تمام ایرانیان آینده، بلکه زندگی تمام مردمان خاورمیانه و حتّی جهان تأثیر بسیار مثبتی خواهیم گذاشت.

متأسفانه در وضعیت فعلی، عقلای ایران در عمل، دنباله‌رو کوتوله‌های دو طرف شده‌اند؛ تندروهای دو طرف در مقابل هم شاخ و شانه می‌کشند و وضعیت را دوقطبی می‌کنند و عقلا را در موقعیتی قرار می‌دهند که مجبور شوند یا از قطب نزدیک‌تر به خود دفاع کنند یا سکوت کنند که در این‌صورت، سکوت‌شان هم به‌مثابه همراهی با قطب نزدیک‌تر معنا می‌شود.

به نظرم، یکی از تسهیل‌کننده‌های اصلی و محوری برای خارج‌شدن از فضای دوقطبی و بازشدن راهی جدید، اتّحاد عقلای معتدل دو طرف، حول گفتمانی واحد است.

به امید خدا، در قسمت بعدی، بندها و اصول گفتمانی را که به نظرم، می‌تواند در این راستا شکل بگیرد در معرض نقد عموم قرار می‌دهم.

پانویس‌ها:

[1] مانند دکتر احمد میدری که می‌گوید: «دعوا بر سر حق و باطل نیست تنها یک باطل وجود دارد و آن هم تداوم منازعه است که هر دو طرف را به مسلخ می‌برد» یا دکتر محمّدمهدی مجاهدی که طرفین نزاع را «هم‌مسئله»گان می‌بیند و معتقد است: «صورت‌بندی و حل بهینه‌ی این مسأله‌های مشترک مستلزم رقابت چانه‌زنانه با دیگر هم‌مسألگانی است که چه‌بسا هم‌مبنا و هم‌منفعت نیستند». مانند مسافران یک کشتی که سوراخ شده باشد؛ در چنین شرایطی، حتّی اگر یک طرف نزاع منکر هم‌مسئلگی با گروه مقابل و با آنها فاقد مبانی مشترک اندیشگی باشد، گروه دیگر راهی ندارد جز اینکه آنها را متوجه مسائل مشترک سازد و به گفتگو و همکاری بیاورد.

[2] از زمان شروع اعتراضات خیابانی، در برنامۀ متفاوت «شیوه» در شبکۀ چهار سیما برخی دیدگاه‌های دگراندیشانه اجازۀ طرح یافتند که گام خوب و قابل تقدیری است امّا بازهم سهم آن در کلّ برنامه‌های سیما ناچیز بوده است.

[3] «رفراندوم»؛ «راه‌حل» یا «دموکراسی استبدادی»؟!

[4] سخنرانی تاریخی حضرت امام خمینی در بدو بازگشت به ایران در بهشت زهرا(س) تهران

[5] سخنرانی امام در مدرسه علوی: هر ملتی باید خودش سرنوشت خودش را تعیین کند

[6] برخی از این تفاوت‌ها را در یادداشتی با عنوان «علی (ع) و اجرای حُکم خدا به هر قیمت» فهرست کرده‌ام

[7] فراخوان اصلاح؛ از رؤیا تا واقعیت!

[8] ببیند: «ایران؛ آبستن گفتگو!»


قسمت اوّل: تلاشی برای توصیف بی‌طرفانۀ وضعیت


سایر یادداشت‌هایم را می‌توانید از طریق پیوند‌های زیر ببینید:

کانال وحید احسانی در تلگرام

صفحه‌ام در اینستاگرام (فعّال نیست)

صفحه‌ام در ریسرچ‌گیت (مقاله‌های علمی)


اعتراضاتمهسا امینیاصلاح جامعهراه حلدیگری
دکتری توسعه کشاورزی، فعّال فرهنگی اجتماعی، یادداشت‌نویس! کانال تلگرام: https://t.me/notesofvahidehsani
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید