ویرگول
ورودثبت نام
وحيد احسانی
وحيد احسانی
خواندن ۱۲ دقیقه·۱ سال پیش

رفراندوم؛ «راه‌حل» یا «دموکراسیِ استبدادی»!

بسیاری از معترضان، مخالفان و منتقدانی که «انقلاب» را مفید نمی‌دانند، اصرار دارند که تنها راه‌حل «رفراندوم» است. نگارنده، در شرایط فعلی «رفراندوم» را نیز راه‌حل نمی‌دانم.

مبنا قراردادن نظر اکثریت برای تصمیم‌گیری، به‌وضوح نسبت به روش‌هایی که پیش‌ازآن برای رفع نزاع و حصول توافق مورد استفاده بوده‌اند (دوئل، جنگ، دعوا، مبارزۀ حذفی و ...) برتری دارد، امّا دموکراسی شرایط و استلزاماتی دارد که معمولاً به آنها توجه نمی‌کنیم.

دربارۀ دموکراسی

به نظرم در برخی شرایط «نظر اکثریت را به عنوان مبنای تصمیم‌گیری قراردادن» منطقی، واقع‌بینانه و عملیاتی نیست.

دو گروه را در نظر بگیرید که با هدف کشتن یکدیگر در مقابل هم صف کشیده‌اند؛ آیا می‌توان به آنها گفت که «به جای جنگیدن که بسیار پر هزینه است، بیایید رفراندوم برگزار کنید تا به سادگی مشخص شود که اعضای کدام گروه باید توسّط گروه دیگر قتل عام شوند»؟! مسلّماً نه، زیرا گروهی که می‌دانند یا احتمال می‌دهند که تعدادشان کمتر است، ترجیح می‌دهند برای جلوگیری از کُشته‌شدن با تمام توان بجنگند.

دموکراسی (رجوع به نظر اکثریت) در جایی معنا پیدا می‌کند که هیچ‌یک از گزینه‌های تصمیم به گونه‌ای نباشد که به مرگ، حذف یا سختی زیاد برای یک گروه منجر شود، درغیراینصورت، بدیهی است که آن گروه نفس «رجوع به رأی اکثریت» را نخواهد پذیرفت.

به عبارت دیگر، مبناقراردادن رأی اکثریت در جایی موضوعیت می‌یابد که طرفین اختلاف از قبل بدانند که هزینۀ گردن‌ننهادن به خواست اکثریت، برای آنان بیش‌از هزینۀ دعوا برای به‌کرسی‌نشاندن خواست خود خواهد بود؛ در شرایطی که این امکان وجود داشته باشد که تصمیم حاصل از رفراندوم به مرگ، حذف یا سختی زیاد برای یک گروه منجر شود، بدیهی و طبیعی است که آنان با دموکراسی کنار نیایند.

شرایط بالا وقتی فراهم می‌شود که فضای ارتباطی طرفینِ اختلاف از حالت «ستیزِ حذفی» خارج شده باشد، یعنی در مورد مسائل حسّاسی که روی زندگی آنها تأثیر بسیار زیادی دارد به توافق رسیده باشند و بعد در مورد تصمیمات جزئی بر اساس رأی اکثریت پیش بروند.

فرض کنید گروهی گردشگر مجبورند یک نوع غذا را سفارش دهند؛ آنها احتمالاً بعد از کمی گفتگو خیلی زود به این نتیجه می‌رسند که رأی‌گیری کنند، زیرا اوّلاً، بدترین حالت ممکن برای هیچ‌یک از اعضا (خوردن غذایی که باب‌میل نیست یا حتّی یک وعده غذا نخوردن و شکم خود را با تنقّلات سیرکردن) آن قدر سخت و تلخ نیست که نتواند با آن کنار بیاید و ثانیاً، چیستی یک وعده غذا در یک سفر اصولاً آنقدر مهم نیست که بخواهند خیلی روی آن وقت بگذارند و از برنامه‌های اصلی باز بمانند.

در همان مثال بالا، اگر گردشگران به شدّت گرسنه و در خطر مرگ باشند، تا چند روز دیگر هیچ امکانی برای خوردن هیچ‌نوع خوراکی وجود نداشته باشند، دو نوع غذا موجود باشد و در میان گردشگران، عدّه‌ای به غذای نوع اوّل حسّاسیت شدید داشته باشند و عدّه‌ای دیگر به غذای نوع دوّم، آن وقت چطور؟! آیا می‌توان گروه اقلیّت آنها را به خاطر کنار نیامدن با دموکراسی سرزنش کرد؟!

بر اساس مطالب بالا، موضوع تصمیم‌گیری و چیستی گزینه‌های ممکن بر روی منطقی و عملیاتی بودن یا نبودن دموکراسی (مبناقراردادن نظر اکثریت) تأثیرگذارند، امّا علاوه بر آن، لااقل یک مشکل دیگر نیز وجود دارد؛ پرسش اینجاست که بر اساس و در چارچوب دموکراسی، با کسانی که به هر دلیل اصل دموکراسی (مبناقراردادن نظر اکثریت) را قبول ندارد چگونه باید تعامل کرد؟

دموکراسی یک «ظاهر» دارد و یک «روح، باطن یا فلسفۀ وجودی». گاهی ظاهر دموکراسی (انتخابات، رفراندوم، مبناقراردادن رأی اکثریت و غیره) در راستای روح و باطن آن (مدارا، به‌رسمیت‌شناختن و لحاظ‌کردن دیگری، فاصله‌گرفتن از مطلق‌گرایی و خشونت‌ورزی، توافق مسالمت‌آمیز و غیره) قرار می‌گیرد و گاهی این دو با هم تعارض پیدا می‌کنند. به طور مشخص، برای طرفداران دموکراسی، در مواجهه با کسانی که به هر دلیل، «مبناقراردادن نظر اکثریت» را قبول ندارند، دو گزینه و انتخاب وجود دارد؛ یا باید برای محقق کردن ظواهر دموکراسی، روح، باطن و فلسفۀ وجودی آن را زیر پا بگذارند (مخالفان دموکراسی را حذف یا ظواهر دموکراسی را با زور و خشونت بر مخالفان آن تحمیل کنند) یا برای پایبندی به روح و باطن آن، از ظواهرش کوتاه بیایند.

«استبدادِ دموکراتیک» یا «دموکراسیِ استبدادی»!

دموکراسی در جایی موضوعیت پیدا می‌کند که فضای ارتباطی انسان‌ها از حالت «ستیزِ حذفی» خارج و به حالت «هم‌زیستیِ مسالمت‌آمیز» تبدیل شده باشد. رفراندومِ تحمیلی نمی‌تواند این تحوّل بنیادین را ایجاد کند، بلکه چنانچه پیشاپیش آن تحوّل رخ داده باشد، ممکن است دموکراسی به عنوان روشی برای رفع تعارض و تصمیم‌گیری جمعی مورد توافق قرار گیرد.

جامعۀ ما در سپهر سیاسی خود هنوز نتوانسته است از تضادّ تاریخیِ «دولت-ملّت» (حکومت-مردم) خارج شود، تحوّل (دگردیسی، موتاسیون) بنیادین مورد نظر را تجربه و از «فضای تعاملاتی مبتنی بر ستیزِ حذفی» به «فضای تعاملاتی مبتنی بر هم‌زیستی مسالمت‌آمیز» جهش کند. در این بستر، ازیک‌سو، گروه سنّت‌گرا و مشروعه‌خواه می‌خواهد فهم خودش را از دین بر سایرین (غیردین‌داران و دین‌دارانی که دین را به گونۀ دیگری می‌فهمند) تحمیل کند و ازسوی‌دیگر، مشروطه‌خواهانِ مدرن‌گرا نیز خواهان این هستند که دموکراسی (مبناقراردادن نظر اکثریت) را بر سایرین (کسانی که به‌هردلیل، مبناقراردادن نظر اکثریت را قبول ندارند) تحمیل کنند.

در سپهر سیاسی این بستر، مجبوری یا برای حذف کامل «دیگری» (خودش یا خواست و دیدگاهش) و به‌کرسی‌نشاندن «تمام» خواست خودت بکوشی یا توسّط «دیگری» حذف می‌شوی؛ در این فضای تعاملی، برای کوتاه‌آمدن و عقب‌نشینی جایی وجود ندارد. بنابراین، در اینجا، «تمامیت‌خواهی» و «تحمیل خواست و دیدگاه خود بر دیگری» شرط لازم «بودن» (نمود، بروز و اثرگذاری داشتن) است. در اینجا یا هرج‌ومرج خانمانسوز -که بدترین شرایط ممکن است- حُکم‌فرما می‌شود یا یکی تفوّق می‌یابد، اوضاع را در دست می‌گیرد و دیگران را حذف می‌کند.

در تاریخ ما، درست از لحظه‌ای که یکی دست بالا را پیدا کرده و به هرج‌ومرج پایان داده، فرایند حذف دیگران آغاز شده است. فرایند حذف دیگران تا جایی ادامه یافته و فشار ناشی از آن به حدّی زیاد شده که بالاخره جامعه به شکل واکنشی غریزی، ناگزیر و بدون دور اندیشی، منفجر شده، نظم تحمیلی موجود را فروپاشیده و خود را دچار هرج‌ومرجی دیگر کرده است، هرج‌ومرجی که آبستن رویش استبدادی نو بوده است [۱].

در دوره‌های نظمِ تمامیت‌خواهانه، تنها جریانی که توانست در کنار «جریان حاکم» و مستقل از آن اعلام وجود و استمرار پیدا کند، جریانی بود که می‌گفت «ما نیستیم»! (ما نیست هستیم)؛ به‌جز جریان‌های درویش‌مسلکی و صوفی‌گری که شعارشان «نیستی، نبودن یا هیچ‌بودن» بود، هر شخص و گروه دیگری می‌بایست بین «نبودن» (نمود، بروز و اثرگذاری نداشتن) یا «به‌عنوان غلام، رعیت، جان‌نثار، عمله، سرباز یا ... از جریان حاکم هویت‌گرفتن» یکی را انتخاب کند.

ساختار اقتصاد رانتی -که در طول تاریخ ایران به یک شکل و از زمان پیدایش چاه‌های نفت با شدّت خیلی بیشتری وجود داشته است- نیز در این بستر فرهنگی-سیاسی-اجتماعی خوش نشسته و به تشدید سازوکارها و وریه‌های نامیمون در سطوح و ابعاد مختلف جامعه انجامیده است.

به همین ترتیب، فرهنگ ما نیز در طول تاریخ با این ویژگی‌ها سازگار شده و با آنها تعامل دوسویه داشته است. به‌عنوان مثال، در فرهنگ ما «سازش» بار معنایی بسیار منفی‌ای دارد، چیزی معادل «خفّت، ذلّت و خیانت».

با توجه به جهان‌گسترشدن دموکراسی‌خواهی، در شرایط فعلی و تا زمانی‌که تحوّل بنیادینی در جامعۀ ما (مجموعۀ حکومت، سیاست، فرهنگ، اقتصاد، جامعه و ...) رخ نداده باشد، برای ما فقط دو امکان وجود دارد: یا «استبداد دموکراتیک» یا «دموکراسی استبدادی»! یعنی یا جریانی استبداد را با استفاده از قالبی به ظاهر دموکراتیک، یا جریان دیگری، دموکراسی را با روشی مستبدانه بر قطب مقابل و قشر خاکستری تحمیل کنند! به بیانی دقیق‌تر، یا یک گروه دیدگاه، خواست و تشخیص خود را از طریق ظواهرِ از هویت اصلی خود خارج‌شدۀ دموکراسی، یا گروه دیگر ظواهرِ از هویت اصلی خود خارج‌شدۀ دموکراسی را به شکلی تمامیت‌خواهانه، استبدادی و خشونت‌آمیز بر سایرین تحمیل کنند!

مهم است توجه داشته باشیم که «استبداد دموکراتیک» و «دموکراسی استبدادی» دو روی یک سکّه هستند و یکدیگر را بازتولید می‌کنند.

راه‌حل؛ نه رفراندوم و نه هیچ چیز دیگر!

بر اساس مطالب بالا، به نظرم، برای جامعۀ ما و در شرایط فعلی، «رفراندوم» راه‌حل نیست و البته هیچ راه‌حل و نسخۀ مشخص دیگری هم وجود ندارد.

نه آشوب، انقلاب، رفراندوم و سایر راهکارهای مشخصی که گروه مخالفان و معترضان مطرح می‌کنند راه‌حل هستند و نه سخت‌گیری، بستن فضای مجازی، ارعاب و سایر راهکارهای مشخصی که تندروان دستۀ مقابل پیش می‌کشند.

راه‌حل باید از بطن جامعه و از دل تعاملات و گفتگوهای طرفین اختلاف (یا لااقل معتدل‌ترهای گروه‌های مختلف)، خلق و زاییده شود.

پیدایش راه‌حل به موازات دگردیسی بنیادین جامعه (مجموعۀ سیاست، فرهنگ و ...) رخ می‌دهد.

البته یک گروه می‌تواند رفراندوم را پیشنهاد بدهد و خواستار شود امّا این پیشنهاد فقط وقتی می‌تواند راه‌حل باشد که گروه مقابل هم آن را بپذیرد که با توجه به مطالب بیان‌شده، اوّلاً، بعید است که گروه مقابل بپذیرد و ثانیاً، چندان هم نمی‌توان آنها را به خاطر عدم پذیرش رفراندوم سرزنش کرد.

پیدایش «پرسش» در «جامعۀ بدون پرسش»

شاید اوّلین نشانۀ نزدیک‌شدن ما به آن نقطۀ عطف سرنوشت‌ساز، پیدایش «پرسش» باشد؛ جامعۀ ما جامعۀ بدون پرسش است. همه همه‌چیز را می‌دانیم؛ عدّه‌ای با قاطعیّت و اطمینان تمام می‌دانند که راه‌حل رفراندوم است و ازاین‌رو، مخالفان آن را به مزدوری و حق‌ستیزی متّهم می‌کنند و عدّه‌ای دیگر با قاطعیّت و اطمینان تمام می‌دانند که راه‌حل فقط بستن فضای مجازی و بگیروبنند است و لذا، مخالفان آن را خائن و حق‌ستیز معرّفی می‌کنند. کسانی که راه‌حل را انقلاب، اعدام مخالفان یا هر چیز دیگری می‌دانند، نیز به همان اندازه دچار «خود حق پنداری» و «خود مطلق انگاری» هستند.

عموم پرسش‌هایی که میان ما مطرح می‌شوند از دو حال خارج نیستند، یا وقتی می‌پرسیم «پس تو میگی چه کار باید کرد؟» پرسش‌مان در واقع نوعی استفهام انکاری است بدین معنی که جز همان راه‌حل مورد نظر ما هیچ راه دیگری وجود ندارد یا ناظر به جزئیات راه‌حلی است که با اطمینان تمام آن را درست می‌دانیم (مثلاً جزئیات مربوط به چگونگی سرکوب مخالفان و معترضان یا چگونگی شورش و انقلاب).

چه نباید کرد؟!

به نظرم، ما هنوز در مرحلۀ «چه نباید کرد؟» هستیم؛ باید منتظر باشیم که «چه باید کرد» از بطن جامعه و در نتیجه اندیشیدن، گفتگو و تعامل طرفین اختلاف زاییده شود.

در این مرحله، باید مراقب باشیم که شرایط ملتهب جاری، به سمت هیچ یک از دو سوی بام (آشوب و انقلاب ازیک‌سو و انسداد کامل سیاسی از سوی دیگر) سوق پیدا نکند.

ازیک‌سو، نگذاریم مسائل عادی‌سازی، چالش‌ها عادت، جامعه ناامید و صورت مسئله پاک شود و ازسوی‌دیگر، مراقب باشیم که بر قطبیّت فضا و تقابل‌ها و تعارض‌ها افزوده نشود و اقتدار و امنیت‌مان در برابر سایرکشورها از دست نرود.

هیچ‌یک از ما نباید خود را «تماشاچی» فرض کنیم؛ همگی مسئولیم؛ باید هم برای شناخت و درک درست وضعیت، هم برای شناخت مسئولیت شخصی خودمان و هم برای ادای آن کوشش کنیم.

نباید «عجله» کنیم، بلکه صبوری به خرج دهیم؛ اوّلاً، دیدگاه‌های متفاوتی را که اندیشمندان مستقل و معتدل مطرح می‌کنند کنجکاوانه دنبال کنیم و ثانیاً، منتظر فرصت‌ها و بزنگاه‌های تاریخی بمانیم؛ اگر در حال حاضر راه‌حل گشایش‌گری نمی‌بینیم، به سمت شبه‌راه‌حل‌هایِ تکرارکنندۀ چرخه‌های نحس تاریخی گرایش پیدا نکنیم؛ قدر خود و ایران‌مان را بدانیم و به شبه‌راه‌حل‌های هیجانی و کوته‌نگرانه راضی نشویم؛ برای پیدایش یک راه‌حل واقعی صبوری به خرج دهیم.

شیفت‌پارادایم و نقش نخبگان میانه

ده‌ها سال است که بخش فزاینده‌ای از اندیشمندان و مردم منتظر نوعی تغییر رویکرد اساسی هستند. دکتر محسن رنانی بارها از لزوم و ضرورت «شیفت‌پارادایم» در نظام سخن گفته است.

نگارنده نیز امیدوار تحقق چنین چیزی هستم امّا به نظرم، اوّلاً، شیفت‌پارادایم مورد نظر تنها به حاکمان و نظام سیاسی مربوط نمی‌شود بلکه باید در کلّیت جامعه (فرهنگ، سیاست، اقتصاد و ...) رخ دهد و ثانیاً، انتظار می‌رود که جوانه‌زنی و شروع این شیفت‌پارادایم از مستعدترین بخش جامعه آغاز شود که همانا جایگاه نخبگان میانه (کنشگران مرزی [۲]، اندیشمندان مستقلی که به‌طعنه وسط‌باز نامیده می‌شوند، دوراندیشان معتدل) است.

از دید تاریخی، جامعۀ ما دچار چرخه‌هایی تکرارشونده بوده است و گویی طرفین دعوا از دوسوی مختلف به‌شکلی هم‌افزا این چرخه‌ها را چرخانده‌اند [۳].

در این چرخه‌های تکرارشونده که با هر بار چرخیدن، ریشه‌های معضلاتِ اصلی بیش‌ازپیش تقویت و معمولاً فقط در ظواهر تغییراتی حاصل شده است، هر بخشی از جامعه نقش و سهمی داشته است، نقش و سهمی که با تکرار چرخه‌ها سازگاری و تناسب دارد.

در تضادّ تاریخیِ میان دولت و ملّت در ایران [۴]، نه از تودۀ مردم کف جامعه و نه از دولتمردان متداول، چندان این انتظار نمی‌رود که نسبت به کسانی که در دوره‌های مشابه قبلی در جایگاه آنان قرار داشته‌اند متفاوت عمل کنند؛ بیشترین جایی که انتظار می‌رود آغازگر شیفت‌پارادایم باشد، جایگاه نخبگانِ اندیشمند، آزاده، معتدل و میانه است.

همان‌طور که دکتر رنانی توضیح می‌دهد «خوشبختانه برای اوّلین بار، نشانگان شکل‌گیری طیفی از کنشگران مرزی (همان وسط‌بازان) در ایران آشکار شده است و ما به جای تک‌چهره‌ها، با طیفی از چهره‌های کنشگرمرزی روبه‌رو هستیم» [۵].

به نظرم، علاوه بر افزایش تعداد نخبگان و مردم دارای دیدگاه معتدل و میانه، دو عامل دیگر نیز در افزایش میزان اثرگذاری این گروه در سرنوشت جامعه مؤثّر است؛ اوّلاً، ارتقاء سطح احساس مسئولیت و کنشگری آنها و ثانیاً، حرکت هماهنگ، جمعی و هم‌افزایشان.

نمی‌دانم! شاید چهره‌های میانه بتوانند از حالت «جزیره‌ای» خارج شوند و در راستای گشایش راهی جدید، به‌شکلی هماهنگ و هم‌افزا بر اصولی مشترک تأکید کنند، اصولی کلّی خطاب به بخش‌های مختلف جامعه (و نه‌فقط حاکمان و نظام سیاسی یا فقط مخالفان و معترضان) که ممکن است به‌مرور تکمیل و تدقیق شوند.

در شرایط فعلی، رسانه‌های هریک‌از دو قطب متقابل -که برای منافع بلند مدّت ایران مانند دو لبۀ قیچی عمل می‌کنند- از تندروی‌های طرف مقابل مشروعیت می‌گیرند. آنها طرفداران‌شان را با ارجاع‌دادن به تندروی‌ها، تمامیت‌خواهی‌ها، مطلق‌گرایی‌ها و ستیزِ حذفیِ قطب مقابل، همراه خود نگه می‌دارند و جالب آنکه هر دو تقریباً به شکل یکسانی، مطالب و موضع‌گیری‌های اندیشمندان میانه را نادیده می‌گیرند، زیرا وجود گفتمان میانه مشروعیت و حتّی موضوعیت آنها را از بین می‌برد. رسانه‌های تندروی هردوطرف، در مواقعی که ناخواسته مجبور شوند در قبال تبیین‌ها و توصیه‌های میانه و معتدل موضع‌گیری کنند، با انتشار بُرش‌هایی گزینشی از مطالب آنها، اندیشمندان میانه را «اعضای قطب تندروی مقابل با ظاهری مزوّرانه» معرّفی می‌کنند تا بتوانند با همان ادبیات و استدلال‌های رایج پیش بروند.

در پایان، خوب است یادآوری کنم که تمام مطالب بالا صرفاً فهم فعلی نگارنده و بدیهی است که ممکن است اشتباه باشند.

به امید خلق، زایش و برآمدن «راه‌حل» از درون جامعه،

به امید فردایی بهتر،

به امید ایرانی آباد.


پانویس‌ها

[۱] رجوع کنید به نظریات دکتر همایون کاتوزیان در مورد چرخۀ «استبداد-آشوب-هرج‌ومرج-استبداد» یا چرخۀ «حکومت استبدادی-جامعۀ استبدادی».

[۲] رجوع کنید به نظریۀ «کنشگران مرزی» از دکتر مقصود فراستخواه در کتابی با همین عنوان از ایشان.

[۳] ببینید: «هم‌زیستی توده و استبداد»

[۴] رجوع کنید به نظریۀ «تضادّ دولت و ملّت در ایران» از دکتر همایون کاتوزیان در کتابی با همین عنوان از ایشان.

[۵] ببینید: «جادوگرِ وسط‌باز برانداز»، یادداشتی از دکتر محسن رنانی.



سایر یادداشت‌هایم را می‌توانید از طریق لینک‌های زیر ببینید:

کانال وحید احسانی در تلگرام

صفحه‌ام در ویرگول

صفحه‌ام در اینستاگرام (عجالتاً فعّال نیست)

صفحه‌ام در ریسرچ‌گیت (مقاله‌های علمی-دانشگاهی)


اعتراضاترفراندومدموکراسیاصلاح جامعهانقلاب
دکتری توسعه کشاورزی، فعّال فرهنگی اجتماعی، یادداشت‌نویس! کانال تلگرام: https://t.me/notesofvahidehsani
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید