پیش از پرداختن به اصل بحث، بیان سه نکته لازم است:
۱. آنچه مورد توجه قرار گرفته «مراسم»ی است که در این دو مناسبت در عرصۀ عمومی جامعه برگزار میشود و نه اصل و فلسفۀ وجودی آنها یا آنچه در گذشتههای دور بوده است.
۲. پدیدههای انسانیِ جمعی را میتوان از زوایای مختلفی (اخلاقی، جامعهشناختی، فرهنگی و غیره) مورد توجه و تحلیل قرار داد. «اخلاق» به خوبی و بدی رفتارها میپردازد (بهویژه از لحاظ رعایت حقوق دیگران) و به موعظههایی منجر میشود. نگاه جامعهشناختی، این پدیدهها را حاصل شرایط اجتماعی (اگر حاوی ویژگیهای نامطلوبی باشند بهعنوان «آسیب اجتماعی») میبیند و برای بهبود وضعیت راهکارهای کلان اجتماعی ارائه میکند. نگرش «فرهنگی» بهدنبال شناخت ویژگیهای مشترک مردمان یک منطقه است، موارد نامطلوب را بهمثابه «بیماری»هایی میبیند که طی قرنهای متمادی بر مردمان آن سرزمین عارض شدهاند و برای بهبود وضعیت راهکارهای فرهنگی (آموزش، گفتگو و غیره) پیشنهاد میکند. در این یادداشت، از زاویۀ فرهنگشناختی به موضوع پرداخته شده است [۱].
۳. هدف اصلیِ یادداشت، توجهدادن به برخی ویژگیهای فرهنگی ما و تأمّل دربارۀ آنهاست.
دو مراسم مورد نظر جامعۀ ما را به اندازهای، به وسعتی و به گونهای درگیر میکنند که ممکن نیست ناظر بیرونی متوجه نشود و تعجّب نکند (بهنظرم، از این لحاظ بعد از آنها «سیزده بهدر» قرار میگیرد).
با وجود تفاوت اساسی در منشأ، فلسفۀ وجودی و ظاهر آنها، آنچه به عنوان «مراسم» در این دو مناسبت در عرصه عمومی دیده میشود حاوی شباهتهایی قابلتوجه و تأمّلبرانگیز است.
سروصدای زیاد جزء اصلی هر دو مراسم محسوب میشود. در یکی با بلندگو، طبل و سنج و در دیگری با انواع ترقّههای انفجاری.
فعّالان و شرکتکنندگان در هریک از این دو مراسم، برای «دیگران»ی که جزء «خودشان» نیستند (شرکت نمیکنند و مخالفند)، هیچ حقّ و حقوقی قائل نیستند؛ در واقع آنها را نمیبینند و بهحساب نمیآورند.
تکرار سالیانۀ این دو مراسم، مشارکت در آنها بهعنوان برگزارکننده یا تماشاچی و حتّی مواجهۀ ناخواسته با آنها، ویژگیِ «نادیدهانگاریِ دیگری» را در فرهنگ ما و بهویژه در میان کودکان تقویت میکند. در مراسم محرّم، بهخاطر پیوندخوردن این نوع رفتار با باورها و احساسات مذهبی، در ناخودآگاه افراد (و بهویژه کودکان) چنین نهادینه میشود که «انجام مراسم مذهبی فراتر از اخلاق، قانون و حقّالنّاس قرار میگیرد».
بیشتر مشارکتکنندگان در این دو مراسم، در تسخیر عرصۀ عمومی جامعه هیچ شک و تردیدی به خود راه نمیدهند. این مسئله را نمیتوان صرفاً ایراد حکومت دانست که نتوانسته است به آنها مکانهای مناسب و ویژهای اختصاص دهد؛ مسئله این است که برگزارکنندگان این دو مراسم نهتنها از حکومت چنین مطالبهای ندارند، بلکه دقیقاً خواهان تسخیر عرصۀ عمومی هستند. ترقّهبازان و دستههای عزاداری، فقط خواهان این نیستند که خودشان ترقّهبازی یا عزاداری کرده باشند بلکه در عین حال، میخواهند عرصۀ عمومی را به تسخیر خود درآورند؛ آنها همگان را مجبور میکنند که «یا با ما باشید یا هیچ!». به نظرم، در این رفتار نوعی «تمامیتخواهی» وجود دارد.
بستن خیابانها و به تَبَع آن مسدود یا محدودکردن دسترسی به بیمارستان، اورژانس، زایشگاه، فرودگاه و غیره به خاطر برگزاری مراسم عزاداری، رفتاری بسیار قابلتأمّل است، آن هم در حالی که یکی از شرایط مکان نماز، بهعنوان امری واجب و ستون دین، مسدود نکردن محل عبور عمومی است.
خطای ترقّهبازان و عزادارانی که فضای صوتی و محل عبور عمومی را به تسخیر خود در میآورند به اندازهای آشکار و بدیهی است که باب گفتگو را میبندد. آنها با دستزدن به این تجاوز آشکار به حریم سایرین، بهشکل غیرمستقیم این پیام را به «دیگران» منتقل میکنند که «بیخود خودتان را به زحمت نیندازید، برای شنیدن حرفهایتان گوشی نداریم».
وقتی صدای موسیقی همسایه ما را آزار دهد، با او وارد گفتگو میشویم زیرا احتمال میدهیم که نداند ما خانه هستیم، یا نداند که صدای موسیقیاش این اندازه از دیوار خانه عبور میکند، یا تصوّر کند که ما از صدای موسیقی او لذّت میبریم امّا اگر در روز روشن با بلندگو و طبل به وسط حیاط ما بیاید و خانه را روی سرش بگذارد یا اگر در تاریکی شب و بهصورت مخفیانه طی ساعتهای متمادی ترقّه و نارنجکهای انفجاری به دیوار خانۀ ما بکوبد، معنایش این است که «همینه که هست؛ گفتگو بی گفتگو».
هر «دیگر»ی از نوع رفتار عزاداران محرّم (تسخیر آشکار عرصۀ عمومی در قالب یک مراسم مذهبی) متوجه میشود که با کوچکترین انتقادی، به «مخالفت با امام حسین (ع) و خدا» متّهم میشود و چه بسا بر شدّت صدای طبل و سنج آنها خواهد افزود. به همین ترتیب، هر «دیگر»ی از نوع رفتار ترقّهبازانی که در تاریکی شب و یواشکی ترقّههای انفجاری خود را وسط کوچه و خیابان پرتاب میکنند و مشخص است که نمیخواهند مسئولیت اقدامشان را بپذیرند، متوجه میشود که هیچ امکانی برای گفتگو و انتقاد وجود ندارد؛ ترقّهبازان با عملکرد مخفیانۀ خود حتّی اجازه نمیدهند آنها را بشناسیم که بتوانیم با آنها وارد گفتگو شویم یا نقدشان کنیم. این نوعی فرار آشکار از قرارگرفتن در معرض هرگونه نقد و گفتگوست.
در مراسم محرّم، حجم گستردهای از ظروف یکبار مصرف استفاده میشود (بعضاً حتّی در کوچه و خیابان رها میشود) و در چهارشنبهسوری نیز درختان زیادی به هیزم آتش تبدیل میشوند. بیتوجّهی ما به طبیعت و محیط زیست بیشاز هر موقعیّت دیگری در «روز طبیعت» (سیزده به در) نمود و بروز پیدا میکند!
در هر دو مراسم با اتّکاء بر سرمایۀ خدادادی نفت کشور، کمک بزرگی به اقتصاد چین صورت میگیرد، در یکی با واردات عظیم انواع فشفشه و ترقّه و در دیگری طبل و غیره.
از ترقّهبازی که اصولاً انتظار چندانی برای فایدهمندی وجود ندارد امّا با توجه به رفتار جامعه در چهارشنبهسوری، میتوان دربارۀ تأثیر مراسم محرّم (و البته تأثیر تمامی نهادها، بودجهها و برنامههای رسمی فرهنگی نیز) بر روی فرهنگ و اخلاق عمومی قضاوت کرد! [۲].
بسیاری از کسانی که در چهارشنبهسوری ترقّههای انفجاری مهیب پرتاب میکنند، همان کسانی هستند که در محرّم مشکی میپوشند، سینه و زنجیر میزنند، طبل میکوبند و به عزاداری میپردازند.
به نظرم، این وضعیت نابسامان اخلاقی و فرهنگی، ازیکسو، روی دیگر رویکردهای ازبالابهپایین و تحمیلیِ حکومت به عرصۀ فرهنگ و ازسویدیگر، روی دیگر رویکردهای «نمیشه، درستبشو نیست و کنارهگیری» در میان نخبگان و روشنفکران است.
کسانی که دغدغۀ اخلاق و فرهنگ دارند، باید همین وضعیت را بهعنوان «واقعیت جامعه و نقطۀ شروع» و همین مراسم پرعیبواشکال را بهعنوان فرصتهایی برای کنشگری فرهنگی-مدنی ببینند، نه اینکه ژست روشنفکری به خود بگیرند، بیرون گود بنشینند و فقط اشکالات را بیان کنند [۳].
توضیح افزودهشده بر اساس بازخوردهای دریافتی:
براساس بازخوردهای دریافتی، متوجه شدم که برخی خوانندگان منظور یادداشت را اشتباه متوجه شدهاند؛ در مقام پاسخ و نقد، برخی از عزاداری محرّم دفاع کردهاند و برخی از چهارشنبهسوری. هدف یادداشت بدگویی از مراسم محرّم یا چهارشنبهسوری نیست. همانطور که گفته بودم، هدفم این بوده که با استفاده از این دو مراسم به برخی ویژگیهای فرهنگی ما توجه دهم و دربارۀ آنها تأمّل کنیم. از آنجا که بطن و کف جامعه بهشدّت در این دو مراسم درگیر میشود و مشارکت میکند، ویژگیهای فرهنگی ما در آنها نمود و بروز پیدا میکنند. در این یادداشت، اگر عیب و اشکالی مطرح شده، عیب و اشکال فرهنگی ماست و نه نفس عزاداری محرّم یا چهارشنبهسوری.
جهت جلوگیری از سوءتفاهم بیشتر، یادآور میشوم که خودم برای اقامۀ عزاداری سالار شهیدان (ع) ارزش زیادی قائلم و هرساله در مراسم مربوطه شرکت میکنم. هیئتها و مجالسی وجود دارند که هیچیک از اشکالات مطرحشده در این یادداشت به آنها وارد نیست. به همین ترتیب، برخی در شب آخرین چهارشنبۀ سال دور آتش جمع میشوند و شادی میکنند بدون اینکه مرتکب خطاهای مورد نظر شده باشند؛ آنچه مورد توجه قرار گرفته است، چیزی است که در عرصۀ عمومی جامعه (کوچه و خیابان) دیده میشود و عمومیت دارد که آن هم میتواند بهمرور اصلاح شود. امّا اصولاً حرفم چیز دیگری است: اینکه در فرهنگ ما نوعی «تمامیتخواهی» وجود دارد و این فرهنگ هنوز با مفاهیمی چون «دیگری»، «قانون» و حتّی «گفتگو» سازگاری قابلقبولی ندارد. این ویژگیها در مناسبتهایی که مراسم گستردهای دارند و بطن جامعه را در سطح بالایی درگیر میکنند نمود و بروز پیدا میکنند، چه مناسبت مربوطه مذهبی باشد، چه ملّی و چه هر چیز دیگری.
[۱] در یادداشتی باعنوان «با ترقّههایت مرا بیازار!»، به مراسم چهارشنبهسوری از زاویۀ «جامعهشناختی» نگریستهام و آن را بهعنوان یک «آسیب اجتماعی» (نتیجۀ رویکردها و تصمیمهای اشتباه سیاستمداران و مدیران جامعه در طول سالیان متمادی) مورد توجه قرار دادهام.
[۲] بیان این نکته به معنای ردّ فایدهمندی برخی سخنرانیهای محرّم و امثال آن، بهرههای شخصی بعضی شرکتکنندگان در عزاداری یا حتّی تفریح و شادیِ مثبت برخی جوانان و خانوادهها در چهارشنبهسوری نیست.
[۳] در این رابطه ببینید: «مواجهۀ صحیح با مراسم پرخطای محرّم: تضعیف یا اصلاح؟».
همچنین ببینید:
- خدا را شکر که حسین (ع) نیست!
سایر یادداشتهایم را میتوانید از طریق لینکهای زیر ببینید: