روزنامۀ نقدحال، شمارۀ ۸۲۹ (سهشنبه، ۱۴ بهمن ۹۹)
حدود ۱۲۰ سال پیش از این، پدربزرگهای ما چه دردی داشتند که موجب شد برای تأسیس مجلس شورای ملّی، خود را به آبوآتش بزنند؟
حدود ۴۵ سال پیش از این، پدران ما چه دردی داشتند که موجب شد برای انحلال نظام پادشاهی، برقراری نظام جمهوری و تأسیس مجلس شورای اسلامی جان بدهند؟
آیا علّت این همه تلاش و سختی که گذشتگان ما در این راه بهجان خریدند جز این بوده که میدیدند کسانی بهناحق به آنها سیلی میزنند و آیا غیر از این بوده که با برقراری نظام مشروطه یا جمهوری و سپردن امور به دست نمایندگان خود در مجلس شورای ملّی یا اسلامی میخواستند شرایطی ایجاد کنند که دیگر کسی نتواند به آنها و فرزندانشان سیلی بزند؟
چرا حاصل چند نسل تلاش برای پیمودن این مسیر ما را به جایی رسانده که نمایندهمان در مجلس شورای اسلامی به صورت ما سیلی میزند، بعد انکار و مظلومنمایی میکند، بعد با از مقدسات مایه گذشته و سایر نمایندگان را برای اعادۀ حیثیتش به کمک میطلبد و نهایتاًُ فقط وقتی دوربین دیگری دروغش را بر ملا میکند است که مجبور به عذرخواهی میشود؟
اگر آن کسانی که به تأسیس مجلس (ملّی یا اسلامی) امیدها بسته بودند و برای تحقق آن جان دادند به این دنیا برگردند و این صحنهها را ببینند چه حالی پیدا میکنند؟!
چرا حاصل این همه تلاش و جاندادنها بیشتر به «تغییر سیلی زنندگان» منجر شده تا به «برچیده شدن بساط سیلیزدن و سیلیخوردن»؟! آیا این بدبیاری حاصل شانس، اقبال و قضاوقدر و از این رو غیرقابل پیشبینی بوده یا نتیجۀ اشتباهبودن روش و منحرفبودن مسیرمان؟! آیا طی این صد و اندی سال هیچکس پیشبینی نکردهبود که از این راه و با این روش، نهایتاً به چنین جای نامطلوبی خواهیمرسید؟! آیا هیچکس به ما تذکر ندادهبود یا این ما بودهایم که نسبت به تذکرهای اندیشمندانمان بیتوجه بودهایم؟!
حدود ۱۱۵ سال پیش، یکی از اوّلین گامهایی که در شکلگیری جنبش مشروطه ایفای نقش کرد نشستهایی بود که عدّهای از روشنفکران دغدغهمند تحت عنوان «انجمن مخفی» تشکیل داده و در آنها دربارۀ مسائل و مشکلات جامعه گفتگو میکردند. در یکی از این نشستها که ناظمالاسلام کرمانی گزارش آن را در کتاب «تاریخ بیداری ایرانیان» (چاپ اوّل: 1332) نقل کرده، آقا شیخ محمّد شیرازی (ملقّب به فیلسوف) در پاسخ به شخص دیگری که بر لزوم تغییرات سریع ساختاری تأکید داشت، میگوید:
«از آزادی حرفی نزنید، ملّت جاهل باید عبد باشد بر فرض مملکت ما قانونی و یا مشروطه و یا بالاتر جمهوری گردید، آیا باز همین مستبدین و همین ظلمه نمیباشند [وجود ندارند؟] آن وقت به لباس قانونطلبی در میآیند و پدر ما را میسوزانند ... امروز فلان عَزَبدفترْ سالی بیست تومان یا دویست تومان بهعنوان دزدی میبَرَد. فردا که مملکت قانونی شد، ماهی چهارصد تومان به عنوان ریاستِ اطاقْ حساب خواهدبرد. امروز وزیر امور خارجه سالی به دههزار تومان قناعت دارد، ولی فردا پسرش روی کار و سالی صد هزار تومان خواهد بُرد. لامحاله اسم قانونی هم بالای اطاق میگذارد ... امروز ما صاحب مجلس و یا پارلمان بشویم جز آن [است] که همین آقازادهها که امروز پدر مردم را در میآورند فردا وکیل پارلمان [میشوند] و در ادارات تصرّف در کار میکنند؟! تا کسی بخواهد حرف بزند، میگویند این پسرِ آقای فلان است و این پسرِ [بهمان] وزیر است» (چاپ هفتم، صص: 204 و 205).
آقا شیخ محمّد شیرازی راهکار را تلاش برای «افزایش آگاهی عمومی» عنوان میکند.
سیّد جمالالدّین اسدآبادی در نامهای که به یکی از دوستانش مینویسد توصیه میکند:
«شما تا قوه دارید در نسخ عاداتی که میانه سعادت ایرانی سد سدید گردیده کوشش نمائید، نه در نیستی صاحبان عادات. هر گاه بخواهید به اشخاص مانع شوید، وقت شما تلف میگردد؛ اگر بخواهید به صاحب عادت سعی کنید، باز آن عادت دیگران را بر خود جلب میکند» (همان، ص. 68).
گاندی –به عنوان رهبر نهضت آزادیبخش هند- رویکرد خاصّی داشت که در ادامه به ابعادی از آن اشاره میشود:
گاندی زحمت زیادی کشید تا موفق شد هموطنانش را از خواب گران بیدار کرده و آنها را متقاعد کند که برای رها کردن خود از یوغ استعمار بریتانیا بهحرکت درآیند. پس از بهراه افتادن سیل مردمی، وقتی خبر سیلیزدن یکی از طرفداران گاندی به یکی از سربازان هندیِ انگلیس منتشر شد، گاندی از نهضت کناره گرفت و به اعتکاف و روزهگیری پرداخت. او توضیح داد: «تلاش ما وقتی ارزشمند است که در نتیجۀ آن، بساط سیلیزدن و سیلیخوردن برچیده شود؛ اگر قرار باشد ما خودمان هم سیلی بزنیم دیگر این جنبش و حاصل آن هیچ ارزشی ندارد» (نقل به مضمون).
یکی از هندیان انقلابی به نام «مادان لعل دینگرا»، یکی از مقامات ارشد بریتانیا در هند (سر کورزون وایلی) را که در لندن به همایشی از هندیان دعوت شدهبود، بهضرب گلگوله کشت.
در کتاب «گاندی: گونهای زندگی» (چاپ دوّم صص 147 – 149) میخوانیم:
«دینگارا بدون احساس شرمساری، در دادگاه با افتخار از عمل خود بهعنوان اقدامی ناشی از نابترین احساسات میهنپرستانه و با تأیید و مجوز دینش دفاع کرد. دفاع جسورانۀ او که با درخواست یاری از خدا و مام میهن پایان یافت، بسیاری از هموطنانش را عمیقاً تحت تأثیر قرار داد ... امّا گاندی بیاعتنا به جنون میهنپرستانه و بیهراس از ریشخندهای همرزمانش، اقدام دینگارا را محکوم کرد، و حتّی تا آنجا پیش رفت که بگوید دینگارا «درست مثل یک بزدل رفتار کرد»، چرا که کشتن مهمان دعوتشده به خانۀ شخص، بدون هشدار و بدون دادن فرصت دفاع از خود به او، اگر اقدامی بزدلانه نباشد، هیچ چیز نیست. آن چه را که دیگران شجاعت قهرمانانۀ دینگارا میدانستند که آگاهانه جان خود را در راه آرمانی بهخطر انداخته که هیچ سود شخصیای برایش ندارد، گاندی به نوعی از سرمستی و نشئگی نسبت میداد [و گفت:] «تنها شراب یا حشیش نیست که انسان را مست و نشئه میکند؛ عقیدۀ دیوانهوار هم میتواند انسان را از خود بیخود کند» ... [او] این طور نوشت: «... آنانی که باور دارند و استدلال میکنند این چنین قتلهایی برای هند فایده دارند، در واقع انسانهای نادانی هستند. هیچ اقدام خائنانهای نمیتواند هرگز به ملّتی سودی برساند. حتّی اگر انگلیسیها در پی این اقدامات جنایتکارانه هند را ترک کنند، چه کسی بهجایشان حکومت خواهد کرد؟ تنها پاسخ این است که «قاتلان» ... هند هیچ چیزی از حکومت قاتلان نمیتواند بهدست آورد –این که سیاه [هندی] باشند یا سفید [انگلیسی]، فرقی نخواهد داشت ... آزادی هند، در بیرون راندن حاکمان بریتانیایی، به هر صورتی و با هر ابزاری [نیست] .. چرا که ... [این مسیر] تنها به «حکومت انگلیسی بدون انگلیسیان» یا ... «سرشت ببر، امّا نه خود ببر» منجر میشود. میهندوستیِ حقیقی، درخواست بهدست گرفتن زمام حکومت در دستان یک فرد نیست، بلکه در کار برای جامعهای است که «میلیونها فرد، خود-فرمانی بهدست آورند.» ستم شاهزادگان یا سایر رؤسای هندی هیچ نمیتواند بهتر از ستم بریتانیاییها باشد. «برداشت من از میهندوستی، رفاه همۀ مردم است و اگر من میتوانستم آن را در دستان انگلیسیان بهدست انگلیسیان بهدست آورم، سرم را به احترامشان خم میکردم.»
«در مبارزات بیهمتای گاندی، پیروزی سهم هر دو طرف بود ... [این] بسیار متفاوت [است] از جنگ خشونتآمیز که هزینۀ پیروزیاش همیشه بزرگتر از نتایج و سود آن است.» (همان، صص. 163 و 164)
«آنچه را که اصول پایهای ایمان سیاسیاش در همۀ زندگیاش شد در این گزاره شرح دادهبود: «شیوۀ ما ... فتح این نفرت با عشق است.» (همان، ص. 88)
در راهی که پیمودهایم، به جای پرداختن به «عادات سد سدید سعادت ایرانی»، تلاش کردهایم که با سیلی، فحش و لگد، «صاحبان عادات» را برکنار کنیم. به نظر میرسد این راه نمیتوانسته ما را به جایی غیر از نقطۀ جاری برساند که در آن مسئولان با «وعدههای دروغین»، «حقوقهای نجومی»، «امتیازات ویژه»، «رانتخواری»، «چرخش مدیریت هزار فامیلی» و غیره دائماً به صورتمان سیلی میزنند.
اکنون، در رابطه با رسیدنمان به نقطۀ جاری، اولویت ما نباید یافتن مقصر باشد بلکه باید تلاش کنیم مسیر آیندهمان را با عبرتگرفتن از اشتباهات گذشته اصلاح کنیم. اگر پس از دیدن فیلم مورد نظر، از فحش و لگد مردم به نماینده و اتومبیلش خرسند شدیم، هنوز از اشتباهات گذشته عبرت نگرفتهایم. این نوع رفتار و رویکرد به هیچ وجه ظرفیت ندارد ما را به نقطهای بهتر از موقعیت فعلی برساند. آیا وقت آن نرسیده که به خودمان بیاییم و مسیر صحیح را در پیش بگیریم یا لااقل برای شناخت مسیر صحیح کمی خودمان را به زحمت انداخته و توصیههای اندیشمندانمان را مطالعه و دنبال کنیم؟
سایر یادداشتهایم را میتوانید از طریق پیوندهای زیر ببینید: