مدل ذهنی بیشتر ما حول محور «غول استبداد» شکل گرفته است. وقتی دربارۀ جامعه صحبت میکنیم، تمرکز و تأکیدمان روی غولی است که جامعه را فقیر و بدبخت کرده است و از هر گونه تلاش اصلاحی و توسعهگرایانه جلوگیری میکند. در قالب این چارچوب فکری، تا آن غول هست نمیتوان هیچ کاری کرد.
به نظرم، اصولاً «استبداد» از جنس عدم و خلاء است؛ خلاء جامعه، ضعیف و ذرّهوار (اتمیزه) بودن جامعه.
سالها پیش در کلاس فیزیک مدرس نکتۀ زیر را گفت که به توضیح مطلب بالا خیلی کمک میکند.
فرض کنید در فضای بیکران عالم، فقط مقدار زیادی آب وجود داشته باشد با حبابهایی در میان آن. نیروی جاذبۀ آب باعث میشد که به مرور آب یکجا جمع شود و حبابها نیز به سمت هم هول داده و یکی میشوند. او ادامه داد که اگر نیروی جاذبه را به خلاء (حباب) نسبت دهیم، باز دقیقاً شاهد همین رفتار هستیم. یعنی اگر این طور نباشد که ذرّات موجود (اجرام، مولکولها) همدیگر را جذب کنند بلکه نیروی جاذبه مربوط به عدمها (جایی که هیچ جرم یا ذرّه و مولکولی نیست) بود، باز هم میان اجرام همین قواعد حاکم میبود و همین رفتار مشاهده میشد.
حرف اصلی یادداشت حاضر این است که ما بر اساس مدل ذهنیِ معیوب خود، به جای اینکه «جامعه» (خودمان) را منشأ اثر اصلی بدانیم، نیروها را به «خلاء خودمان» و «خلاء جامعه» (استبداد) نسبت میدهیم.
بر اساس نگرش رایج، وقتی غول استبداد در جایی ظاهر و مسلّط شود، کارهای خاصّی انجام میدهد و جامعه دچار معضلات ویژهای میگردد، امّا در نگرش مقابل، این معضلات صرفاً نتیجۀ ضعیف و ذرّهوار بودن جامعه هستند.
در نگرش اوّل، ما در پس ذهن خود، خودمان را «سیاهی لشکر» میدانیم و نقش اوّل را به غول استبداد میدهیم امّا در نگرش دوّم، نقش اوّل خود ما هستیم و علّت معضلات هم این است که ما هنوز نتوانستهایم نقشمان را به درستی ایفا کنیم.
برای مشخص شدن منظور، بهتر است بیان کنم که منظورم چه چیزهایی نیست.
اوّلاً، نمیخواهم مانند روانشناسی زرد که میگوید «کافی است لبخند بزنید تا خوشبخت شوید»، بگویم «کافیست به استبداد به عنوان خلاء جامعه نگاه کنید تا در همان دم از شرّ آن خلاص شوید و اوضاع گل و بلبل شود».
ثانیاً، منظورم این نیست که به نظام سیاسی و مسئولان هیچ نقدی وارد نیست و هر اشکالی هست به ما بر میگردد.
ثالثاً، مدافع ارادهگرایی رؤیاپردازانه نیستم، بههرحال، واقعیات و موانعی وجود دارد که محدودۀ عاملیت ما را محدود میکنند؛ مسئله این است که همین موانع و محدودیتها را هم خود ما باید با اراده و کُنش خردمندانۀ خود به مرور کنار بزنیم و برطرف کنیم.
نگرش اوّل (که نقش اصلی را به استبداد میدهد) ما را به «نقزدن، غُرولُند کردن، تماشاچی شدن و بیعملی» سوق میدهد و جامعه را همچنان ضعیف نگه میدارد امّا نگرش دوّم، مسئولیت اجتماعی را به شدّت تقویت میکند، ما را به تکاپویِ نظری و عملی وا میدارد و در مسیر توانمندسازی جامعه به حرکت در میآورد.
نگرش دوّم «جنین»ِ جامعۀ مدنیِ توانمند است.
«جن» و «جنین» یعنی ناپیدا؛ چیزی که هست امّا الان آشکار نیست و در آینده میتواند «ظاهر» شود و نمود و بروز پیدا کند.
جامعهای که نگرش دوّم در آن پررنگ شود، آبستنِ دموکراسی و توسعه است.
پیشنیاز درمان بیماری استبداد در عالم بیرون، اصلاح نگرش استبدادزدۀ ما در درون است.
جامعۀ مدنی قوی (که میتواند حاکمان را بهصورت مدنی کنترل کند) فقط میتواند از طریق برقراری ارتباط نظاممند میان سلّولهایی ایجاد شود که برای «اراده و عاملیّت» خود ارزش بالایی قائل باشند.
ما به مثابه سلولهای جامعه مدنی هستیم و انواع نهادها، گروهها و تشکلّهای مردمی و مدنی که تشکیل میدهیم به مثابه اعضای آن؛ اوّل باید خودمان را به رسمیت بشناسیم و بپذیریم که هنوز آن نقشی را که باید و انتظار میرود ایفا نکردهایم تا بعد در این مسیر به حرکت در آییم و چشمانداز جامعۀ مدنی قوی را در امتداد مسیر حرکت خود ببینیم.
هر چه که به جای نسبتدادن مسائل و مشکلات به «غول استبداد»، آنها را به ضعیفبودن خودمان (جامعه) نسبت دهیم، بیشتر در مسیر اصلاح و درمان قرار و سرعت میگیریم.
تا وقتی «استبداد» را محور نظام اندیشگری و مدل ذهنیمان قرار دادهایم و لذا رشد نمیکنیم و توانمند و سازمانیافته نمیشویم، حتّی اگر به حال خود رها شویم، باز هم دچار استبداد دیگری خواهیم شد.
همچنین ببینید:
جامعۀ مدنی: نقطۀ شروع یا خطّ پایان؟!
«هستۀ اوّلیۀ جامعۀ مدنی» و «نقش ما»
جامعۀ تودهوار! پروانه شو! پروانه شو!
چگونه در مسیر توسعه گام برداریم؟
سایر یادداشتهایم را میتوانید از طریق پیوندهای زیر ببینید:
صفحهام در اینستاگرام (فعّال نیست)
صفحهام در ریسرچگیت (مقالههای علمی)