وحید رمضانی
وحید رمضانی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

تو سرم سنچ می زنند

تو سرم سنچ میزنند. توی سرم سنچ میزنند و آشوب می کنند، وقتی زیاد فکر میکنم، وقتی می خوام یه شبه خیلی قله ها را فتح کنم... ولی نمیشه.

میشینم توی ماشین توی خیابونا دور میزنیم. به ولیعصر که میرسیم فکرام یادم میره، آشوبا یادم میره، درختا با لباس نارنجی که تن دارند، شروع می کنند دمام میزنند و منم روی فرمون ریتم میشکنم... ریتم میشکنم... به پارک وی که میرسیم، یه باره بهم میگه وحید، پاره نشه و لبخند میزنه، دمام را میگه.

یادم نمیاد از کجا دمام زدم، ولی به نظر زمان زیادی میاد. دور میزنیم... حرف میزنیم... از تارگت های دور تر میگیم و از چیزایی که باید بهش برسیم،از تارگتایی که به خیلیاش رسیدیم، از حال خوبمون، از دوستامون و از تمام اونایی که توی سرم سنچ میزنند، حالا انگار خسته شدن و رفتن یه گوشه نشستن تا باز به وقتش بیان ضرب بگیرن.



فعال در زمینه دیجیتال مارکتینک به ویژه سئو
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید