من یه ادم درونگرا هستم. ازش ناراحت نیستم. میدونی درونگراها خیلی سخت چیزی را ابراز میکنند. مثلا من از کادو گرفتن از مهگل خیلی خوشحال میشم ولی خب نمیتونم بپرم بالا و با شادی و فریاد بزنم، نه اینکه نخوام نمیتونم. درونگرا بودن اینطوری یه وقتی تو جمعی ولی زمان اجتماعی بودنت تموم میشه و دیگه میری رو به افول
ادمای درونگرا دوستای خیلی کمی دارند، خیلی خیلی کم.
به جز مهگل و امیر که رفیقن بقیه ظاهرا خیلی خبری نیست ازشون. نه حالی میپرسن نه کاری دارند مگر کارشون گیر باشه یا برنامه ای باشه. خلاصه که کمی ناراحتم از دست دوستان.
دیدی میگن ادم باید یه دوستی داشته باشه که بتونه مهم ترین حرفاش، اون حرفایی که نمیتونه را بهش بزنه؟
ادمای درونگرا اونم ندارن. حداقل من که ندارم. من فکر میکنم اگر بشینم و از ناراحتی و سختی زندگی خودم برای مهگل و امیر بگم خیلی ناراحت میشن و این خیلی برام سخت تر از تحمل کردن ناراحتی و درد خودمه.
دوستای دیگه ای هم که دارم اصلا به تخم مرغ توی یخچالشون هم نیست من چیکاره ام و حالم چیه. به هر حال وقتی غمگینی و تنها باید نوشت اینجا، اونجا یا هر جایی یا یکم سبک بشه ادم.
درونگراها سخت حرف میزنند، سخت ابراز میکنند.