شاید بتوان مفهوم «تنهایی» را کلید واژه داستان «حاشیهنشینهای اروپا» از مجموعه داستانی به همین نام اثر فرهاد پیربال دانست. پیربال نویسنده، شاعر و نقاش جنجالی کُرد متولد ۱۹۶۲ در اربیل عراق است. وی تحصیلات خود را در رشتهی زبان و ادبیات کُردی در دانشگاه صلاحالدین اربیل گذراند و سپس در رشتهی ادبیات کردی در دانشگاه سوربن فرانسه ادامه تحصیل داد. از او بیش از ۸۰ عنوان کتاب چاپ و به بیش از ۱۵ زبان ترجمه شده است. مجموعه داستان «حاشیهنشینهای اروپا» ترجمهی مریوان حلبچهای است که نخستینبار در سال ۹۸ توسط نشر ثالث به چاپ رسید و شامل ۱۲ داستان با نامهای «حاشیهنشینهای اروپا»، «فراری»، «لامارتین»، «پناهنده»، «یک داستان بسیار بلند تراژیک»، «سیبزمینیخورها»، «شیزوفرنی»، «کشتهشدن سربازی ترک در زاخو»، «بیابان»، «داغ پشت دستم»، «آوارگان» و «پروفسور جبریل» است.
از خصیصههای اصلی این مجموعه داستان، تدابیر فرمی است که نویسنده سعی کرده تا در هر اثر جای بدهد و از آن بهعنوان حربههایی متفاوت برای بیان مقصود استفاده کند. برای نمونه در داستان «پناهنده»، مولف از عنصر تکرار بهرهی لازم را میبرد تا به عمق مصائب و مشکلات یک مهاجر اشاره کند. در این داستان مخاطب مدام با تکرار واژهها، جملات و مفاهیم مواجه میشود تا در پی این تکرار، پسزمینهی مفهومی که نویسندهی اثر در ذهن پرورانده، رفتهرفته برای خواننده نیز شکل بگیرد و او نیز حجم عظیم تکرار وقایع و رویدادها را برای یک مهاجر درک کند. از این دست تمهیدات در داستانهای این مجموعهی پیربال به فراوانی یافت میشود. در داستان «حاشیهنشینهای اروپا» نیز گاهوبیگاه تکههایی از روایت با شمارهگذاری در پاورقی صفحه ادامه پیدا میکند؛ توجیهی که شاید بتوان برای این اقدام نویسنده پیدا کرد، اشارهی غیرمستقیم به وضعیت فرهنگها و یا برخورد فرهنگهاست که در جهان امروز دستهای جریان اصلی را هدایت میکنند و حاکم هستند و دستهی دیگر در متن اتفاقات قرار ندارند، خرده فرهنگ محسوب میشوند و در حاشیه، در پاورقی قرار میگیرند. مفهومی که البته در داستان با آن مخالفت شده و به شکلی دیگر ارائه میگردد.
داستان روایت سفر ۲۸ ساعتهی پناهندهای کُرد به نام «کوردو» به شمالیترین نقطة دانمارک است. کوردو که از تنهایی چندین ماهه در کشوری غریب به تنگ آمده، روزی در قسمت دوستیابی روزنامه با آگهی دختری مواجه میشود که در شهری دور افتاده به دنبال همنشینی میگردد که اهل نقاشی، مطالعه، رمانتیک و عاطفی باشد. در ابتدای داستان، راوی مردد است که «برم یا نرم؟». او هدف خود را از این سفر «پایاندادن به لحظات کشندهی نجاتدادن سرنوشت و زندگی انسانی» میداند و مگر علت اغلب مهاجرتها همین تلاش برای نجات زندگی فردی نیست؟ پس در واقع راوی در دل مهاجرت اولیهی خود، دست به مهاجرتی دیگر میزند تا شاید اینبار راه نجاتی پیدا کند.
شخصیت اصلی داستان، در این سفر ریلی با زنی پا به سن گذاشته در یک کوپه قرار میگیرد و بیشتر زمان داستان به ردوبدلشدن دیالوگ میان آنها میگذرد. در اینجا مسیر طی شده در قطار (قسمتی هم در کَشتی) بدل به مضمونی از جاده میشود که میخائیل باختین ارائه میدهد؛ جاده در جهان باختینی به منزلهی مسیر است. مسیرهایی که برای دیدارهای تصادفی محلهایی بسیار مناسب به شمار میآیند و در آن «نمایندگان همهی طبقات اجتماعی، نهادها، مذاهب، ملیتها و گروههای سنی در یک نقطهی مکانی و زمانی یکدیگر را قطع میکنند». چرا که پیوستار جاده با دیدار مرتبط است و دیدارها در جاده به وقوع میپیوندد. از قضا رویکرد اصلی داستان هم در همین مسیر و در میان گفتوگوهاست که نمایان میشود، وگرنه خط اصلی داستان چیز جدید و بکری نیست و این درونمایهي ارائه شده در دیالوگهاست که تفاوت را رقم زده و داستان پیربال را متفاوت میکند.
این تفاوت آنجایی رقم میخورد که پیرزن در حرفهای خود و با رفتارش از تنهایی گله میکند؛ آن هم نه تنهایی فردی که تنهایی جمعی در کشورهای اروپایی. این در حالیست که خواننده انتظار دارد این سخنان از دهان مهاجری بیان شود که از کیلومترها آن طرفتر و به دنبال رویای خود به دانمارک سفر کرده است؛ اما چنین نیست. اولین بهانهی ایجاد ارتباط میان این دو همسفر، دفترچهی خاطرات کوردو است و خط عربی که توجه پیرزن دانمارکی را به خود جلب میکند و از این به گفتهی پیرزن، نقوش زیبا میرسیم به نقاشبودن پیرزن و از آن مهمتر چیزی که ترسیم میکند؛ تنهایی. مضمون نقاشیهای او تنهایی است و در خلال صحبتها از «کییر کگارد» فیلسوف دانمارکی هم یاد میکنند که پدر فلسفهی اگزیستانسیالیسم است. پیرزن که نامش برگیت است و هم نام دختری است که کوردو به دنبال او آمده، با به تصویر کشیدن تنهایی از آن فرار میکند، یک فرار جمعی (بخشی از کتاب)
«نهتنها ما دانمارکیها، همونجور که گفتم همة اروپاییها. از دست تنهایی فرار میکنیم و جامعهای به وجود میآریم. از وحشت تنهایی به هم اعتماد میکنیم، ازدواج میکنیم، یا اگر جرئت داشته باشیم به کشورهای آفریقایی و آسیایی به خصوص به سمت شرق رو میکنیم... حتی فکر میکنم کسی که احساس تنهایی نکنه، دانمارکی نیست. اروپایی هم نیست. اینجا تنهایی در تمام زوایای زندگی آدمها رسوخ کرده».
این نهتنها نقطهی رویارویی دو انسان تنها است؛ بلکه محل تلاقی دو فرهنگ میشود که به خاطر فرار از تنهایی هر کدام به سوی دیگری گرایش پیدا میکند. جوامع شرقی در آرزوی امکانات غرب و جوامع غربی به دنبال «عشق و با هم زیستن و زندگی اجتماعی» در شرق. نتیجهی تمامی این بحثها نیاز انسانها به یکدیگر است تا با توصلیافتن به آن جای خالی چیزهایی را که از دست دادهاند، پُر کنند. در پایان این مسیر و در ایستگاه پایانی است که کوردو متوجه میشود، پیرزن همان دختری است که با چاپ عکس دوران جوانی در آگهی دوستیابی روزنامه او را به این سفر کشانده است. کوردو در باغچهی خانهی زن روی صندلی مینشیند، لیوان آبی را که برایش آورده مینوشد و تصمیم خود را میگیرد. بلیط بازگشت به کپنهاگ را پاره میکند تا شانس خود را بار دیگر امتحان کند.
داستان پیربال، روایتی دوسویهی است از سرنوشت تلخی که جوانان مهاجر با آن روبهور میشوند و جوامع کوچک اروپایی که با پذیرش و ادغام مهاجران سعی در پوشاندن کمبودهای خود دارند. نکتهی جالب دیگر، مسیری است که کوردوی مهاجر میپیماید و از پایتخت کشوری اروپایی (کپنهاگ) به شمالیترین شهر دانمارک یعنی سکاگن میرسد، به مرز نروژ و دانمارک، گویی که سرنوشت پناهندگان با مفهوم مرز گره خورده باشد. این حاشیهنشینی و حاشیهگزینی را حتی میتوان به نوعی در انتخاب کشور دانمارک نیز دخیل دانست، چرا که این کشور هم از مرکز اروپا فاصله دارد و به نوعی در حاشیهی این قاره قرار میگیرد. این سرنوشت محتوم را میتوان در عبارتی از صفحه پایانی داستان دید، جایی که کوردوی تسلیم شده در برابر رویدادها می گوید:
«گویی ما نسل جوانهای آوارهی اروپا همه به حاشیه رانده شده باشیم «حاشیهنشینان اروپا»».