تغییر نگاه به شهر در رماننویسی معاصر با تمرکز بر رمانهای «بند محکومین» و «سرخ سفید»
شاید در جواب این پرسش بتوان زمان تقریبی این اضمحلال را پایان دههی ۸۰ خورشیدی تخمین زد، زمانی که فضای ادبی ایران پر شده بود از رمانهای یک شکل آپارتمانی، رمانهایی که نه در فرم و نه در روایت قصه هیچگونه دورنمای جدیدی ترسیم و ارائه نمیکردند و صرفا به تکرار همان چرخه متداول شده در آن سالها ادامه میدادند. چرخهای که مد روز شده بود و انگار هر نویسندهای که قصد میکرد قدم در راه نوشتن بگذارد میبایست حداقل یک بار هم که شده چنین فضایی را در رمانی ترسیم کند تا بتواند به جرگه اهل قلم بپیوندد. کمی که عقبتر برگردیم به زمانی حدود ۱۵ سال پیش از این بنبست، به روزهای کشف و شکوفایی چنین ادبیاتی خواهیم رسید. اواسط دهه ۷۰ است و بعد از دوم خرداد کار انتشارات و ترجمه رونق گرفته که آثار نویسندگان امریکای شمالی به بازار عرضه میشود. نویسندگانی با شیوهای موسوم به ادبیات کثیف یا آپارتمانی که نمایندگانش ریموند کارور، توبیاس وولف و... بودند. در زمانهای که نوگرایی و تجربه کردن تمامی تجربه نشدهها تب روز بود ادبیات خسته از فرمگرایی غالب در دهه ۶۰ نیز به دنبال راه فراری میگشت تا وضعیت جدیدی را تجربه کند. ولی این تجربه بدون آگاهی و شناخت از ویژگیهای این نوع از ادبیات به سرنوشت بسیاری از آزمون و خطاهای آن دوران جامعه دچار شد.
در این چند ساله اخیر اما رمانهایی روانه بازار شده است که نشان از تغییر رویه اهالی ادبیات نسبت به شهر دارد و خبر از رویکرد تازهای میدهد که در صورت تداوم و پویایی میتواند افقی روشن را برای رمان شهری فارسی رقم بزند. دومین اثر داستانی کیهان خانجانی یعنی رمان «بند محکومین» را میتوان جزء همین دسته به شمار آورد. روایتی که در زندان لاکان رشت میگذرد، شاید این سوال پیش بیاید رمانی که در زندان میگذرد چه ارتباطی با شهر دارد؟ اشتباه نکنید، ربط دارد و ربطش هم بر میگردد به همان شیوه روایت جدیدی که از آن حرف زدیم. در این سبک با استفاده از اپیزودهای مختلف در ساختار رمان سعی میشود که روایت از مکان حقیقی خود بیرون برده شود. شیوه اپیزودیک برای رمان، شیوه مرسومی است اما نوع برخورد نویسنده در هر اپیزود است که تفاوت را ایجاد میکند. هنگامی که در هر قسمت رمان به روایت داستان یک نفر پرداخته شود لاجرم از نگاه او شهر و محیط اطرافش شکل خواهد گرفت و به رشته تحریر در خواهد آمد. در «بند محکومین» هم در هر قسمت به زندگی و گذشته یکی از زندانیان به صورت جداگانه پرداخته شده است.
"زندان لاکان، باغ کسمایی، جنگل لاکان، امامزاده هاشم، امامزاده بیبیزینب، زیارتگاه سیدرقیه، بقعه خواهر امام، مسجد حاج سمیع، مسجد صفی، عمارت میرزا احمد ابریشمی، عمارت قدیری، عمارت میرزا خلیل رفیع، سیاه باغ، محله صیقلان، محله سرخبنده، محله باقر آباد، محله استاد سرا، محله خمیران، محله بادیالله، محله سوختهتکیه، محله آفخرا، محله چمارسرا، دیوانه خانه شفا، چهارراه میکائیل، کتابخانه مرکزی، هتل ایران، هتل کاریوس، داروخانه کارون، حمام حاجی، حمام حاج آقا بزرگ، ترمینال رشت، باغ وطنآبادی، ساحل حاجی بکنده، ساحل چمخاله، زیباکنار، کیاشهر، سینما سپیدرود، بازپروری هویق، بازار پیرسرا، قبرستان تازهآباد، بیمارستان پورسینا" و... تنها گوشهای از مکانهایی است که در اپیزودها گرد هم آمده و مخاطب با نگاهی به این لیست بلندبالا با شهر رشتی مواجه میشود که در رمان خانجانی رفته رفته شکل میگیرد و ساخته میشود. از سوی دیگر در این اثر با طیف گستردهای از طبقات اجتماعی، محدوده جغرافیایی و فرهنگ و رسوم عامه در هر یک از روایتها مواجه میشویم که کفه ترازو البته بیشتر به طرف قشر محروم سنگینی میکند؛ از دریا و مرز همسایه شمال تا کوه لاکان، از روستایی و کشاورز و محلههای فقیرنشین تا ارباب و دانشگاه و محلههای اعیانی، از برگزاری مراسم عاشورا تا غذاهای محلی.
چنین شیوه پرداختی را به عینه در «سرخ سفید»، سومین رمان مهدی یزدانیخرم نیز میتوان سراغ گرفت. یزدانیخرم در این رمان به نسبت آثار قبلی از لحاظ فرمی به تکامل بیشتری رسیده است. در این رمان هم به مانند «بند محکومین» با یک مکان حقیقی مواجهیم که زمان حال داستان در آن میگذرد. زندان و بند محکومین خانجانی جای خود را در رمان یزدانیخرم به یک باشگاه قدیمی ورزشهای رزمی در تهران میدهد. در تمامی اپیزودهای این رمان با بازگشت به گذشتهی حریفان شخصیت اصلی رمان در مبارزه، برههای تاریخی از شهر تهران روایت میشود. البته دست یزدانیخرم برای برساختن تهران دی ماه ۱۳۵۸ به نسبت خانجانی و ساختن شهری همچون رشت بازتر بوده و از این امکان به نحو احسن استفاده کرده است. چرا که تهران به عنوان پایتخت، آشنایی ذهنی بیشتری برای مخاطب به همراه دارد تا رشت.
در «سرخ سفید» تهران از شرق تا غرب و از جنوب تا شمال حضوری پررنگ در بستر روایت دارد، از خیابانهای شانزده آذر، انقلاب، مفتح، طالقانی، قزوین و... گرفته تا میادین صادقیه، فاطمی، فردوسی، فلسطین، نارمک و... و محلات سیدخندان، گمرک، شوش، مولوی، مسگرآباد، سلسبیل، افسریه، نیاوران، ونک، نارمک، شمیران، تجریش و... همگی نقشهای از تهران دی ماه ۵۸ مدنظر یزدانیخرم ارائه میکند که وقتی در کنار سوژههای متنوع فرهنگی و اجتماعی هر اپیزود قرار میگیرد روایتگر یک دوره تاریخی میشود. یزدانیخرم در رمانش از گستره رنگارنگ و متفاوتی برای هر کدام از داستانها بهره برده؛ از قشر فرهیخته جامعه مانند دانشجویان دانشگاه تهران، دانشکده هنرهای زیبا, دانشکده الهیات و دانشکده حقوق و علوم سیاسی تا محافل روشنفکری، کانون نویسندگان، اخراج نویسندگان تودهای کانون، موزه هنرهای معاصر و تئاتر شهر حضور دارند. از مراکز انقلابی مثل کمیته، مرکز منکرات جنوب، دفتر نخست وزیر موقت، مهماتسازی ارتش و دادگاه انقلاب در آن دیده میشود تا سفارتخانه فرانسه در ایران یا سفارت ایران در دوبلین. در مسیرش از شمال شهر و کازینوی معروف تهران پارس تا جنوب شهر و بهشت زهرا و قلعه شهر نو امتداد دارد. از پزشک قانونی، سردخانه، پارک شهر، ابن بابویه و ورزشگاه امجدیه تا اقلیتهای مذهبی مثل کلیسای ارتدوکس یونان یا کنیسه یهودیها را در بر میگیرد و در نهایت بیشترین سهم باز هم به قشر ضعیف جامعه میرسد. جایی که اکثر کاراکترهای رمان را فرودستان تشکیل میدهند؛ از فروشندهی دورهگرد سیگار تا زالو انداز، مقنی، رفتگر، دعانویس و... .
یکی از نکاتی که در هر دو رمان به آن پرداخته میشود بحث مهاجرت است، چه مهاجرین افغان و چه مهاجرت از شهرستانها به پایتخت. به خصوص که در «سرخ سفید» مهدی یزدانیخرم حرف از فتح تهران توسط مهاجرین میزند. فتحی که از غرب تهران آغاز شده و شرق این شهر آخرین سنگر مقاومت است «غرب تهران جای غریبی است...پر است از مهاجر و آدمهایی که در حال فتح کامل تهران هستند یا خواب این فتح را میبینند [...] شرق آخرین تکهی تهران است که هنوز با وجود ناخالصی مقاومت میکند برابر غرب».
ویژگی بارز دیگر این دو روایت را باید در پرداختن به طبقات پایین دست جامعه دانست. ممکن است این گرایش از ضروریات زمانه و احوالات محیط اطراف نویسنده باشد که او را مجبور به روایت روزگار این گروه از مردمان میکند. شاید گسترش این طبقه از اجتماع در دو دهه اخیر باعث شده تا در کانون توجه نویسنده قرار بگیرد. چرا که عموما نویسندگان زودتر از سیاستمداران گروههایی را که در آستانه یک آسیب بزرگ هستند تشخیص میدهند و تنها کاری که دستشان بر میآید انعکاس دادن این شرایط در آثار خود است. شاید همان طور که در دهه ۷۰ تمرکز نوشتهها بر احوالات طبقه تحت فشار روشنفکر بود و در دهه ۸۰ طبقه متوسط شهری محور آثار بود، این بار و به درستی قشر ضعیف جامعه مورد توجه قرار گرفته تا اگر امکان داشته باشد از یک انفجار اجتماعی جلوگیری شود.
در پایان مطلب نگاهی تطبیقی میکنیم به این تغییر نگرش به وجود آمده نسبت به شهر در آثار رماننویسان دهه ۹۰ شمسی. به واقع چه میشود که نگاهی چند وجهی به شهر جایگزین نگاه یک سویه به بستر جامعه میشود؟ نویسندگان چه خوانشی از آثار پر اهمیت گذشته کردهاند تا به چنین دیدگاهی رسیدهاند؟ برای پاسخ به این پرسش باید دید در رمانهای مهم دهههای اخیر چه زاویه دیدی برای نگرش به شهر بر فضای ادبی حاکم بوده است. اگر آثار پرشمار و کم حاصل دوره فطرت ادبیات آپارتمانی را کناری بگذاریم باید به رمانهای اوخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ بپردازیم. برای نمونه در «آینههای دردار» هوشنگ گلشیری و «سمفونی مردگان» عباس معروفی اگرچه از لحاظ فرمی تلاش شده تا به تکثر دید نسبت به شهر برسند اما در نهایت از همان نگاه یک سویه بهره بردهاند. گلشیری سعی کرده با استفاده از تکنیک داستان در داستان و آوردن تکههایی از قصههای شخصیت اصلی به این چند صدایی برسد و معروفی با روایت هر کدام از تکههای رمان توسط یکی از شخصیتهای دخیل در ماجرا. اما تفاوت در همینجاست که رقم میخورد، گلشیری و معروفی به روایت یک داستان ثابت میپردازند در صورتی که یزدانیخرم و خانجانی با پرداخت داستانکهای کوتاه در هر اپیزود به نگاهی چند وجهی به شهر میرسند.
در رمانهای «سرخ سفید» و «بند محکومین» نویسندگان تلاش کردهاند تا به سبک نقاشان کوبیسم با دیدی چند وجهی به شهر نزدیکتر شوند و با اپیزودهای مختلف بارها از زاویههای گوناگون شهر را به تصویر بکشند. شاید آنها مشکل کار را در نگاه یک سویه رماننویسان دهههای قبل به شهر دانستهاند. گذشتگانی که در نگارش رمانها به سبک نقاشان امپرسیونیسم عمل میکردند و همانگونه که این نقاشان در لحظه دست به عمل میزدند و یک تصویر را از شهر بازنمایی میکردند، این دسته از نویسندگان هم در لحظه شهر خود را بازسازی میکردند. در دید یک وجهی این نقاشان اصل بر پرسپکتیو یک نقطهای بوده، یعنی از جانب یک نفر و یک دیدگاه جهان اطراف طرح زده میشد، آن هم از یک زاویه. نویسندگان هم همین نگاه واحد را به آثار خود منتقل میکردند و حتی برای مثال اگر عباس معروفی در رمان معروف خود هر قسمت را با راوی متفاوتی روایت میکند اما باز هم قصه یکسان است. در واقع همان یک قصه از همان زاویه روایت میشود. در صورتی که در رمانها خانجانی و یزدانیخرم هر تکه روایتکننده یک قصه تازه است و یک زاویه جدید از شهر مورد نظر نویسنده را به داستان وارد میکند.
در این دو رمان دیگر یک شخصیت و یک جهانبینی خاص دست به روایت نمیزند، بلکه مجموعهای از داستانکهای کوچک، نماهای مختلفی را از شهر و اجتماع ترسیم میکنند و این خود باعث ورود مفاهیم جدیدی مانند نسبیت، تعامل و تردید در رمان شده و چند صدایی را در بستر شهر به نمایش میگذارد. البته شهر نگاشته شده در رمانهای سبک کوبیسم، شهری یک دست نیست و تصویری رئال از آن به مخاطب عرضه نمیکند، چرا که در کوبیسم با هر تغییر زاویه، بر اساس اهمیتی که آن وجه در کلیت نقاشی دارد فاصله کانونی کم و زیاد میشود و در نتیجه گوش و یا دماغ نقاشی شدهی چهره از فرم معمولی بزرگتر و یا کوچکتر در خواهد آمد. به همین نسبت در رمانهای خانجانی و یزدانیخرم هم تکههایی از شهر برجسته شده و گوشههایی از آن کمتر به چشم میآید، همانند تاکید بیش از اندازه هر دو نویسنده بر اقشار کم درآمد و حاشیهنشین شهری و توجه کمتر آنان به طبقه متوسط و یا مرفه جامعه.
ایده نگاه چند وجهی شاید راه تازهای باشد که نویسنده ایرانی برگزیده تا به کمک آن از دام روایت و نظرگاههای مفردی که در این دو دهه گرفتارش شده رهایی جسته و به نقشی مرکب از شهری دست یابد که به نگاههای یکسان عادت کرده است.
منتشر شده در روزنامه اصفهان زیبا ۱۳۹۷/۰۷/۲۸