وحید صادقی
وحید صادقی
خواندن ۱۳ دقیقه·۱ سال پیش

چطوری با کمترین آسیب از سد مشکلات زندگی عبور کنیم؟


همه ما در زندگی با انواع اقسام مشکلات روبرو هستیم و گاهی اوقات هم مشکلات زندگی به‌اندازه‌ای هستند که تحمل آن‌ها برای ما سخت هستند اما ابزارهای لازم برای گذر از آن مشکلات را داریم اما در بیشتر مواقع مشکلاتی که سر راه ما سبز می شوند مانند کرگدن هستند و مقابله با آنها از حد و توان ما خارج است که در اغلب مواقع اغلب افراد در ظاهر به دربسته می‌خورند و احساس یاس ناامیدی می‌کنند.

مشکلات را چطور باید دید؟

این‌که مشکلات را چطور ببینم و اینکه چگونه از آن‌ها درس بگیریم بستگی به نگرش و نوع نگاه ما به مشکلات و میزان تاب آوری ما دارد. همه ما دوست داریم که یک زندگی موفق و جدای از مشکلات داشته باشیم اما این امر غیرممکن است چراکه مسائل و مشکلات زندگی جز‌ئی از واقعیت زندگی هستند و نمی‌توان با نادیده گرفتن واقعیت‌های زندگی، خودمان را گول بزنیم و مسائل و مشکلات را نادیده بگیریم و طوری رفتار کنیم که انگار چیزی وجود ندارد.

نوع نگاه افراد مختلف به مشکلات و مسائل پیرامون زندگی شان متفاوت است عده ای وقتی به یک مشکلی بر می خورند مایوس ناامید می شوند و عده ای دیگر آن مشکل به عنوان یک فرصت یا چالشی برای رشد در نظر می گیرند و از آن اتفاق یک فرصت می سازند.

حالا می‌خواهیم ببینیم افرادی که از مشکل فرصت می‌سازند چه‌کارهایی انجام می‌دهند که اگر ما هم در زندگی به مشکلی برخوردیم بتوانیم از الگوهای رفتاری آن‌ها استفاده کنیم تا آسیب کمتری بینیم و اگر هم شد از درس‌هایی که احیاناً در بطن آن مشکل وجود دارد خبردار شویم و آن‌ها را در مسیر زندگی خود به کار بگیریم.

اولین قدم برای گذر از یک مشکل تغییر نوع نگرش ماست:

نوع نگرش ما به زندگی، کیفیت آن را مشخص می‌کند اگر نگرش خوب داشته باشیم مسائل پیرامون خود را بهتر درک می‌کنیم و اگر نگرش منفی داشته باشیم همیشه در هر شرایطی محیط پیرامون خود را پر از مشکل و سختی می‌پنداریم.

بنابراین اولین قدم باید ببینم نوع نگاه ما به مسائل زندگی چگونه است آیا بر این باور هستیم که مشکلات و مسائل زندگی جزئی از واقعیت زندگی طبیعی هر انسانی است و آن را به‌عنوان یک واقعیت پذیرفته‌ایم و یا اینکه بر این باور هستیم هرچه سنگِ برای پای لنگه و به این تصور هستیم که ما انسان بدشانسی هستیم که با مشکلات و مسائل مختلف در زندگی روبرو می‌شویم.

پس در قدم اول باید نگاه خود را به مسائل زندگی بررسی کنید و اگر نگرش منفی دارید باید سعی کنید در نگرش‌های خود تغییر ایجاد کنید. برای این کار هم لازم نیست که در ابتدا به دنبال یک تغییر بنیادی باشید همین‌که هرروز یک مقدار در نگرش خود تغییر ایجاد کنید کفایت می‌کند فقط مهم این است که این روند پیوسته باشید و نسبت به تغییری که می‌خواهید لحاظ کنید متعهد باشید.

چطوری نگرش خودمان را تغییر دهیم؟

قدم اول تغییر نگرش: از خودتان بپرسید آیا این مشکل را همه همان‌طور می‌بیند که من می‌بینم.

فرض کنید در اتاقی هستید که همه افراد خردمند، بزرگ و … که شما آنها را قبول دارید دورتادور یک میز بزرگ نشته اند حالا تصور کنید هرکدام ازاین افراد به مشکلی که شما مطرح کرده اید چطور نگاه می کنند؟

{ آیا آنقدر که فکر می کنم مشکلم واقعا بزرگ است یا نه از نظر من بزرگ است.}

نتیجه را روی یک کاغد یا دفتر یاداداشت کنید.

جواب........................................................................................................


قدم دوم تغییر نگرش: افراد خردمندی که داخل اتاق هستند چه دیدگاهی نسبت به مشکل من دارند؟

نتیجه را روی یک کاغد یا دفتر یاداداشت کنید.

جواب........................................................................................................


لازم به ذکر است که امکان ندارد نگاه دو نفر به یک مسئله به یک صورت باشد و هر فردی نسبت به مسائل مختلف نگاه‌های متفاوتی دارد.

قدم سوم تغییر نگرش:از خودتان بپرسید حالا خودم اگر به جای هرکدام از این افراد داخل اتاق بودم آن مشکل را چطور می دیدم؟

یعنی شروع کنید به مشکل خود از ابعاد دیگر نگاه کردن. این‌طوری پیش بروید که به خود بگویید آیا مشکل که برای من به وجود آمده ابعاد دیگری هم دارد یا خیر؟ سعی کنید مسائل را جهات مختلف نگاه کنید یعنی به‌طوری‌که از مشکل به جود آمده فاصله بگیرید و دورتادور مسئله بچرخید تا خوب آن را بررسی کنید.

نتیجه را روی یک کاغد یا دفتر یاداداشت کنید.

جواب........................................................................................................


همه ما دارای چهارچوب‌های ذهنی هستیم و به‌نوبه خود تصور می‌کنیم که درست فکر می‌کنیم بنابراین در پذیرش پیشنهاد‌ها و مسائلی که خلاف عقاید و سیستم فکرمان باشد مقاومت می کنیم

قدم چهارم تغییر نگرش: از خودتان بپرسید اگر این مشکل یک پیام برای من داشت آن پیام چه می‌توانست باشد؟

در اینجا می‌توانید از تکنیک پاکت نامه استفاده کنید به این صورت که تصور کنید این مشکلی که برای شما به وجود آمده مثل یک پاکت نامه است که به دست شما رسیده است در داخل این پاکت یک پیام مهم قرار داده‌شده است و برای اینکه بتوانید این پیام را بخوانید چاره‌ای ندارید جز اینکه داخل پاکت را نگاه کنید.نگاه خود را از ظاهر مشکل بردارید و به داخل آن توجه کنید و ببیند آن پیام چه می‌تواند باشد.

مثال:

فرض کنید فردی به یک بیماری دچار شده است مثلاً بیماری قلبی اما در مراحل اولیه است و خطری فرد را تهید نمی‌کند. فردی که تصور می‌کند مشکلات نباید باشند و یا طرز فکر محدود دارد شروع می‌کند به انتقاد از خودش وزندگی‌اش و در همین حین فردی که طرز فکر روبه رشد دارد می‌گوید این اتفاق افتاده و الان باید آن را حل کنم بنابراین بهتر است ببینم این اتفاق چه پیامی برای من دارد والان باید چه‌کار کنم.

درست است که مشکلات جز واقعیت زندگی هستند اما ما هیچ‌وقت به دنبال آن‌ها نمی‌رویم و تعادل زندگی را برهم نمی‌زنیم اما اگر هم آمدند شروع به مقصر دانستن و خود تخریبی نمی‌کنیم و مسئولیت می پذیریم.

نتیجه گیری مثال بالا :

حالا با توجه به مشکل به وجود آمده که در بالا ذکر کردیم اگر شما این بیماری را همانند یک پاکت نامه تصور کنید به نظر شما حاوی چه پیامی می‌تواند باشد در ادامه چند مثال می‌زنم تا دید بهتری به این موضوع پیدا کنید.

  • سبک زندگی‌ات باید تغییر کند درخطر هستی
  • به‌سلامتی خودت باید بیشتر توجه کنی
  • به دیگران و عزیزانت بیشتر عشق بده چون نمی‌دانی زندگی کی به پایان می‌رسد
  • بیشتر مراقب خودت باش کمتر حرص بخور
  • از مواد غذایی مضر دوری‌کن
  • بهتر زندگی کن

اگر یاد بگریم که نگرش خود را در مواجه با مشکلات به چالش بکشیم و به مسائل از جهات مختلف نگاه کنیم و باورهای خودمان را در خصوص مسائل زندگی کنار بگذاریم بعد از یک مدت می‌توانید نگاه زیباتری به مسائل زندگی داشته باشیم و بعد از مدتی وقتی به مشکلی بر می خوریم به جایی که بشکنیم آن را به چالش می کشیم و هم از آن هم‌درس می‌گیریم و هم از سدش عبور می‌کنیم.


دومین قدم برای گذر از یک مشکل اتفاق فقط یک اتفاق است :

اتقاقات زندگی نه خوب هستند و نه بد ما فقط به واسطه تفسیری که از آن اتفاق داریم و بر اساس داستان های ذهنی خودمان آن اتفاقات را خوب یا بد نفسیر می کنیم مثلا اگر یک اتفاقی برای ما خوشایند باشد خوب و اگر نباشد بد می پنداریم و شاید تفسیر همان اتفاق برای شخص دیگر متفاوت باشد.

فرض کنید ما یک کشاورز هستیم وقتی باران می بارد خیلی خوشحال می شویم و آن را اتفاق خوب می دانیم اما اگر همان لحظه کوزه گری، کوزه های خودش را زیر آفتاب قرار داده تا خشک شود و باران بیاید آن اتفاق برای آن فرد خوشایند نیست.

پس اگر ما نوع نگاه خودمان را نسبت به مشکلات و مسائل تغییر بدهیم و به آن برچسب نزیم بار احساسی کمتری تحمل می کنیم و می توانیم خیلی راحت از آن عبور کنیم و سریعتر آن را حل کنیم. یک مسئله ریاضی را در نظر بگیرد فقط یک مسئله است و باید حل شود نه خوب است و نه بد، فقط یک مسئله ریاضی است همین مشکلات زندگی هم فقط یک مشکل هستند نه خوب هستند و نه بد فقط چیزی هستند که باید حل شوند.

یک داستان ذهنی برای درک این مسئله:

فرض کنید شخصی در یک خیابان در حال رانندگی است و با خودرو جلویی تصادف می‌کند به نظر شما این اتفاق بد است یا خوب؟

نمی‌دانیم چون از داستان خبر نداریم و مغز باواسطه تجربیات گذشته و حدس و گمان، این مسئله را تکمیل می‌کند و احتمالا آن را بد برداشت می کنیم. همین حالا چشمان خود را ببندید و تصور کنید در خیابان دارید عبور می‌کنید که یک‌دفعه شاهد همچین تصادفی هستید بدون این‌که ادامه متن را بخوانید ببیند که به خودتان چه می‌گویید و ذهن شما چطوری این مسئله را برای شما تکمیل می‌کند.

قضاوت و برداشت‌های خود را یادداشت کنید..........

یادتان باشد تا زمانی که کل داستان را متوجه نشده‌ایم وندانیم که اصل ماجرا چیست هریک از جواب‌های بد یا خوب در کل اشتباه هستند و این جواب‌ها به‌واسطه نگرش شما و تک‌بعدی به مسئله نگاه کردن است که جلوتر توضیح می‌دهیم.

ادامه داستان…

حالا داستان را بشنوید و بعد ببینید بعد از شنیدن داستان نوع برداشت شما تغییر می‌کند یا نه.

قبل ازهر چیزی باید یاد بگیریم هر اتفاقی و مشکلی که در زندگی به وجود آمد بگوییم این فقط یک اتفاق است و به آن برچسب خوب یا بد را نزنیم.

فردی که در ماشین عقبی است یک‌دفعه درد شدیدی در قفسه سینه خود احساس می‌کند و آن زمان دیگر کنترلی روی خودرو خود ندارد و از شدت درد نمی‌داند چه‌کار کند و به این خاطر با ماشین جلویی تصادف می‌کند این اتفاق باعث می‌شود که به کمک مردم به بیمارستان منتقل شود و از مرگ نجات پیدا کند.

حالا این حادثه خوب بود یا بد؟ در نظر خوب می‌آید چون یک نفر نجات پیداکرده است اما برای ماشین جلویی چطور؟ هنوز نمی‌دانیم و هنگامی‌که فرد تصادف می‌کند پلیس برای بررسی حادثه به محل می‌آید و مشخص می‌شود ماشینی که با آن تصادف شده سرقتی است و این تصادف باعث شد که ماشین به صاحب اصلی بازگردد.

حالا این حادثه خوب است یا بد شاید برای صاحب اصلی ماشین خوب و برای سارق بد اما واقعاً هنوز هم نمی‌دانیم چراکه از اتفاقات بعدی اطلاع نداریم و هیچ‌کس هم از آینده خبر ندارد.

نکته :

بنابراین اگر یاد بگیرم که به مشکلات و مسائل برچسب خوب و یا بد نزنیم و فقط به آن‌ها به چشم یک اتفاق نگاه کنیم بهتر می‌توانیم آن‌ها را بررسی و حل کنیم.

زمانی که به یک مشکل برچسب بد می‌زنیم ازنظر احساسی هم با موضوع درگیر می‌شویم و این مورد در قسمت‌های دیگر زندگی‌مان هم نمود می‌کند.

مثلاً وقتی از بابت یک مشکل احساسات منفی را تجربه می‌کنیم این امر باعث بدخلقی و پرخاشگری می‌شود و این‌ها همه به خاطر احساس بدی هست که به خاطر مسئله به وجود آمده در حال تجربه کردن آن هستیم.

برای حل این موضوع هم باید یاد بگیریم در برخورد با مشکلات زندگی فقط بگوییم با یک مشکل یا مسئله روبرو هستم و هنوز نمی‌دانم این مشکل خوب هست یا بد. دقیقاً مثل یک پاکت دربسته است و زمان و آینده این مسئله را مشخص می‌کند این مشکل خوب بوده است یا بد و نباید زودتر از موعد در این خصوص قضاوت کنیم.

سومین قدم برای گذر از یک مشکل از "چرا به چه" سفر کنید:

اغلب عادت داریم که وقتی به مشکلی برمی‌خوریم می‌رویم سراغ خداوند و می‌پرسیم چرا من مگر من چه‌کار کرده بودم که این مشکل برای من به وجود آماده است و برخی اوقات هم افراد شروع می‌کنند به دادوفریاد کردن. به‌هرحال با این رفتارها کاری از پیش نمی‌رود و معمولاً افرادی که این رفتار از خودشان بروز می دهند کسانی هستند که هنوز همان نگاه قدیمی را به مسائل دارند اما افرادی که نگاه تغییریافته دارند به‌جای چرا از چه استفاده می‌کنند یعنی می‌گویند الآن باید چه‌کاری انجام بدهم.

این افراد به‌خوبی می‌دانند که هرقدر هم صبر کنند و دنبال دلیل و مقصر بگردند هیچ اتفاق خاصی رخ نخواهد داد جز اینکه کار از کار می‌گذرد و فرصت عبور از مشکل از دست می‌رود. در اوایل سفر از چرا به چه سخت است و ممکن است تا مدت‌ها طول بکشد اما اگر به این مقصد برسید حل مسائل زندگی برایتان راحت‌تر می‌شود.


چهارمین قدم برای گذر از یک مشکل به آن رنگ عاطفی ندهید:

یکی دیگر از مواردی که موجب می‌شود مشکلات ما را از پا دربیاورند این هست که ازنظر عاطفی با مشکلات درگیر می‌شویم.

مثال:

فرض کنید که یک روزی، فردی یک لباس شیک می‌پوشد و از خانه خارج می‌شود تا به محل کار خود برود در هنگام عبور از عرض خیابان یک‌دفعه یک خودرو عبوری، آبی که در یک چاله جمع شده است را به سمت وی می‌پاشد و لکه‌های آن آب کثیف روی لباس وی خودنمایی می‌کنند.

واکنشی که اغلب افراد به این اتفاق دارند واکنش خوبی نیست و شروع می‌کنند به بدوبیراه گفتن به راننده و شرایطی که برای آن‌ها پیش‌آمده است و شروع می‌کنند به غر زدن که چرا باید در خیابان چاله آب باشد چرا باید این راننده آن‌قدر بی‌احتیاط باشد و آن‌قدر این مسائل را در ذهن خودشان کنکاش می‌کنند که منجر به واکنش منفی در آنها می‌شود و موجب می‌شود که از هر نظر فرد در وجود خودش احساس منفی بدی را تجربه کند و حالش خراب می‌شود.

این فرد به سرکار می‌رود و همکاران دائم از وی می‌پرسند چه اتفاقی افتاده است و وی همه ماجرا را از اول شرح می‌دهد و به خور داستان همکاران هم واکنشی‌های مختلفی به این موضوع ابراز می‌کنند و این رفتار مسئله را پیچیده‌تر می‌کند.

هر بار که این فرد داستان را تعریف می‌کند دوباره همان بار احساسی را تجربه می کند و انگارکه این اتفاق در طول روز چند تکرار شده است. بنابراین هر دفعه همان واکنشی را نشان می‌دهد که دفعه اول نشان داده بود و این‌طور می‌شود که فرد ازنظر عاطفی با مشکل درگیر می‌شود و به‌مراتب اتفاقات نازیبای بعدی هم رقم خواهد خورد.

حالا این فرد چه‌کار می‌کرد بهتر بود؟ در این اتفاق رخ‌داده فرد می‌توانست چند واکنش داشته باشد که در ادامه توضیح می‌دهیم.

واکنش اول :

همانی بود که در بالا ذکر کردیم یعنی شروع کند به بدوبیراه گفتن و حال خوب خودش را خراب کردن.

واکنش دوم:

قبول کند که این اتفاق افتاده است و به هر دلیلی این اتفاق از کنترل آن خارج بوده است و نمی‌توانسته جلوی این اتفاق را بگیرد و این مسئله را فقط از منظر یک اتفاق ببیند و به آن برچسب بد نزند چراکه برچسب زدن لکه‌های لباس را پاک نمی‌کند.

بعد می‌تواند اگر فرصت دارد برود لباس خودش را عوض کند و اگر هم ندارد دیگر موضوع را کش ندهد و هرکسی سؤال پرسید خیلی کوتاه یک جواب ساده بدهد. مزیت این کار این است که این فرد با تعریف نکردن ماجرا دیگر ازنظر احساسی با موضوع درگیر نمی‌شود و این اتفاق را همان یک‌بار که تجربه کرده دیگر تمام‌شده رفته دنبال کارش و این رفتار هم باعث می‌شود که در طول روز هم دیگر احساس بد را تجربه نکند تا بتواند از بقیه روز استفاده بهتری کند.

حرف آخر:

این‌ یک مثال ساده بود اما نوع واکنش ما به مسائل کاملاً به قدرت درونی و نوع نگاه ما به مسائل بستگی دارد اگر یاد بگیرم مثل افرادی که در این حوزه موفق هستند فکر و رفتار کنیم می‌توانیم به‌راحتی بدون اینکه بخواهیم آسیب ببینم از سد مشکلات عبور کنیم.

مشکلات زندگیزندگیموفقیترشدفردیوحیدصادقی
راهبر رشدفردی و افزایش عملکرد www.vahidSadeghi.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید