دیگه نمیتونم دیگه نمیتونم این وضع فلاکت بارو تحمل کنم چرا باید با تو باشم چرا باید به حرفات گوش کنم چرا من اینقدر احمقم؟ گریه کنان از اتاق دویدم بیرون، بارون میومد اون شب بدترین شب زندگیم بود دلم میخواست بمیرم.رفتم خونه طنابی به سقف آویزون کردم و روی صندلی ایستادم گوشیم رو ورداشتم و شروع به ضبط کردم ؛ مامان بابا ممنونم برای همه ی چیزهایی که برام فراهم کردید خداحافظ میخوایتم بپرم میخوایام بمیرم ولی آیا کار درستی بود ؟ نمیدونم