بسم الله الرحمن الرحیم
میگویم چون میدانم سکوت جایز نیست... :
از شما چه پنهان زن را دوست دارم
زندگی را دوست دارم
آزادی را نیز دوست دارم
اما شعار«زن زندگی آزادی» را هرگز... شعاری که تبدیل به وسیله ای شده برای سوء استفاده از مقامِ والای زن را هرگز دوست ندارم...
با برادر کوچک ترم که نُه سال دارد در خیابان های یوسف آباد با هوایی آلوده داشتم قدم میزدم... زیرلب شعرهایی میخواندم ناگهان خود به خود موج رادیو ام رفت روی حامد زمانی و آهنگ مرگ بر آمریکایش... زمزمه کردم: مرگ بر ... برادرم فوراً گفت: دیکتا... کلمه ای که تا نصفه از دهانش بیرون آمده بود را قورت داد و بعد از کمی مکث گفت: آشوبگر...
خودم را به تغافل زدم و ادامه آهنگ را خواندم اما ذهنم درگیر مسئله ای شد:
که این جماعت، حتی به کودکان ما هم رحم نکرده اند، رسانه هایشان چقدر دارد کار میکند تا ذهن های ما را تسخیر کند، از کودکِ ما گرفته تا نوجوان و جوان و بزرگسال و کهنسال...
پ.ن: تو این متن نه دنبال استدلال بودم نه احساس پرشور و نه چیز های دیگر؛ خواستم صرفا موضع ام را روشن کنم ، استدلال ها و بقیه صحبت ها ان شاءالله یا در نوشته های بعدی یا در نظرات :)