سلام علیرضا هستم و خاطراتمو میگم براتون.
اول از همه یه چیزی بهتون بگم کسی که این سایتو زده یکی از بهترین اتفاقای دوران خدمت من بود یه ادم کار درست خفن تو همه زمینهها که واقعا هم بچه باحال و کاردرستیه هم حسابی حالیشه خلاصه اگ شما هم خوش شانس باشید همچین ادمیو پیدا کنید برد کردید.
خب بریم سر اصل مطلب من الان حدود ۷ ماه از اول خدمتم که رفتم تو پادگان میگذره و خب خاطراتمو خیلیاشو یادم رفته واسه همین هر از گاهی میام تیکه تیکه یه چیزایی اینجا مینویسم و به همین پست اضافه میکنم ضمنا خوشحال میشیم بعدا خاطراتتونو بفرستید که بتونیم این سایتو تکمیل تر کنیم از هر پادگانی که هستید.
اول از اینجا شروع کنم که به نظر من به تعداد ادمایی که میرن خدمت راهای مختلف خدمت کردن وجود داره پس خیلی رو تجربه افراد حساب نکنید اینا بیشتر جنبه دلگرمی و این حرفا داره حالا جز مثلا یه سری استثنا که ممکنه بدردتون بخوره ولی واقعا جزییات همیشه در حال تغییره اونم تو پادگان به جرات میتونم بگم نظام پادگان بر خلاف اسمش بی نظم تریییییین سازمان دولتیه که من تو ایران دیدم (جالب نیست که اسم نظامو به خودشون دادن؟ :دی)
خلاصه خیلی رو حرفای من و هیچ کس دیگه حساب نکنید چون یه فرمانده یه افسر اموزش یه فرمانده پادگان یا گروهان یا دوره زمانی اینا همه چیزایی ان که جزییات و حتی کلیاتو به راحتی تغییر میدن مثلا ما تو ماه رمضون ساعت ۲ از پادگان میومدیم بیرون بعد فرمانده پادگان عوض شد یهو ساعت خروج تو ماه رمضونو کرد ۶ یعنی میگفت آموزشتون ضعیفه و ۲ بعد کلاس قران تا ۴ استراحت بودیم و ۴ تا ۶ دوباره کلاس یعنی خروج ما تو ماه رمضون بدتر از دوران غیر ماه رمضون شد و دوره نقرهای رو به دوره قهوهای تبدیل کرد.
یا مثلا رفیقم که چند ماه قبل من صفریک بود توصیه اکید کرد که با خودت کیسه ببر بکش رو ظرف سلفت که تو صف شست و شو نمونی ولی خب مثلا دوره ما انقدر کم بودیم اصلا صفی تشکیل نمیشد مثلا گروهان ما کلا ۵۰ نفر بود و حتی یه آسایشگاهو بسته بودن ولی خب اونا دقیقا دو دوره قبل ما ۱۷۰ نفر بودن.
سعی امو میکنم این چند وقته که میدونم بچه های برج ۸ اعزام شدنو شنیدم که از ۶ام که میشه ۵ روز دیگه باید رسما شروع کنن یکم بیشتر بنویسم بلکه خوندن این چیزا براشون قوت قلب بشه.
ببینید از اول یه چیزو بدونید هیچ احدی مخصوصا تو ارتش مخصوصا تو صفر یک نه تنها نمیتونه بلکه جراتشو نداره به معنای واقعی آسیبی به شما بزنه از فرمانده پادگان گرفته تا افسر آموزش. حرف افسر آموزش شد بذارید یه نکته ای بگم ببینید افسر آموزشا هم مثه ما سربازن و مثه بقیه آدما ان همه جوره توشون هست واقعا هم آدم خیلییییییی خیلیییییییی مشتی توشون هست هم آدم فوق بی شرف که از صد تا کادری و ستوان و استوارم بدترن اصلا انگار نه انگار که اونا هم مثه ما سربازن ولی کلا هم توقع نداشته باشید هیچ افسر اموزشی تا اخرای هفته سوم چهارم بهتون رو بده چون اون بنده خداها مسولیت دارن اونجا و اگه رو بدن بچه ها از اول سوارشون میشن و دوره به گند کشیده میشه.
اون افسر اموزشم توسط فرمانده گروهان که کادریه و درواقع مافوق افسر اموزشم هست سرویس میشه. سعی کنید از اول به افسر اموزشا احترام بذارید نذارید سوارتون بشن چون ادم بی شرفم همون طور که گفتم توشون هست چون اونا هم یه قشری از جامعه ان ولی کم کم که بره جلو خودشون اگه بچه باحال باشن باهاتون رفیق میشن حتی هواتونم دارم ما یه افسر اموزش به نام س.ب داشتیم بچه ساری یا به قول خودشون ساروی بود که واقعا بچه مشتی بود هوامونو داشت پامون وایمیساد تازه با اینکه بچه های ما یه کمکی هم در حقش بی معرفتی کردن ولی بازم بچه مشتی ای بود.
چند روز پیشم تو اینستاگرام دیدم خدمتش تموم شده ایشالا تا اخر عمرش خیر ببینه بچه فوق العاده ای بود واقعا اگر هرجا اتفاقی ببینمش ماچش میکنم. اینا یه سری توصیه کلی بود راجع به افسر اموزشا اما فرمانده گروهان یعنی بیشترین کسی که که تو این دو ماه بهت دستور میده.
ببینید هر کسی یه تجربه ای از اینا داره بعضی گروهانا روز اخر با اینا عکس میندازن و قربون صدقشون میرن بعضیا زیر فحش ناموس به اینا نمیدن ببینید اینا عموما حتی از خیلی از سربازار کوچیکترن حتی و خب کارشون اینه که اون تایم دو ماهه ارو که کل آموزشاش به طور مفید تو ۳ روز جمع میشه رو مدیریت کنن و یه مشت ادم همسن خودشونو بدون هیچ شناختی حتی بدون امکان قضاوت از رو ظاهر باید مدیریت کنن واسه همین یه سریاشون داد میزنن تهدید میکنن تو مخی میرن، بعضیای دیگه هم کنار اینا یکمی رفیق میشن با بچه ها یا گرم میگیرن تهش هم کل هدفشون اینه این دوره بدون حاشیه و دردسر تموم بشه بالاخره این بنده خداها هم کارمندن میخوان سر برج شه حقوقشونو بگیرن ضمن اینکه اینو بدونید تو مخی و اعصاب خردی ای که دارید حس میکنید کل زندگی ایناس یعنی میگم یکمم شما سعی کنید اونارو درک کنید.
ما و اونا جفتمون مجبوریم با هم کنار بیایم و این کارو بکنیم پس وقتی داد میزنن یه گوشتونو در کنید یه گوش دیگتونو دروازه و سعی ام نکنید باهاشون وارد بحث منطقی و علمی و اعتراضی بشید چون واقعا نرو میخ اهنین در سنگ.
سعی کردم یه مقدمه ای بگم از دو تا گروهی که بیش از همه تو اموزشی باهاشون سر و کار دارید حالا از اینجا به بعد سعی میکنم از اولین روزو هرچی یادم میاد تیکه تیکه براتون تعریف کنم.
یکی دو روز قبل از رفتن به اموزشی فهمیدم یکی دو نفر از بچه هایی که دوست دوستام بودن و با واسطه میشنتاختمشون هم اموزشی افتادن صفر یک تو اینجور مواقع ادم یه کسایی رو هم که از دور میشناسه سعی میکنه یجوری پیدا کنه احتمالا باعث میشه یکم به ادم حس امنیت بیشتری بده منم از این حیث با این رفقا هماهنگ کردم که یجوری اونجا همدیگرو ببینیم پاشدیم سه تایی رفتیم تو و بعد از بازرسی بدنی که نشوندنمون رو زمین و یه جناب سرهنگی که ادم مهمی تو پادگان بود بعدا هم یکی دوبار باهاش برخورد داشتم و حقیقتا ادم به شدت باشخصیتی بود برامون یکم صحبت کرد و راهیمون کردم واسه تقسیم شدن بین گروهانا و گردانها.
اونجا بر اساس فاکتور های مقطع تحصیلی(۳ حالت لیسانس، فوق، دکتری)، وضعیت تاهل (۲ حالت متاهل و مجرد) و معاف از رزم (۲ حالت معاف یا عدم معاف) صف بندیمون کردن که حاصل جایگشتی که بالا گفتم میشه ۱۲ حالت یه حالت خاص دیگه هم بود که مارو کرد ۱۳ دسته و اون حالت ۱۳ام هیچ ویژگی خاصی نداشتن که تو برگ سبز یا مدارکشون مشخص باشه. اما به هر حال یسری اسم خونده شد و اونارو هم از بقیه جدا کردن(پارتی دارا :دی).
خلاصه بر اساس اینکه به هر گروهان ۵۰ ۶۰ نفر میرسید و این دسته بندی ها برگه سبزارو بین گروهانای مختلف تقسیم کردن و اونجا بود که ما فهمیدیم کلا همه تلاشمون برای پیدا کردن کسایی که از قبل میشناسیم پوچه حتی اونجا علاوه بر اون دو نفر یکی از بچه های دوران لیسانسو هم دیدم ولی خب قضیه اینه که وقتی قراره هزار و خرده ای نفرو بین حدود ۲۰ تا دسته تقسیم کنن احتمال اینکه دو نفر خاص بیافتن دقیقا تو یه دسته حدود چهار پنج درصده پس الکی دنبال کسایی که از قبل میشناسید نباشید.
تا جایی که شنیدم کلا تو صفر یک این سیستمی که خب به نظر منم منطقی تا حد خوبی تقسیم میکنن بچه هارو اینم بگم تو اون روز فقط بچه های تهران بودن و از عصرش از شهرهای مختلف بچه های دیگه میومدن و اونارو هم با یه همچین منطقی تقسیم میکردن.
خلاصه تقسیم شدیمو اون روز بر اساس گردان بردنمون که بهمون لباس بدن.
کلا از روز اول ماه زوج که دوره شروع میشه معمولا روز رسمی شروع دوره ۵ ۶ روز بعدشه تو صفر یک اینجوریه که بچه های تهرانو واسه اون پنج شش روز نگهبان میکنن نوبتی که احتمالا یه دونه از اینا به بچه های تهران میخوره.
که همونجا تو مرحله دادن لباس یه روزو میزنن به اسمت که البته ممکنم هست تو اون چند روز اول نگهبان نشی این موضوع خیلی شانسیه مثلا یکی از رفیقام میگفت به دوره سه تا درمیون بچه هارو نگهبان میذاشتن ولی خب مثلا تو دوره ما اول لیسانسای مجردو گذاشتن بعد قوقای مجردو بعد رفتن سراغ متاهلا. از قضا منم واسه آخرین روز نگهبان شدم بعدم بردنمون واسه اولین توجیه و افسر اموزش با یه حالت به حوصله شروع کرد توضیح دادن که چیا بیارید و نیارید.
“توجیه” هم ازون اصطلاحاته که تا روز اخر اموزشی زیاد میشنوید کلا تا روز اخر هم ممکنه براتون توجیه بذارن، بعدم رفتیم که بهمون لباس بدن و نه لباس نه پوتین سایزم نبود و یه جنابی با تشر توجیهم کرد که اینجا ارتشه و منابع محدود و این با خودته که اگر لباسی که ما میدیم تو تنت نمیره یا پوتین ۲ شماره به پات کوچیکه بری بیرون پول بدی و عوضش کنی.
لباسارو گرفتم و با یه حالت مسرتی که دارم از زندان ازاد میشم (تو همون نصفه روز این حسو گرفته بودم) از پادگان زدم بیرون سمت مترو که برم سه چهار روز تعطیلات قبل از خدمت.
(یک پیشنهاد : به جای اینکه از حجم زیاد بچه هایی که رشته هایی مثل صنایع،کامپیوتر،ریاضی یا سایر رشته های مهندسی خودندن و مغرشون کار میکنه و دانششو هم دارن بیگاری بکشید بدید یه سیستم طراحی کنن برای برنامه ریزی و پیش بینی سایز لباس و پوتین که چیزی که تولید میشه مطابق با تقاضا باشه و انقدر اتلاف منابع نکنید، همین الان یه حساب کتاب سرانگشتی کردم دیدم این عدم برنامه ریزی تو ارتش باعث میشه سالی حدود ۳ ۴ میلیارد از جیب بچه های سرباز بی پول بره و وارد بازار حسن آباد و میدون گمرک و مغازه های نظامی فروشی بشه).
فعلا تا همین جارو داشته باشید من چند وقت یبار میام همین پستو اپدیت میکنم و هرچیز جالب یا مفیدی که به ذهنم برسه رو براتون میگم.
منبع : سایت وظیفه نویس