توجه! اگه مطلب قبلی که هفته دوم خدمت من توی خدمت آموزشی ۰۱ شهدای وظیفهس رو نخوندین از اینجا بخونین و بعد این مطلب رو بخونین و با من وارد هفته سوم بشین.
شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ شده! دیروز شمال بودم و خوشی و راحتی و الان با کمتر از ۱ ساعت خواب شبانه توی پادگان! حالتون چجوری میشه؟! سخته! رفتیم برای تمیز کردن اطراف پادگان! گویا بارون و طوفان بوده دیشب و همهجا کثیف بود! و کی باید تمیز کنه؟! سرباز صفر باید تمیز کنه! از اونجایی که فرمانده گروهان ما فردی perfectionist یا کمالگرا هستش! تا زمین برق نزنه ول کن ماجرا نیست! حالا اینا به کنار! حوزه نظافت بقیه گروهانها رو هم گفت شما بزنید! به ما گفت! چرا؟! عزیز شدن بیشتر! توضیح بیشتر رو نخواید ازم دیگه!
الان توی مسجد نشستم! کتاب شروع کردم به خوندن! چه کتابی؟! the alchemist یا کیمیاگر! نوشته آقای پائولو کولیو! ساعت شده ۷:۴۵ دقیقه و روحانی مسجد در مورد حد ترخص و مسافت شرعی داره توضیح میده.
مسافت شرعی ۴۵ کیلیومتر هستش که موجب شکسته شدن نماز میشه (رفت و برگشت باید این مقدار باشه) برید حالشو ببرید احکام هم بهتون یاد دادم!
خب ساعت شده ۱۰ صبح و منتظریم جناب … فرمانده گردان شماره … برای ما صحبت کنن. ساعت شده ۱۰:۳۰ و کلاس معارف جنگ شروع شده! امیر سرتیپ … اومده بودن و در مورد نقش نهاجا توی جنگ صحبت میکنن. یادتونه گفتم ۱۰ درصد سربازی مفیده؟! همه اون ۱۰ درصد خلاصه شده توی کلاسهای معارف جنگ بس که خوب و درست و با مفهوم درستی این کلاسها برگزار میشن! میگه ۱۰ روز پیش توی ارتش محترمانه بهم گفتن دیگه نیا! کلا میتونم بگم لباس ارتشی مقدسه و واقعا ارتشیها اشخاص محترمی هستند! مخصوصا ارتشیهای قدیمی. در مورد عملیات ثامنالائمه دارن توضیح میدن. تاریخ مرز بین ایران و عراق و روش حمله عراق به ایران و تصرف خرمشهر رو میگه! به نظرتون جنگ کی شروع شده؟
جنگ بین ایران و عراق روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۸ شروع شده!
کلاسهای معارف جنگ تموم شد.
امروز یکشنبهس ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۸! دوره سربازی آموزشی سجیو.
امروز نگهبان پاس ۳ اسلحهخانه هستم! به عبارتی پاسهام ساعت ۲-۴ ظهر، ۲۰ تا ۲۲ شب، ۲-۴ صبح و ۸ تا ۱۰ صبح هستش! یعنی ۲۴ ساعت ۲ ساعت نگهبانی ۴ ساعت استراحت! خیلی سخته اما بیرون رفتن فردا حالمو بهتر میکنه!
یکی از مشکلات بزرگی که من دارم اینه که کلا فرمانده مفهوم متاهل بودن رو نمیفهمه! نمیدونه شما باید خرجی بدی باید پول دربیاری باید اجاره خونهت رو بدی! کلا این موضوعات رو نمیفهمه! یعنی به هیچ وجه!! حالا هی شما خودت رو بزن به در و دیوار! نمیفهمه برادر من خودتو کوچیک نکن! فکر میکنه دروغ میگی!
افطاری امروز ماکارونی بود! از بس گشنه بودم که فکر میکنم غذا خوشمزه بود! :))
الان ساعت ۲:۲۰ دقیقه شب شده و برای نگهبانی بیدار شدم! من معاف از رزم هستم و مشکل درد پا و کمر دارم! اما هم رژه میبرن منو و هم نگهبان هستم! فلسفهشون هم اینه که معاف از رزم یعنی معاف از هرگونه رزم! نه معاف از رژه! و این باعث درد شدید پا و کمر من شده! اما به نظرتوت مهمه؟! اصلا!
راستی گفتم کتاب Alchemist یا کیمیاگر اثر paulo coelho رو دارم میخونم! این کتاب باعث شده تحمل سختی نگهبانی راحتتر باشه! جالبه بدونین اسلحهخونه آژیر و دزدگیر و این داستانا رو داره! ما چرا نگهبانیم پس؟!؟! کتاب رو یادتون نره! حتما حتما بخونین الان یا توی سربازی!
ساعت ۲:۲۰، هوای شرق تهران حدود ۲۰ درجه، تاب کیمیاگر رو میخونم! صفحه ۸۷ هستم! من نسخه انگلیسی رو میخونم اما نسخ فارسی و ترجمههای زیادی داره یه خوبشو بخرین و بخونین. الان صفحه ۱۰۸ هستم.
ساعت شد ۴ و نیم ساعتی رو میخوابم!
امروز دوشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۸ جواب امتحان رزم مقدماتی که پنجشنبه هفته پیش گرفته بود، اومد! مثل بچه دبستانیها شدیم واقعا!!! از هر نمرهای داشتیم! و فرمانده با استفاده از جریمههای کم کردن نمره فرماندهی و یا مرخصی ندادن بچهها رو تهدید کرد و گفت روز سهشنبه از کل مباحث امتحان بگیره! بودن کسایی که بگن نه نه توروخدا امتحان نگیرید! ای بابا آخه چرا بچه شدین؟!!
در مسجد کلاس معارف جنگ هستیم و امیر … خیلی آدم خوب و با انرژی هستش و کلی چیزایی یاد گرفتیم که واقعا خوبه دونستنش.
ساعت شد ۱۵ و رفتیم خونه! من سریع رفتم دنبال بانک صادرات که کارتمو گم کردم کارت جدید بگیرم که پول دستم بیاد یکم! تا برسم شعبه دروازه شمرون شده بود ساعت ۱۴ و متصدی گفتش که ساعت ۱۴ ما تعطیل میکنیم برو فردا بیا!!!! فردا بیام؟!!! سریع گوگل کردم دیدم شعبه بورس تا ساعت ۱۷ باز هستش! یه اسنپ بایک گرفتم و رفتم اونجا! و نشد!! نشد که نشد! رفتم خونه! حس شرکت هم دیگه نبود! رفتم که بخوابم اما نتونستم! نمیتونستم با این فکر و خیالات بخوابم! پا شدم!
ساعت ۱۹:۳۰ با خانم رفتیم یه کبابی دارم من همیشه میرم سمت میدون ونک! خیلی خوشمزه بود. و بعد خونه و خواب!
خب سهشنبه ساعت ۴:۲۰ صبح شده و با اسنپ اومدم سمت پادگان، ۱۸ هزار تومن پول اسنپ شد! حالم فوقالعاده بد شده! نمیدونم مصموم شدم واسه کباب دیشب یا چی؟! یه قرص از بچهها گرفتم و یکم بهتر شدم! میخواستم برم بهداری به فرموده فرمانده نیازی نبوده و نرفتم! امروز و الان که ساعت ۷:۲۰ دقیقه صبحه سهشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۸ هستش و توی مسجد نشستم و حالم بده و حالم از خدمت سربازی بهم میخوره! تمام زندگیم بههم ریخته و نمیتونم تمرکز کنم! شاید هدف اصلی هم همینه! که زندگی دیگهای نداشته باشی! زن و بچه نداشته باشی! کار و حقوق و زندگی نداشته باشی! فقط سرباز باشی! اما من نمیتونم! اینو بگم که هتل صفریک فوقالعاده از هتلی در اومده و دیگه هتل نیست! برای دورههای بعدی هم متوجه منظورم میشن! خود کسایی که قبلا اینجا بودن و افسرهای آموزشی و همه موافق این موضوع هستن و دلیلش هم مشخصه اما خارج از این بحث!
من خیلی فکر میکنم به هدف خدمت سربازی و آموزشی سربازی و این داستانا! اما هدف اصلی رو نمیفهمم! شاید تا اینجا نفهمیدم! واقعا این آموزشها رو توی یه هفته میتونستن آموزش بدن! یکم حس نوشتن ندارم دیگه! مینویسم بازم! باشین اینجا!
چهارشنبهس و نگهبانم! و به عشق فردا که پنجشنبهس دارم زندگی میکنم! کتاب کیمیاگر هم خوب داره پیش میره و این کتاب رفیق این روزهای سخت من اینجا شده! واقعا موضوع خوبی داره! کتاب رو بخونین و بهم خبر بدین و نظرتونو بهم بگین دوست دارم بشنوم! یا اگه خوندین همین الان نظرتونو بدین و بعد ادامه رو بخونین.
پنجشنبه ساعت ۱۲ با دوستان اومدیم بیرون! با ج و ا و ح رفتیم سمت خونه و منو پیاده کردن و رفتن! رفتم خونه و کمی استراحت کردم! سعی کردم بخوابم! سریع پا شدم و با خانم رفتیم دنبال خونه! باید خونه پیدا کنم! سخته شرایط واقعا و قیمتها فضایی!!
شب خوابیدم و صبح باید میومدم پادگان دوباره! نگهبانی دارم بازم!
ساعت ۶:۴۰ صبح پا شدم و اومدم پادگان! الان ساعت حدودا ۱۱:۲۵ صبح روز جمعه، ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۸ هستش و روی صندلی داحل یگان شماره … نشستم (اولین بیقانونی اینه که سر پستت نباید بشینی، بنوشی، چیزی بخوری، بنویسی، یا بخونی حتی) و در حال نوشتن همین چیزی هستم که دارید میخونید (بیقانونی دوم!) و همچنین در حال خوردن بادوم زمینی هم هستم!
دلیل نوشتن خاطراتم رو خودمم هنوز نمیدونم! اما هرچی که هست باید بنویسم! الان نمیدونم دلیلشو اما حسی بهم میگه که باید بنویسم! شاید بعدها که حالم بهتر شد و این روزها یادم بیاد!
توی آسایشگاه نشستم و آرامش نسبی آسایشگاه باعث شده یکم آروم شم و با مشکلاتم فکر نکنم! شدنی نیست اما باید تلاش کرد! همینه دیگه! توی آسایشگاه نشستم و به پروانههایی که به تهران حمله کردن نگاه میکنم! کاشکی حمله هم حمله پروانه باشه!! میبینم که اینور و اونور میرن.
آدمای موفق همیشه میگن که صبور باشین! ما ایرانیا اما تفسیر خودمونو داریم و فکر میکنیم صبور بودن یعنی پاتو بندازی روی اونیکی پات و منظر بمونی! نه عزیز دل! باید تلاش کنی اما صبور هم باشی!
یه تعدادی از بچهها امروز قرار برن نماز جمعه، داوطلبانه و خودجوش !!
اینجا که میام دلم برای خانم و خونواده و پدر و مادر و همه تنگ میشه! اونا وضعشون از شما بدتره! پس حواستون باشه چیزایی که اینجا میگم ۱درصدش رو هم پیش اونا بروز ندین! پیش اونا شاد و سرزنده باشین. به نظرم بیشتر از خود سرباز خانوادش هستن که اذیت میشن! هوای خونوادهتون رو داشته باشین و بذاری همون ذهنیت که صفریک ارتش هتل هستش رو داشته باشن!
ساعت نزدیک ۱۲ شده و من پستم تموم شده به نوعی my watch is over! من میرم حمام و نماز و تا ساعت ۱۶ میخوابم که پست بعدیم رو شروع کنم.
راستی کتاب Alchemist که از Paulo Coelho بود هم امروز تموم شد! چقدر بد مه تموم شد واقعا اما کتاب برای خوندن بازم دارم! پیشنهاد میکنم بهتون که این کتاب رو نسخه انگلیسیش رو بخونین حتما! به نظر من اینطوری بهتره و یا اگه ترجمه میخونین دو تا گوگل کنین و ترجمه خوبشو و بدون تحریفش رو بخونین. Shephard رو درک کنین و هدف زندگیتون رو شاید با خوندن این کتاب بتونین دقیقتر و واضحتر انتخاب کنین و ببینین!
کتاب بعدی چیه؟! اصن اینجا کتابخون شدم و دوستان هم همه کتابخون کردم به شخصه خودم، (الکی)!! کتاب بعدی که میخونم با مشورت دوستان سمفونی مردگان اثر عباس معروفی هستش!
جهت مشاهده ادامه خاطرات به “۴ | خاطرات هفته چهارم من | خدمت صفر یک شهدای وظیفه نزاجا” مراجعه کنین!