همه ما آدما دچار نوسانات خلقی و احساسی میشیم. گاهی خیلی به خودمون مطمئنیم، گاهی هم حس بی کفایتی میکنیم. میدونم که میدونی دارم از چی حرف میزنم!
از یه حس مشترک که گاهوبیگاه و کم و زیاد سراغ هممون میاد! اما یه چیز مهم باید بهت بگم! و اونم اینه که وقتی از دنیای بیرون، نشانههای دلسرد کننده دریافت میکنی، حرفای ناراحت کننده میشنوی، رفتار زننده میبینی و و و، حق داری ناراحت بشی، عصبانی بشی، گله کنی، داد بزنی، دوری کنی حتی از شدت فشاری که بهت اومده گریه کنی!
اما به هیچ وجه حق نداری توی اون حس و حال و هیجانات منفی باقی بمونی! واسه اینکه جای تو اصلاً اونجا نیست! جای تو توی چنین دنیای تاریک پر گرد و غبار سرد و بیروح نیست!
انسان، به خاطر ذات ارزشمند خالقش، لایق بهترینهاست. پس حواست باشه که این لیاقت رو از خودت سلب نکنی!
جالبتر از همه اینه که سطح قضیه با عمق قضیه خیلی فرق داره! یعنی چی؟
یعنی خشم و ناراحتی اصلی تو اصلاً از آدمای بیرون نیست! از خودته! تو فقط داری فرافکنی میکنی. یعنی برای رهایی از حس فشار و اضطراب درونی، اون حسارو میریزی روی بقیه! و این یک دفاع روانیه. یک روش محافظت درونی! فقطم مال تو نیست. همه آدما اینجورین!
راستش من خودم طی سال گذشته، چندین بار دچار این وضعیت شدم! از خودم حالم بد بود اما فکر میکردم بقیه دارن حال منو بد میکنن! و مثل همه آدمای ناآگاه دنیا، فشار درونیم رو روی بقیه تخلیه میکردم!
اما در پی یکی از بهترین اتفاقات زندگیم (آشنایی با استادی بزرگ)، یه راه خیلی خوب برای خلاصی ازین گرداب آزار دهنده یاد گرفتم! راهی که خیلی جواب میده.
من یاد گرفتم که هر وقت میفتم توی این تله، احساساتم رو زندگی کنم. یعنی اجازه بدم این احساسات (خشم، اندوه، یأس، ...) در من جاری بشن. ازشون فرار نمیکنم. حتی باهاشون نمیجنگم. برای خفه کردنشون هیچ کاری نمیکنم. میذارم بیان و یه دل سیر خودنمایی کنن و برن.
بعد از اینکه دلشون خنک شد و حسابی دمار از روزگار روان طفلکم درآوردن، با خودم خلوت میکنم. و سؤال طلایی رو از خودم میپرسم!
«چرا من؟ چرا دارم این وضعیت رو تجربه میکنم؟»
به این فکر میکنم که «آیا اون حسها، حرفها و رفتارهایی رو که از آدمای بیرون از خودم دریافت کردم، این روزا خودم در خودم تجربه نمیکنم؟!»
میدونی منظورم چیه؟!
یعنی خوب ریز میشم روی خودم تا ببینم این روزا خودم خودمو سرزنش نمیکنم!؟ خودم به خودم حس بی کفایتی نمیدم؟ خودم خودمو شکست خورده تلقی نمیکنم؟! خودم از خودم ناامید نیستم؟! خودم خودمو با بقیه مقایسه نمیکنم؟! خلاصه که این روزا، خودم به خودم حس بدی میدم و حواسم نیست!
خوب که عمیق میشم، میبینم بله! دقیقاً خودم دارم همه این سوزنارو به خودم میزنم!
استادم به من یاد داد که آدمای زندگیمون فقط دارن مثل یه آینه عمل میکنن. اونا فقط دارن درون خودمونو به شکل مادی بهمون نشون میدن.
پس نباید از آینه نفرت داشته باشیم. باید تصویر آینه رو عوض کنیم!
نکته میلیون دلاری اینه که حست به خودت، جادوگر زندگیته. هم راه جذاب شدنته هم راه منفور شدنت.
شاید دوست داشته باشی مقاله یه راه کمخرج برای جذابیت بیشتر رو هم توی این زمینه بخونی.
خب داشتم میگفتم.
من در ادامه خوداکتشافی، فهمیدم که در حقیقت، اول خودم بودم که خودمو ناراحت کردم، بعد دنیای بیرون حس خودمو از طریق آدمای زندگیم به خودم نشون داد. که چی؟!
که بگه به جای گیر کردن توی این دنیای تاریک بی حاصل پر از هیجانات منفی که انرژیت رو میاره پایین، راه درست رو پیدا کن و دست خودتو بگیر و بکش بالا. خب حالا چجوری باید خودمونو بکشیم بالا؟
خرجش فقط یه آغوش امن و مهربون و یه دست نوازشگره که خودمون باید به خودمون بدیم. بعدشم طی یه گپ دوستانه به خودمون بگیم:
«ببین! تو هم مثل همه آدما یه سری نقطه ضعف داری یه سری نقطه قوت!»
«توانمندیها و دستاورداتو یادت نره! طی این چند سال، چه کارای بزرگی کردی و چه چیزای خوبی بدست آوردی؟»
حتماً یادت میاد! بنویس و به خودت یادآوری کن و برای همه چیز از خودت تشکر کن و حس افتخار به خود رو در خودت زنده کن.
همه ما چیزایی داریم که به خاطرشون به خودمون افتخار کنیم. فقط گاهی در حق خودمون بی انصافی میکنیم. خودمونو یادمون میره؛ اونوقت انتظار داریم دنیا مارو یادش نره!
میدونی که دنیا با ما همونطوری رفتار میکنه که خودمون با خودمون رفتار میکنیم.
یادت نره! تو برای خوشبخت شدن، فقط به خودت نیاز داری! به عشق، تأیید، حمایت، پذیرش، باور و همراهی خودت ... که اگه خودت اینارو به خودت بدی، دنیای بیرونم بهت میده! دیگه باید باور کنی که همش خودتی! فقط خودت!
اگه نتونستی باور کنی، یه سر به اینستاگرام من بزن. مطالب بیشتری هست که شاید به درک موضوع کمک کنه:
https://www.instagram.com/vdakarami/