1– قدر دستپخت مادر رو دونستن اونم وقتی پلوی دندان شکن و نپخته سلف را میل نمودی (لحظهای بینظیر و ملکوتی برای اینکه چشمات رو ببندی و خالصانه از ته دل قدردان زحمات بی دریغ مادر باشی).
2– پی بردن به واقعیت تحصیلات. قرار نیست کسی حالیت کنه. بعضی چیزا رو باید تجربه کنی و بفهمی که تحصیلات تهش ممکنه هیچ ربطی به شغل آیندهت نداشته باشه.
3– به تعویق انداختن سربازی. یکی از بهترین فوایدی که میشه بهش اشاره کرد. نیازی به توضیح و اشاره به جنسیت هم نداره چون کاملا در جریانید.
4– فهمیدن اینکه برخی افراد خاطره تعریف کنان قهاری هستند که استاد نامیده میشوند (البته نه همهشون، گاهی یکی چند مورد کاربلد هم پیدا خواهی کرد که میشه ازشون یه چیزی یاد گرفت).
5– اگه از محیطی با امکانات محدود و تلاشی مضاعف به یه دانشگاه دولتی توی یه شهر نسبتا بزرگ راه پیدا کنی و یه خوابگاه هم نصیبت بشه خودش میتونه یه جای خواب خوب باشه برای اینکه بتونی یه کار پاره وقت پیدا کنی تا زندگی مشقت بار اجباری رو ادامه بدی (در ضمن گور بابای این جمله که میگه: آسمون همه جا یه رنگه. نه از این خبرای انگیزشی نیست، گردوی زاگرس رو ببری نخلستان جنوب خشک میشه، نخل جنوب رو هم ببری تو زاگرس آب روغن قاطی میکنه به جای اینکه خرما تحویلت بده استامینوفن لازم میشه).
6- تجربه اینکه جلوی جمع صحبت کنی و عرض و طول اندام کنی و یه کم راه بیفتی (البته اگه خجالتی باشی)، بخصوص زمانهایی که خاطره تعریف کن قهار (ظاهرا استاد) حال و حوصلهی درس دادن نداره و میخواد کل ترم رو با سپردن پروژههایی به دانشجوها و ارائه اونها سر کلاس، هم بیاره.
7- پیدا کردن دوستانی که هیچ چیزی برای از دست دادن ندارن. یا زیادی اهل درس هستن و میخوان تا تهش برن یا هم زیادی اهل درس هستن و میخوان برن (جمله سنگین بود، یه لیوان آب بیارید تا بره پایین).
8- دیدن آدمها و همکلاسیهایی که خیلی چیزا برای از دست دادن دارن (آرزو میکنم تعداد این مدل آدمها روز به روز بیشتر بشه. تا هست آدمهای خوشبخت ببینیم. هر چی خوشبخت بیشتر باشه قطعا مشکلات جامعه کمتر میشه. البته خوشبختی ممکنه تعریف متفاوتی داشته باشه. ولی خوب من اینجا از این کلمه برای توصیف وضعیت کلی زندگی آدما استفاده کردم. پس زیادی عمیق بش نگاه نکنید).
9- فهمیدن اینکه دانشگاه یه دنیای فانتزیه که با دنیای بیرون خیلی فرق داره. بخصوص اگه همزمان کار پاره وقت هم انجام بدی. قطعا درک خواهی کرد که دنیای بیرون از دانشگاه چیزی به مراتب بی رحمتر از فضای درون دانشگاهه.
10- خندیدن. حقیقتا 99 و 9 دهم درصد تمام خندههای از ته دلت رو در دانشگاه تجربه خواهی کرد. یه محیط فان سرشار از استند آپ کمدیهای نامحسوس و رفیقهایی از جنس ترای نات تو لَف. مرسی از تمام اون لحظهها.
11- پی بردن به اینکه تحقیق و ریسرچ واقعی کم کم داره رنگ میبازه. قشنگ متوجه میشی ریسرچ و تحقیق داره به سمتی میره که ماهیت خودشو از قالب پیدا کردن یه سوال تحقیقاتی خوب و تلاش برای یک کار علمی مفید و ارزشمند از دست میده و فقط ابزاری کیلویی شده برای به انتها رسوندن یه دوره تحصیلی که نهایتش بشه یه مقاله فوق کیلویی و سایتیشن و اچ ایندکس اون بزرگوار خاطره تعریف کن رو بالا ببره و سرانجام مسیر عمودی استادیاری به دانشیاری و سپس استاد تمامی رو براش طی بکنه. درک این قضیه سخت نیست خیلی ملموسه. خواهی دید که در اکثر شرایط و مواقع هدف فقط چاپ مقالهست و بس. اوضاع خیلی قاراش میشه در این حیطه (ولی خوب، بازم این شرایط نسبی تشریف داره و داریم دانشجوها، اساتید و پژوهشگرانی که واقعا مشتاقانه در حال انجام پژوهشهای ارزشمندی هستن).
12- ارتباطات. این مورد در واقع مثل همون جلوی جمع صحبت کردنه. یه جورایی قرار گرفتن تو محیط دانشگاه باعث میشه که مهارتهای ارتباطیت رو توسعه بدی. با افراد و آدمهای زیادی آشنا میشی و ممکنه یه سری چیزا ازشون یاد بگیری.
13- لذت بردن از استشمام بوی قهوهای که توی فضای سالن مطالعه یا کتابخونه پیچیده. واقعا این در کنار اوضاع بد سرویسهای بهداشتی و حمامهای فوق لاکچری دانشگاه یه آپشن خفن محسوب میشه. نمیدونم چرا ولی خیلی حس دلنشینی بود (البته این قضیه به حس بویایی شما هم بستگی داره، من خودم از اونجایی که حس بویاییم در حد "ژرمن شپرد" تشریف داره اگه یکی بساط قهوه راه مینداخت سریع هوایی میشدم).
14- پیدا کردن یه سری آهنگهای خوب. آره واقعا. دنیای موسیقی و آهنگ یه دنیای بی انتهاست و قطعا تو همهی آهنگها رو نشنیدی. ممکنه وارد خوابگاه بشی بعد ببینی هم اتاقیت که عین خرس پاندا روی تخت بالایی ولو شده یه موزیک باحال پخش کرده و تو میگی این خواننده کیه؟ یا هم میتونی بدون اینکه ازش بپرسی یه تیکه از آهنگ رو توی دایی گوگل سرچ کنی و دانلود کنی و بعد گوش بدی. تجربهی خوبیه بنظرم. من خودم 5 تا از آهنگهای مورد علاقهمو توی دوران دانشگاه پیدا کردم.
15- یه کم تقسیم کار یاد میگیری. بخصوص روزایی که تعطیله و از سلف و غذای دانشگاه خبری نیست. مثلا تو املت رو درست میکنی، هم اتاقیت ظرفا رو میشوره. پروسهای ساده و تاثیر گذار برای تمام فصول زندگی.
16- کم کم میفهمی برخی اساتید (بخصوص اونایی که خاطره تعریف کن قهار تشریف دارن) یه سری ارتباطات مویرگی خفنی با بیرون از دانشگاه دارن. البته مویرگ که چه عرض کنم، خیلیاشون در حد سرخرگ برو و بیا دارن. بعد متوجه میشی خیلیا با ایجاد و ساخت یه ارتباط خوب با چنین اساتیدی در پی یه سرانجام شغلی بعد از فارغ التحصیلی هستن. ببین دیگه این مورد نیازی به توضیحات اضافی نداره قطعا میدونی دارم درباره چی صحبت میکنم. خیلیا با این روش بعد از فارغ التحصیلی یه جایی بند شدن. البته اگه با این تریپ شرایط حال نمیکنی قضیه فرق داره. ممکنه آدمی باشی که دلت نخواد جایی کارمند بشی یا چه میدونم اصلا نیازی نداشته باشی یا اصلا مثل نویسنده این مطلب کله خراب باشی یا هر دلیل دیگهای. ولی چه بخوای چه نخوای اینم یه آپشنه دیگه. گرفتی چی شد؟ دنیا پر از بده و بستانهای کاریه.
17- میفهمی که یه ویدیوی آموزشی چند دقیقهای میتونه بیشتر از یه سال تحصیلی توی درک برخی از مباحث تخصصی بهت کمک کنه. برا مثال دیدن یه ویدیوی آموزشی توی یوتوب، یا اصلا یه دوره آموزش کوتاه که توی برخی از پلتفرمهای آموزشی منتشر میشن. اینو زمانی متوجه میشی که توی درک عمیق یه مبحث گیر افتادی و کاری از دست جزوهها و تدریسها و خاطرههای اون بزرگوار بر نمیآد.
18- یاد میگیری که اگه واقعا به رشتهای که انتخاب کردی علاقه داری و دوست داری از ابعاد مختلف رشته و گرایش تحصیلیت سر در بیاری، یا به اصطلاح میخوای متخصص رشته تحصیلیت بشی، باید پا رو فراتر از جزوه و امتحان و نمره و این چیزا بزاری. اینا همش یه ساختار کلی هستن که نهایتا ختم میشن به یه مرداب که اسمش "مدرک تحصیلیه." همه چیز به این بستگی داره که چقدر کنجکاوی و چقدر اهل جستوجو و مطالعه منابع علمی مختلف هستی. و اینکه تو چطور میخوای تواناییهای خودتو به رشته تحصیلیت اضافه کنی. ترکیب تو و رشته تحصیلیت قراره چی از توش در بیاد؟ سوال سادهایه ولی جوابش نیاز به یه سری خلوت کردنها با خودت داره. البته گفتم این مورد زمانی اهمیت داره که خودت کله داغ باشی برا رشتهت در غیر این صورت چیز خاصی جز اون مرداب، سرانجام کار نیست.
19- مهاجرت. بله این روزها تنور مهاجرت چنان داغه که نون رو جزغاله میکنه. تحصیل هم یکی از راههاییه که میشه باهاش رفت. البته یه عده بیشتر به خود مهاجرت فکر میکنن و به همین دلیل روش مهاجرت تحصیلی رو انتخاب میکنن. اینا به کنار. اما یه عده کلا عشق تحقیق و ریسرچ و پژوهش تو رشتهشون هستن و میخوان مهاجرت کنن تا بتونن ابعاد تواناییهاشون رو در یه محیط دیگه توسعه بدن و در کنارش به مزایای دیگه یا به برخی امکانات دیگه هم برسن. مطمئنا به این قضیه هم واقف هستین که مهاجرت اونم از نوع تحصیلیش به این صورت نیست که اون ور آب با دسته گل و شیرینی و فرش قرمز بیان به استقبال شما و بگن خوش اومدی به سرزمین عشق و حال و راحتی، بیا بریم سرسره بازی. نه. بگذریم از این حرفا. اگه واقعا به تحقیق و پژوهش و ریسرچ توی رشته تحصیلی خاصی علاقه داری و هدفت اینه که مهاجرت کنی، با رفتن به دانشگاه این فرصت رو داری که خودتو آماده کنی. به عبارتی با توجه به مواردی که توی گزینه 17 و 18 گفتم توی دانشگاه وقت اینو داری که بفهمی اساس رشته تحصیلیت چی به چیه. زبان انگلیسی رو مسلط بشی و از همه مهمتر اینکه رزومه تحصیلیت رو ارتقا بدی. به هر حال ممکنه که رشته تحصلیت جوری باشه که برای کارهای تحقیقاتی به آزمایشگاه یا امکانات خاصی نیاز داشته باشی و این امکانات معمولا توی اکثر دانشگاهها فراهمه. بنابراین بودن در محیط دانشگاه این فرصت رو هم بهت میده که با اصول کارهای پژوهشی رشتهات آشنا بشی و یه چندتا کار تحقیقاتی برای تقویت رزومهات انجام بدی. چون در نهایت باید با کسانی که میخوان از یه دانشگاه یا استاد اون ور آبی پذیرش بگیرن رقابت کنی و تو باید حرفی برای گفتن داشته باشی تا انتخاب بشی.
20- این مورد هم متعلق به شماست. اگه شما هم مورد خاصی مد نظرتون هست یا تجربه خاصی از فواید دانشگاه رفتنتون دارین میتونید توی قسمت نظرات به اشتراک بزارید.