سلام، به این قسمت از پادکست ما خوش اومدین. امروز میخوام دربارهی هرچیزی که به انگیزه ربط داشته باشه حرف بزنم. مثلا زندگی. آره، درست شنیدی، خود خود خود زندگی.
زندگی کلمهی عجیبیه. بعضی از آدما، اونقدر خودشونو درگیر پیدا کردن معنیش کردن، که الان یا افسرده شدن یا از دست رفتن. یادمه یه معلم داشتم میگفت زندگی مث آدامسه، اول شیرینه بعد کم کم تلخ میشه. ما هم پررو بودیم دیگه، میگفتیم عاقا اجازه، مشتی رضا آدامسایی که تلخ نمیشن رو میفروشه تو مغازهش؛ اونم بعد چندتا بد و بیراه پرتمون میکرد بیرون. انگاری نمیخواست قبول کنه که حق با ماست.
ازون موقع، سالای زیادی گذشته؛ بعضیا رفتن دنبال آدامسای عادی، بعضیا هم ازون آدامسای همیشه شیرین رو خریدن. امیدوارم تو، اونی باشی که آدامس شیرینه رو داره مزه مزه میکنه.
برای این خوشمزگی، باید هزینه کرد. همه چیز هزینه داره؛ چه بخواد یه آدامس باشه چه بخواد زندگی. این موضوعو هیچوقت فراموش نکن که برای رسیدن به هر چیزی، باید تاوان پس داد. من اسمشو میذارم تاوان، تا بفهمی خیلی از شرایطتو درک میکنم. مثلا میدونم اگر قراره کنکور بدی، باید از خیلی از سرگرمیات بگذری؛ اگر قراره کسبوکاری راه بندازی، باید اونقدر کار کرده باشی که تجربت قد یه کوه باشه. آره دیگه، هر چیزی یه هزینهای داره.
اما اونی که هر روز داره با مزهی تلخ دست و پنجه نرم میکنه باید چکار کنه؟ یعنی میخواین بگید اینجور آدمی همیشه محکوم به بدبختیه؟ نه عزیز من، اشتباه نکن.
شوپنهاور رو که میشناسید؟ ایشون فیلسوف بزرگ قرن 19 میلادی بودن که رو خیلی از نظریههای فلسفی امروزی تأثیر زیادی گذاشتن. این آقای شوپنهاور، همیشه معتقد بودن که همه چی به ارادهی آدم برمیگرده. اصن یه کتابی داره به اسم "جهان همچون اراده و تصور"؛ شوپنهاور میگه: «عقل همیشه میخواد تو رو بازی بده. در اصل همیشه به دنبال اینه که تو رو توی یه گوشه نگهداره و اونقدر بهت مشت بزنه که از حال بری.» ولی برای هر دردی درمانی هم هست دیگه. شوپنهاور، درمان رو توی اراده میبینه. ایشون میگه که تا اراده نکنی، نمیتونی هیچ چیزی رو تغییر بدی، حتی اگه همهی شرایط برای تغییر کردن فراهم باشه.
اگر یادتون باشه توی فیلم "Life Is Beautiful" یه بحث جالبی بین دو نفر صورت میگیره دربارهی خوابیدن. یکیشون میگه: من اصن خوابم نمیبره تو چجوری اینقدر سریع میخوابی؟
اونم میگه: همه چی به ذهن آدم ربط داره، اراده کنی که بخوابی، میخوابی.
و همون لحظه هم توی یک ثانیه میخوابه.
این حرفا رو زدم که یادتون بندازم، مهمترین کلید موفقیت، ارادهی شماست. شاید اهداف شما، اونقدر مهم باشن که حاضر باشید براش هر کاری کنید؛ خیلی هم دوست دارید که تلاشی داشته باشید؛ اما در عمل هیچ کاری نمیکنید. این مشکل، از انگیزه و ارادهی شما نشأت گرفته.
یکی از بهترین راهکارهایی که میشه توی همچین شرایط به کار بست، تمرین کردن روی چیزای کوچیکه. وقتی از چیزای کوچیک حرف میزنم، منظورم اهدافی مثل غذا خوردن توی فلان رستوران یا خریدن فلان غذا هستش. باید تلاش کنید، که به چیزای کوچیک برسید. آره، بزرگ فکر کن، از کوچیک شروع کن.
یادمه یکی از دوستام میگفت چرا هیچکدوم از تصمیمام، خوب نیستن؟ چرا نمیتونم اصن تصمیم بگیرم؟ بیاین اسمشو فرضا بزاریم نیما. مشکل نیما از کجا اومده بود؟ یعنی واقعا نمیتونست تصمیم بگیره؟ خیلی از آدمایی که دور نیما بودن، فکر میکردن که واقعا یه مشکل ذاتی داره؛ حتی پشتش حرف میزدن میگفتن که آدم ضعیفیه.
اگه فقط ظاهر قضیه رو نگاه کنید، خیلی از این حرفا، به نیما میومد؛ اما واقعا مشکل، چیز دیگهای بود. نیما از ضعفش توی تصمیمگیری مینالید درحالیکه اصن توی زندگیش، هیچکاری نکرده بود. واقعا هیچکاری نکرده بود. مثلا چند سال پیش نیما میتونست یه پروژهی خفنی رو با استادش توی یکی از بهترین شرکتای ایران اجرا کنه، ولی وقتی که نوبت به انجام کار رسید، سریع جا زد. نیما مشکلش، چیزی بیشتر از تصمیمگیری بود. ریسک!
یکی از بزرگترین ایرادایی که به تربیت بعضی از خونوادهها وارد میشه اینه که والدین به فرزندشون اجازهی ریسک کردن نمیدن. در حقیقت نمیزارن که خودشو محک بزنه. نتیجش میشه، نیما. وقتی اون بچه بزرگ میشه، هیچ کار جدیدی رو انجام نمیده و درنتیجه، توی تصمیمگیری هم ناتوان میمونه. اما فکر میکنید که برای اینم راهکاری نیست؟ یعنی نیما غیرممکنه بتونه تصمیم درستی بگیره؟ غیرممکن، غیرممکنه دوست من.
برای ریسک کردن، کافیه که اعتماد به نفستونو تقویت کنید. برای اینم سادهترین راه اینه که خودتونو توی یه کار جمعی قرار بدید. مثلا برید توی انجمن شعرخوانی و شروع به خوندن شعر کنید. سعی کنید، تنوع کارایی که انجام میدید به قدری باشن که هم حوصلتون سر نره هم اعتماد به نفستون به مرور بیشتر بشه. کلا ذات بشر روی این ساخته شده که میخواد قویتر باشه. وقتی توی کار جمعی، به یه موفقیتی میرسید، حالا هرچقدرم این موفقیت بخواد کوچیک باشه، اعتماد به نفس شما روز به روز بیشتر میشه. خب وقتیم که اعتماد به نفس بیشتر شد، شکست رو توی خودتون نمیبیند. این نکته کمک بزرگی به شما میکنه که کارای جدید رو امتحان کنید. پس شما به مرور آدم ریسکپذیری میشید. از اونجاییم که ریسک کردن، مستقیما به تصمیمای شما وابسته هستش، پس قدرت تصمیمگیریتونم بیشتر میشه. کلا همه چیز روال میشه.
برای این که بتونی آدامستو همیشه شیرین نگهداری، باید یه سری میکروب و ویروس توی دهنتو از بین ببری. زندگی هم همینه. اگه میخوای موفق بشی، باید ویروسای دور خودتو بشناسی. این ویروسا، مثل زوالوهایی هستن که میوفتن به جونت و هرچی انگیزه و اراده برایت مونده رو میمکن. این آدمایی که از خود زالو برات سمیتر هستن رو باید از خودت دور کنی. شاید یه دوستی داری که فرضا 15 ساله میشناسیش ولی همیشه بهت یه چیزایی تو این مایهها گفته: "تو نمیتونی، زورت نمیرسه، تو ضعیفی، اونا قویترن، تو پول نداری، تو جذاب نیستی، کی به تو اهمیت میده" و هزار تا چیز دیگه که خودتون بهتر از من میدونید.
اینجور آدما فقط سنگ دوستی رو به سینه میزنن ولی در حقیقت مثل یه مار زنگی هستن که نمیزارن شما از جاتون تکون بخورید و هر لحظه شما را به عقب رفتن وادار میکنن. به قول مولانا " مار بد جانی ستاند از سلیم/ یار بد آید سوی نار مقیم"
دوستای عزیزتر از جانم، اینکه شما همهی روز به فکر به موفقیت رسیدن باشید، کار بسیار خوبیه اما تا وقتی که دست به کار نشید، موفقیت، توی همون رؤیاتون میمونه. ساختن انگیزه، روشهای زیادی داره که من سعی کردم توی این چند دقیقه، چندتاشو براتون بگم.
«مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب / به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید»
مرسی از این که تا انتها با ما همراه بودید.
امیدوارم، تنتون سالم، ارادتون قوی و روانتون آروم باشه همیشه.
یا حق