به نام حضرت دوست
همانطور طور که در قسمت قبل مفصل روضهاش را خواندم،برای رفتن به ابوجا با شرکت هواپیمایی ترکیش ، اول باید از تهران به استانبول میرفتیم و بعد از استانبول به ابوجا. پرواز تهران به استانبول، ساعت 1:50 دقیقه بامداد روز یکشنبه، 20 مهرماه بود. پرواز استانبول به ابوجا هم ساعت 1:20 دقیقه بامداد دوشنبه؛ یعنی چیزی در حدود بیست ساعت انتظار در فرودگاه استانبول! تجربهای که هم میتوانست به چیزی عذاب آور تبدیل بشود و هم به یک تجربه به یادماندنی! همهاش هم بستگی به این داشت که آیا میشد در این شرایط کرونایی، مثل سابق وارد استانبول شد یا نه! همان طور که احتمالا میدانید، ترکیه جزو کشور هایی است که با ایران لغو روادید است و یک ایرانی تنها با داشتن پاسپورت میتواند وارد این کشور شود. اما بعد از کرونا و تعطیلی دنیا و بعدش هم بگیر و ببند های ترکیه برای برقراری پرواز ها، واقعا معلوم نبود که میشود به این راحتی وارد شهر شد یا نه!
رسیدن به فرودگاه امام خمینی(ره) (که کد فرودگاهی یاتا اش میشود همان IKA) نکته خاصی نداشت. بعد از تخلیه بارها و بدرقه همراهان، وارد فرودگاه شدیم. به نسبت پیش از کرونا واقعا خلوت بود. چرا که تنها پرواز فرودگاه در چند ساعت آینده، همان پرواز تهران - استانبول بود و پرواز بعدی، پرواز تهران - دوحه هواپیمایی قطر بود که ساعت چهار و نیم صبح بود. در حال حاضر تعداد پرواز های فرودگاه امام خمینی (ره) در یک روز، به ندرت از ده بیشتر میشود (میتوانید پرواز های هر روز فرودگاه امام را در اینجا ببینید). پس از وارد شدن، از گیت نیروی انتظامی رد شدیم و به سمت کانتر پرواز (محل تحویل بار) حرکت کردیم و به صف ملحق شدیم.
از وجنات افراد حاضر در صف چنین بر میآمد که اکثرا مقیمان بلاد فرنگ بوده اند که برای سر زدن به اقوام برگشته و بودند و کرونا زمین گیرشان کرده بود و حالا که راه ها باز شده بود و قیمت ها هم کمی معقول شده بود، قصد بازگشت داشتند و یا بالعکس که به دیدن اقوام در بلاد فرنگ میروند. همه جور آدمی هم بود در بینشان، از پیر مرد و پیر زن هایی که اگر کمک دیگران نبود، معلوم نبود سر از کدام کشور سر در میآوردند تا آدم های شیک و اتوکشیده ای که مشخص بود سرشان به تنشان میارزد و البته کسانی که مشخصا سرشان به تنشان نمیارزید!
برای رسیدن به کانتر، یک صف اصلی بود که در آخرش به چهار کانتر میرسید که دو تایش مخصوص بلیط های اکونومی (فی الواقع گران ولی به نسبت ارزان!) و دو تایش مخصوص بلیط های بیزینس کلاس (فی الواقع خیلی گران ولی به نسبت گران!) بود. روال کار از این قرار بود که بعد از رسیدن به کانتر، ابتدا پاسپورت را میگیرند و ثبت شده بودن بلیط را بررسی میکنند. اگر مشکلی نداشت، ویزای مقصد (در صورت نیاز) را چک میکنند. بعد از آن تست PCR را چک میکنند و اگر مشکلی وجود نداشت، کارت پرواز را صادر میکنند و بعدش بارها را تحویل میگیرند و اگر اضافه باری هم بود، همانجا در محل حساب میکنند! شاید مرحله های اول خیلی نکته خاصی نداشته باشند، اما این بخش تحویل بار حسابی داستان درست میکرد!
هر ایرلاینی، برای هر مسافر با توجه به کلاس بلیطش، یک سقف مجاز بار تعیین میکند. اما نکته این جا بود که ترکیش ایر، این سقف بار را با توجه به مسیر پرواز تعیین میکرد. یعنی مثلا ما که پرواز طولانی با یک توقف داشتیم، سقف بار مجاز ما، دو قطعه هر کدام 23 کیلوگرمی بود. این سقف مثلا برای پرواز تهران - استانبول خالی مثلا یک قطعه 30 کیلوگرمی است. یا یک مسیر مثلا دو قطعه 20 کیلوگرمی.(میزان بار هر مسیر را میشود در سایت ایرلاین چک کرد) از آنجا که خیلی از مسافران از این منطق بیخبر بودند و هر کس به ازای هر کیلوگرم اضافه بار نزدیک به پنج میلیون تومان پیاده میشد، اگر کسی اضافه بار پیدا میکرد، شروع میکرد به داد و بیداد که چرا نفر قبلیاش میتوانست فلان قدر ببرد و او نه! نفر جلویی ما هم که خانمی میان سال بود و دچار همچین مشکلی شده بود، در حالی که داشت بابت قانون ترکیش ایر، درشت و کوچک فحش بار جمهوری اسلامی میکرد، اضافه بار چمدانش را خالی میکرد!
بعد از آن خانم، نوبت ما شد. طبق روال، ابتدا پاسپورت را به مسئول کانتر تحویل دادیم. بنده خدا که تا حالا ویزای نیجریه را ندیده بود، مدام در حال چپ و راست و بالا و پاین کردن پاسپورت بود تا از صحت ویزا مطمئن شود که آخرش هم نشد و بعد از قسم و آیه که خودم رفتم سفارت و فلان شد و بهمان شد، در نهایت گفت با مسئولیت خودتان قبول میکنیم! بعد از آن نوبت چک کردن تست PCR شد. در آن لحظه بود که متوجه شدم مسئول آزمایشگاه محترم با اینکه مطلع بود که تست را برای پرواز میخواهم، تاریخ آزمایش را شمسی زده بود و تا حالا هم متوجهش نشده بودم. از آنجا که طبق قانون ایرلاین، تنها کسانی که تست PCR منفی به فاصله کمتر از 72 ساعت داشته باشند حق سوار شدن به هواپیما را دارند، این تاریخ شمسی ممکن بود در ادامه مسیر مشکل ایجاد کند. آن بنده خدا ما را حواله کرد سمت نماینده ایرلاین در فرودگاه که او تکلیفمان را مشخص کند. ایشون هم فرمودند که در سیستم ثبت میکنیم که این تاریخ شمسی معادل فلان تاریخ میلادی است، ولی در مقصد (ابوجا) دیگر مسئولیتش با خودتان است و اگر از شما قبول نکردند ربطی به ما ندارد! و بالاخره کارت پرواز های کذایی را صادر کرد!
پس از عبور از گیت نیروی انتظامی و کنترل پاسپورت ها و بعد از آن عبور از گیت امنیت پرواز سپاه پاسداران، به انتظار پرواز نشستیم. حوالی دوازده و نیم شب بود که گیت باز شد و صف ورود به هواپیما شکل گرفت.
بعد از آن همه دقت برای تست کرونا و حساسیت های ترکیه برای پرواز ها به تهران، خودم را برای یک پرواز نیمه پر آماده کرده بودم. بعد از اینکه وارد هواپیما شدم و روی صندلی نشستم، فقط یه چیز با خودم گفتم: «انگار واقعا اینجا کرونا را شکست داده اند!». کل هواپیما، بیخ تا بیخ، بدون کوچکترین فاصلهای، پر آدم بود! تنها نشانهای که میشد از کرونا پیدا کرد، ماسک زدن ملت و حذف وعده غذایی گرم حین پرواز به بهانه غیر بهداشتی بودن و جایگزینی آن با یک عدد نان و پنیر بود! تصور میکردم فقط ایرلاین های ایرانی هستند که تنها راه انتقال کرونا را وعده های غذایی میدانند که فهمیدم این خارجی ها هم همینطور هستند! گویا وقتی که پای پول در میان باشد، دیگر ایرانی و غیر ایرانی خیلی توفیری ندارند!
نمیدانم چرا، ولی مدت ها است وقتی عبارت هایی مثل پاسپورت و فرودگاه امام و ... را میشنوم، حال عجیبی بهم دست میدهد. عبارت هایی که همنشینی شان من را یاد کسانی میاندازد که روزی تصمیم گرفتند هرچه تا به آن روز در زندگی شان بدست آورده بودند را در چمدان هایشان بریزند و جمع کنند و بروند تا آرامشی که اینجا نداشتند را جایی دیگر دنبالش بگردند. کسانی که احتمالا در همان لحظه در آن هواپیما کنارشان نشسته بودم. اما مگر میشود هر چه هست را در جمع کرد و رفت؟ مگر میشود سال ها زندگی و خانواده و دوستان را در چمدان ریخت و برد؟ میروند تا به کجا برسند؟ تهش چه شود؟ ناخودآگاه یاد مطلب این سایت افتادم. وقتی که خدا را هم برای پول در آوردنشان خرج میکنند!بگذریم، زیادی فضا سنگین شد!
بعد از سه ساعت و نیم پرواز و خوابی عذاب آور (به خاطر تنگ بودن فضای جلوی پای صندلی هواپیما!)، حوالی پنج صبح بود که هواپیما در فرودگاه جدید استانبول (IST) فرود آمد. این فرودگاه جدید استانبول که چند سالی هست راه اندازی شده و حدود 40 کیلومتر با شهر استانبول فاصله دارد، به شکل حیرت آوری بزرگ است و تا پیش از کرونا سالانه حدود 90 میلیون مسافر از آن تردد میکردند و با کامل شدنش در سال 2025 به بزرگترین فرودگاه دنیا تبدیل خواهد شد!
پس از پیاده شدن از هواپیما و وارد فرودگاه شدن و حدود یک ربع ایستاده روی( به کمک پله برقی هایی که صاف روی زمین است و اسمش را نمیدانم!)، به بخش اصلی فرودگاه رسیدیم. در این بین هم هر چند دقیقه یک بار خانمی پشت بلندگو به زبان ترکی و انگلیسی، به الزام زدن ماسک و حفظ فاصله اجتماعی اشاره میکرد. چیزی که در این مسیر بیش از همه توجهم را جلب کرد، خالی بودن غیر طبیعی بخش هایی از فرودگاه بود. بخش هایی که به خاطر کرونا و کم شدن پرواز ها عملا به حالت نیمه تعطیل درآمده بود!
زمانی که به بخش اصلی رسیدیم، دو مسیر جلوی رویمان بود، یکی ورود به بخش ترانزیت و گذراندن حدود بیست ساعت در این فرودگاه معزز، و دیگری گیت پلیس ترکیه و ورود به شهر استانبول! دل را به دریا زدیم و وارد صف گیت پلیس شدیم. در انتهای پرواز در هواپیما، مهمان دار ها با آن لهجه انگلیسی داغونشان، فرمی را بین مسافرانی که قصد ورود به شهر را داشتند، پخش کرده بود تا اطلاعاتی مانند مقصد و شماره تماس و آدرس و ... را وارد کنند. وقتی که به گیت رسیدم پاسپورت و فرم را به پلیس گرامی تحویل دادم و مثل یک بچه خوب چهار چشمی به دوربین اسکن چهره زل زدم! کمی پاسپورت و بعدش مرا برانداز کرد بعد از چند دقیقه به زعم من دلهره آور، بدون این که تست کرونایی بخواهد یا حرفی بزند، با یک صدای چلق لذت بخش، مهر ورود را در پاسپورت درج کرد و با زبان بی زبانی گفت « برو به سلامت!».
و این آغازی شد بر یک گردش نیم روزه در استانبول!
ادامه دارد...