در سال ۱۹۱۲، کشتی تایتانیک در اثر برخورد با کوه یخ، غرق شده و ۱۵۱۴ نفر از مسافران در این حادثه جان خود را از دست دادند. ناخدا "ادوارد جان اسمیت" همواره به عنوان مقصر اصلی و نالایقی که شهرتش تا ابد در تاریخ برقرار است، شناخته میشود. اما بیایید به این موضوع به نحوهای خلاقانه و هوشمندانهتری نگاه کنیم. به عنوان مثال، اگر ناخدا اسمیت در آستانه برخورد با کوه یخ، با یک حرکت استثنایی، کشتی و مسافران را نجات میداد، او به عنوان یک کاپیتان لایق و نجاتدهنده شناخته میشد. در این صورت، فرض کنید اگر او از مسیر قبلی کمی دورتر بود و متوجه کوه یخ میشد و مسیر کشتی را تغییر میداد، احتمالاً امروز هیچکس ناخدا اسمیت را و حتی شاید کشتی تایتانیک را نمیشناخت.
در حقیقت، وضعیت سوم بسیار ارزشمندتر از وضعیت دوم بود.
درحالیکه حالت سوم بسیار ارزشمندتر از حالت دوم بود. این اشتباه منطقی به دفعات در سازمان ها رخ میده.
مثلا یک برنامه نویس ارشد با تجربه ای که داره روند روجوری پیش می بره که کسی متوجه بحران ها و ریسک های احتمالی کار نمیشه . یا مثلا یه مدیر مارکتینگ انقدر راحت مشتریان را افزایش میده که مدیرعامل شاید فکر کنه این محصوله که داره به راحتی میفروشه ومدیر مارکتینگ کارخاصی نمیکنه
و تاروزی که این افراد که همه چی را آسون جلوه میدن از سازمان جدا نشن کسی متوجه این نکته نمیشه که در واقع ابر قهرمان های واقعی انقدر کارشون را خوب انجام میدن که کسی متوجه نمیشه ابرقهرمانی وجود داره.
از این به بعد به قهرمانهای خاموش اطرافمان بیشتر توجه کنیم