
خرداد و اوایل تابستان برای ما با اخبار تلخ و روزهایی دشوار همراه بود؛ روزهایی که حال و هوای عمومی را تحت تاثیر قرار داد. در چنین فضایی، تصمیم گرفتیم مرور ماهانه خرداد را کوتاه نگه داریم و صرفاً کنارتان باشیم تا یادآوری کنیم:
ما هستیم، برای نوشتن، برای شنیدن، برای بودن.
حالا که کمی فضا آرامتر شده، زمان آن رسیده تا با هم نگاهی به گذشته بیندازیم و مروری داشته باشیم بر کمپین تولد ۸ سالگی ویرگول و سپس به سراغ مرور تیرماه برویم.
از ۸ تا ۱۳ خرداد، همزمان با هشتمین سالگرد راه اندازی ویرگول، تصمیم گرفتیم این لحظه را با یک کمپین تعاملی و متفاوت بههمراه شما جشن بگیریم؛ گردونه شانس تولد ویرگول.
کمپینی که هدفش فقط سرگرمی نبود، بلکه فرصتی بود برای مرور خاطرات، به اشتراکگذاری تجربهها و بیان اینکه ویرگول برای هر یک از ما چه معنایی دارد.
به دلیل شرایط روزهای پایانی خرداد ماه، اعلام عمومی نتایج کمپین را به تعویق انداختیم؛ اما اکنون با انرژی بیشتر، جزئیات این تجربه جمعی را با شما به اشتراک میگذاریم.
هر کاربر میتوانست با ثبتنام از طریق شماره موبایل، گردونه را یک بار بچرخاند و شانس خود را برای دریافت جوایز امتحان کند.
جوایز کمپین تنوع زیادی داشتند از تبلت سامسونگ گرفته تا نسخههای نفیس دیوان حافظ، شاهنامه فردوسی، سکههای طلا و همچنین کدهای تخفیف ۳۰٪، ۵۰٪، ۷۰٪ و ۱۰۰٪ برای خدمات حرفهای ویرگول.
کاربرانی که یک پست با تگ «ویرگول برای من یعنی» منتشر میکردند، یک شانس اضافه برای چرخاندن گردونه دریافت میکردند.
تعداد کل مشارکتکنندگان به ۱۲۱۴ نفر رسید و در مجموع ۱۴۸۲ بار گردونه چرخانده شد.
٪۸ از کاربران برای دریافت شانس دوم، با نوشتن پست در ویرگول برگشتند.
در مجموع، ۱۵۳ پست با تگ کمپین توسط ۱۲۲ نویسنده منتشر شد و ۱۵ نفر از آنها، اولین پست ویرگولشان را نوشتند.
میانگین لایک پستها نیز ۱۲.۴۶ لایک بود.
تخفیف ۳۰٪: ۴۰۲ کد
تخفیف ۵۰٪: ۳۸۹ کد
تخفیف ۱۰۰٪: ۱۳۴ کد
درصد دریافت جایزه پوچ یا دوباره بچرخون: ۱۳.۵٪ از کل چرخشها
تبریک ویژه به کاربران برنده جوایز اصلی کمپین. این افراد با چرخاندن گردونه، جوایز زیر را دریافت کردند:
📱 تبلت A9 Plus سامسونگ
تسترال|صدف جواهری
📘 شاهنامه فردوسی
آنه^^، افسون شریفی
📖 دیوان حافظ
کسری تیزنا، Zahra Sadat، هانیه حاجی اسماعیلی
💰 سکه طلا ۱۰۰ سوتی
ارمیا، سالار چایچی، نشریه ایماژ، مجموعه نوشتههای ع.ب، alizz9473
امیدواریم این هدایا، یادگاری از تولد ۸ سالگی ویرگول برای برندگان باشند.
یکی از دلنشینترین بخشهای کمپین، خواندن پستهایی بود که شما با تگ «ویرگول برای من یعنی» منتشر کردید. هر پست، یک تجربه شخصی، یک زاویه نگاه متفاوت و یک خاطره از همراهی با ویرگول بود.
در ادامه، چند نمونه از پستهایی که بازخورد بالایی داشتند را معرفی میکنیم:
ویرگول برای من یعنی... تنهایی که تنها نیست.
نمیدونم چی شد که یه روز اومدم و نوشتم. شاید خسته بودم، شاید پر. فقط میدونم وقتی نوشتم، سبک شدم. و وقتی دیدم کسی خونده، کسی پسندیده، کسی حتی یه نقطه گذاشته، فهمیدم تنها نیستم.
ویرگول برای من یعنی یه میز چوبی وسط یه کافهی خیالی، که روش دفترم بازه، یه فنجون چای داره بخار میکنه، و چند نفر ساکت و صمیمی نشستن و میخونن. نه قضاوتی، نه عجلهای. فقط خوندن، فقط نوشتن.
تو این دنیا که پر از سر و صداست، ویرگول برای من یعنی یه نقطهی سکوت... یه نقطهی روشن.
زنده شدن واژههایی که توی من خفه شده بودن. یعنی لمس صدای خودم بین سطرهایی که هیچ وقت جرأت نکردم بلند بگمشون. ویرگول برای من مکث نبود…
شروع دوباره بود. یک تنفس تازه، وقتی نفسهام بوی خستگی میدادن. اینجا، اولین بار بدون ترس نوشتم. بدون لایک و ویو فکر کردم. تو برگههای ویرگول، من فقط نویسنده نبودم… من خودم بودم.
✍️ ویرگول یعنی:
روزی که واژههام خونه پیدا کردن. روزی که فهمیدم نوشتن، قرار نیست فقط حرفهای باشه، کافیه حقیقی باشه… مرسی که بودی. مرسی که هستی. تولدت مبارک، همنفس واژههای من.
من و ویرگول داستان عجیبی داریم. نه از همان روزهای اول، نه با قرار و مقدمه. تصادفی آمدم، خواندم، ماندم. چیزی در سکوت این سایت بود که مرا جذب کرد. در میان همهی پلتفرمهایی که داد میزنند، که زرق و برق دارند، که پر از آمارند و لایک، ویرگول آرام است. ساکت، متین، درست مثل دوستی که وقتی دلت گرفته فقط کنارت مینشیند، بدون اینکه حرفی بزند، و همین بودنش، همین سکوتش، کافیست.
این پستها در شبکههای اجتماعی ویرگول نیز بازنشر میشوند تا یادگاری از این کمپین تولد ویرگول بهجا بمانند.
تیرماه در ویرگول، ماهی پرفراز و نشیب بود. بخشی از این فراز و نشیب، بازتاب مستقیم حال و هوای روزهایی بود که همهمان تجربه کردیم. در فاصلهای حدود ۱۲ روز، تنش و اخبار جنگی، مثل موجی سنگین، روی همهچیز سایه انداخت. تعداد پستها افت کرد، گفتگوها کمتر شد؛ اما همین فضا، آرامآرام تغییر کرد. کاربران، کمکم شروع کردند به نوشتن. دلنوشتههایی کوتاه و بلند، از نگرانیها، امیدها، درماندگیها و حتی شوخیهای تلخ روزمره. نمونههایی از پستهای منتشر شده از دل آن روزها را میتوانید در ادامه بخوانید:
در طوفانیترین پیچ تاریخ ما ایستادهایم، نه در صف آنان که سلاح را میپرستند و نه در میان آنان که از ترس خاموشی را آیین کردهاند. خاورزمین این گهوارهٔ خورشید و خون، بار دیگر میان دو آتش است؛ اما ما فرزندان سرزمینی هستیم که پیش از آنکه سلاح داشته باشد اسطوره داشت؛ از تخمهٔ فریدونیم آنگاه که ضحاکِ زمانه را فرو کوفت، از رگ رستمیم آنگاه که سپاه سیاهی را در سهراب خویش گریاند. اگر شمشیری در دست ماست نه برای گشودن سرزمین دیگران که برای نگهداشتن آن چیزی است که با خون و فرهنگ بنا نهادهاند. ارتش ما میراثدار کاوهاست نه بافتهٔ نفرت؛ حافظ مرزهایی است که پیش از جغرافیا در حافظهٔ ما حک شدهاند.
آنان که از فراز منارههای آهنین کینه میبارند شاید گمان بردهاند که ایران تنها مانده است! اما این خاک هر بار که زخمی شده از دل زخم اسبی از آتش بیرون کشیده و مردانی را که چشم به صبح داشتهاند... ایران اگر سکوت کرده از خویشتنداری است و اگر فریاد کند فریادش در تراز رعد است. ما نه دشمن صلحیم و نه ستایشگر جنگ؛ اما هرگز به شمشیری که بر سر کودکان ما سایه میافکند لبخند نخواهیم زد.
میدونم اتفاقات اخیر، ما رو نسبتبه معنای زندگیمون، مردد کرد؛ حداقل برای من اینطوری بود. خواستم درس بخونم به ذهنم خطور کرد که خب که چی؟ تهش اگه قرار باشه این شرایط بدتر شه، با این میخوای به کجا برسی؟ و بعد ترس از اینکه نکنه کل زندگیم رو صرف درس خوندن کردم؟
اینا تردیدها و ابهاماتی هست که وقتی مرگ، حتی از دور، رو زندگی مون سایه می اندازه و ممکنه با کوله باری از زندگی نزیسته باهاش رو به رو بشیم... لازمه راجب به این مفصل تر توی یه پست صحبت کنم... ولی چیزی که الان بهش رسیدم و میتونم بگم اینه که، ضمن وقت گذاشتن برای پرورش دادن ارزش های پایداری که بعد مرگ هم قراره بمونه، در وجود خودمون، قرار نیست برای دنیا وقت نذاریم! و اتفاقا همین پویایی و تلاش، برای هر چیزی، خودش یه لذت عمیقه... و حس زندگی...
سلام خوبی؟ آری من خوبم. سلامتی… ما اینجاییم. در غریبکدهای دور افتاده از جهان. در دایره ی خطری که اسمش را گذاشته اند«خاورمیانه». خوبم فقط کمی خسته ام. کمی خسته ام چون دلم میخواست امروز فقط برای مشکلات اقتصادی نگران باشم اما حالا باید به این فکر کنم که اگر خواهرم رفت و دیگر برنگشت، چطور جسدش را پیدا کنم. دلم می خواست امروز می نشستم و در شبکه های اجتماعی، فیلم های مورد علاقه ام را می دیدم اما حالا دارم پیگیری می کنم که کدام مناطق را بمب زده اند و کدام مناطق سالم ترند. حالم خوب است فقط کمی خسته ام.
آرامی را فراموش کردهام.
تشویشم، سراپا!
خوابهایم پر از کابوساند و از بیداری گریزانام.
زندهام،
ولی ندانم تا به کی؟
اگر زنده بمانم چه؟
اگر مردمی را ببینم غرق در خون، خانههایی ویران، کودکانی گریان، اگر پهباد و موشک ستاره آسمانم شوند چه؟
اگر آتش خرمنم را بسوزاند به کجا بگریزم؟
به راستی که ریشه دواندهام در ایران!
میترسم از آدمها بپرسم: «به نظرتان جنگ شده؟» چون میترسم بگویند بله. و اگر بگویند بله نمیدانم باید آن را کجا بگذارم. این بلهی کشدار و هضمنشدنی را. این بلهای که باید آن را روی طاقچه گذاشت تا آنقدر آفتاب بخورد که کامل خشک شود. با خودم میگویم اگر هم کسی گفت بله، پیشگو که نیست. از کجا میداند؟ هیچکس از آینده خبر ندارد. همانقدر که هیچ کداممان دیروز نميدانستیم صدای دهها انفجار پیاپی از دوردست قرار است زندگیمان را برای همیشه تغییر دهد.
تو اخبار همیشه از تلفات، خرابیها و سیاست حرف میزنن، اما کمتر کسی میپرسه ما که زندهایم، با این همه فشار روانی چه کنیم؟
اون لحظهای که ناگهان گریهت میگیره، یا وقتی دلت نمیخواد از تخت بلند شی، یا وقتی اخبارو میخونی و بعدش یه ساعت خیره میشی به دیوار...
اینا همه اثرات روانیه، نه ضعف.
قراره تو این مقاله دقیقتر به این احساسات نگاه کنیم و ببینیم چیکار میتونیم بکنیم که دوام بیاریم، نه صرفاً زنده بمونیم.
دوازده روز گذشت.
دوازده روزی که هر روزش میبایست سپاسگزار بود، برای نفس کشیدن. برای زنده بودن. برای دیدن دوباره ی مامان و بابا.
برای دیدن آرزو که حالا دیگر کنارمان بود، حتی وقتی دستش شکسته و میلیون ها غم به غم های هرروزه و به غم های جنگ افزوده شده بود.
برای اینکه امید به مامان زنگ میزد، و مامان از شنیدن صدایش اینبار طور دیگه ای خوشحال میشد.
برای شنیدن صدای ایمان وقتی هر روز تکرار میکرد؛ "میای حکم بازی کنیم؟ یا چهاربرگ؟ هر دو رو میبرمت، هنوز خیلی ضعیفی!"
راست میگفت، هنوز خیلی ضعیف بودم برای ادامه ی زندگی. زیرا این زندگی هنوز هم آس جدیدی برای روو کردن داشت!
در روزهایی که پر از نوسان و تغییر است، ویرگول همان جاییست که میتوانید در آن بنویسید، بخوانید و با دیگران ارتباط بگیرید.
چه یک دلنوشته کوتاه باشد، چه مقاله و صحبتها تخصصی، اینجا جاییست که داستانهای شما شنیده میشوند.
ممنون که همراه ما هستید.
به امید روزهای روشنتر.