اگه کتاب اضطراب موقعیت یا اضطراب وضعیت اثر آلن دوباتن رو تا حالا نخوندین، توصیه میکنم حتما همین الان تو لیستتون بزارین که به زودی بخونین. به خصوص افرادی که در دنیای پردستاورد و پرهدف احساس اضطراب میکنن این کتاب میتونه بسیارزیاد بهشون کمک کنه.
دو باتن در این کتاب به زیبایی با کمک تاریخ و داستان، ریشه های دنیای مصرف گرا و پردستاورد رو توضیح میده و اینکه چطور یک عده افراد منفعت طلب یک سری تعاریف رو به عنوان اصول زندگی و مسیر درست به خورد بقیه دادن. نویسنده در این کتاب به زیبایی توضیح میده که حتی در گذشته یک سری از افراد ارباب بودن و یک سری دیگه رعیت. افرادی هم بودن که کلی در مدح رعیت بودن صحبت میکردن تا رعیت ها احساس تبعیض نداشته باشن که بخوان علیه طبقه ارباب قیام یا اعتراضی بکنن. چون رعیت موندن این افراد به نفع طبقه ارباب بود.
نویسنده توضیح میده که الان هم همینه. دنیای مصرف گرا به این نیاز داره که افرادی داشته باشه که همیشه دنبال هدف و دستاورد باشن چون این یعنی کار کردن زیاد، پولدار شدن و هزینه کردن. مثلا اینکه دنیای سرمایه داری به این نیاز داره که همه دنبال تبدیل خونه های کوچکتر به بزرگتر، خرید ماشین گرونتر، لباس شیکتر ووووو باشن و بیشتر پول خرج کنن و همه اینها رو به عنوان دستاورد معرفی میکنه. اصلا در این دنیا احترام به افراد و مهم بودن آدمها هم براساس دستاوردهاشون و میزان پولداربودنشون بنا نهاده میشه نه براساس اخلاق و انسانیت. حالا در این جامعه ای که رسانه، مطالب روانشناسی، آگهی ها، سخنرانی ها، در ستایش داشتن دستاورد به خصوص دستاوردهای مادی هست ،آدمی که هنوز به این دستاورد نرسیده یا اصلا دوست نداره در این مسیر بیفته و پولدار شدن یا معروف و مهم شدن براش هدف نیست، از سمت جامعه بهش حس بی عرضه بودن، اینکه داری عمرت رو هدر میدی، 20 ساله همین ماشین رو داری پس داری چیکار میکنی ، داده میشه. و اینقدر حجم این صحبتها زیاد میشه که میتونه آدم ها رو دچار افسردگی و فروپاشی روانی بکنه.
چون معمولی بودن برای جامعه پردستاورد و سرمایه داری سودمند نیست، افراد معمولی به شدت توسط جامعه طرد میشن و مورد تحقیر واقع میشن. آدمهای پردستاورد و پولدار و دارای پست و مقام هستن که مورد احترام هستن، تریبون برای صحبت کردن دارن، به عنوان آدم موفق و مهم و با ارزش شناخته میشن. اما مشکل کجاست؟
اینکه این جامعه میخواد همه ی آدم ها تو یک مسیر حرکت کنن فارغ از اینکه اصلا افراد دوست دارن یا نه. یا اینکه اصلا توان جسمی و روانی اون فرد پاسخ گوی خواست این جامعه هست یا نه. شاید فردی اصلا داشتن پست و مقام بهش استرس بالا بده، ولی مجبور میشه به این سمت بره و بعدها آسیب های زیادی رو هم میبینه چون کاری رو کرده که با ساختار شخصیتی و روانیش سازگار نبوده.
مخلص کلام اینکه جامعه پردستاورد مانع از این شده که آدمها بر اساس علاقه و لذت و متناسب با ساختار روانی و جسمی شون مسیرشون رو مشخص کنن چون رسیدن به یک سری از چیزها به عنوان دستاورد معرفی شده و اگه به این چیزهای مشخص نرسی پس زندگی رو باختی. جامعه پردستاورد، از دنیا یک میدون مسابقه ساخته که سود حاصل از دویدن ما نصیب یه عده دیگه میشه.
مراقب باشین ببینین این هدفی که برای خودتون تعریف کردین ( به خصوص اهداف مادی) و مسیری که دارین میرین ناشی از القای جامعه پردستاورده یا واقعا انتخاب خودتونه و باهاش حالتون خوبه؟ البته میدونم که حتی درک این مسئله هم کار راحتی نیست چون اونقدر از دوران کودکی با تبلیغات و فشار این جامعه مصرف گرا مواجه بودیم که تمامی لذتها و خواسته هامون هم توسط این دنیای پردستاورد دستکاری شده و شنیدن خواست حقیقیمون بسیار سخت شده ولی تلاش کنین و با خودتون خلوت کنین و سعی کنین صدای ذهنتون رو که انگار اون هم مبلغ این دنیا هست رو برای مدت کوتاهی ساکت کنین و از خودتون بپرسین واقعا چی میخواین و چه چیزی برای خودتون دستاورد محسوب میشه فارغ از اینکه بقیه چی میگن. سخته ولی به امتحانش می ارزه.
به قول آلن دو باتن عزیز:
رواج یافتن باورهای باطل، برحسب تصادف نیست. این به سود شرکتهای تجاری هست که سلسله مراتب نیازهای ما را تحریف کنند تا دیدگاهی مادی نسبت به خوبی را ترویج کنند و خوبی غیرقابل فروش را کم اهمیت جلوه دهند.