داستانی عالی با ترجمه ای عالی که بیانگر تلخ بودن زندگانی و نقش پر رنگ تجارب گذشته در رفتار های فعلی انسان هست. این کتاب رو شدیدا پیشنهاد میکنم، از اون رمان هایی هست که هر لحظه در حال شوکه شدن هستید و بر این باورم که کسی از خوندن چنین داستانی پشیمون نمیشه ..
در ادامه خلاصه ای از داستان و بعد نتیجه گیری خودم از هدف نویسنده رو ارائه میدم. کسانی که کتاب رو نخوندن، از اینجا به بعد رو نخونن.
دختری پانزده ساله گم میشه، خانواده اون حال خوبی ندارن، به هر دری برای پیدا شدن دخترشون میزنن. مدتی میگذره و در غم از دست دادن دخترشون خورد میشن، خصوصا مادر الی. با از دست دادنش کنار میان اما میخوان بدونن که چی شده؟ فرار کرده؟ دزدیدنش؟ تصادف کرده؟. بعد از ده سال شواهدی پیدا میکنند که نشون میده دخترشون تصادف کرده و مرده.
لورل که از شوهرش جدا شده و دو فرزند دیگرش هم با اون زندگی نمیکنن، راهی جز کنار اومدن نداره. اتفاقی با یک مرد آشنا میشه، مدتی از آشنایی میگذره و صمیمیتی شکل میگیره، با خانواده هم آشنا میشن، فلوید دو بار طلاق گرفته و از هر زن یه بچه داره. بچه کوچیک اون اسمش پاپیه، لورل باهاش ارتباط خوبی داره، اون رو خیلی شبیه الی میدونه.
بعد از مدتی لورل متوجه میشه که زن قبلی فلوید، نوئل دونلی هست، نوئل معلم خصوصی الی بوده، مادر پاپی هم انگار بوده. خونه نوئل در همون خیابونی هست که خونه لورل هست و آخرین عکسی که از حضور الی در سطح شهر موجوده، درهمون منطقه هست که با دوربین های مداربسته گرفته شده. همون روز بوده که الی گم شده، بعد از اون روز عکس دیگه از او دیده نشده.
نوئل یک خانواده یه شدت بدی داشته که توجه زیادی بهش نمیکردن، اون رو تحسین نمیکردن و در کل سبک فررزند پروری بی توجه رو اتخاذ کرده بودن. نوئل احساس تنهایی میکنه، میترسه طرد بشه، با آدم ها ارتباط خوبی نداره و دوست نداره جایی باشه که آدم های زیادی هستند. نوئل معلم ریاضیه اما توان مدیریت یک کلاس رو نداره پس تصمیم میگیره معلم خصوصی بشه.
با فلوید آشنا میشه، خیلی بهش علاقمنده، انگار تمام زندگیشه و تنها کسیه که بالاخره بهش توجه کرده و اون رو طرد نکرده. علاقش روز به روز بیشتر میشه، تمام تلاشش برای توجه رو میکنه، دوست داره از نظر فلوید زنی خوب باشه. کمی با بچه اول فلوید مشکل داره، مشکلاتی بینشون هست که تهدیدی برای رابطه اونهاست، نوئل نمیخواد اولین کسی که بهش اهمیت داده رو از دست بده. ازش حامله میشه، بچه دووم نمیاره و سقط میشه، فلوید ناراحت میشه، نوئل فکر میکنه نزد فلوید هم طرد شده و دوباره کسی نیست که بهش اهمیت بده. نوئل حالش خیلی بده ، به دنبال چیزی هست ک دوباره توجه فلوید رو بیه دست بیاره، باز هم حامله میشه و باز هم بچه میفته، چیزی به فلوید نمیگه ولی خیلی ناراحته که رابطه خوبی با فلوید نداره. به دنبال چیزی هست که بتونه دوباره توجه فلوید رو به دست بیاره.
نوئل شاگردش الی رو خیلی دوست داشت، الی و خانوادش هم کسانی بودند که بهش اهمیت میدادن. نوئل درست بعد از سقط شدن بچه دومش با الی کلاس داره. اون جلسه با بقیه جلسه ها فرق داشت چرا که نوئل شروع به درد و دل کردن با الی میکنه، بعد از جلسه الی به مادرش میگه کلاس های منو کنسل کن، این زن خیلی عجیبه من ازش میترسم. لورل کلاس رو کنسل میکنه و نوئل دوباره طرد میشه. نوئل توجه تنها کسانی که بهش اهمیت میدادن رو داره از دست میده.نقشه میکشه، یک نقشه شوم، یک نقشه شدیدا غیر اخلاقی.
الی رو با بهانه دادن برگه سوالات به خونش میکشه، به اون نوشیدنی میده، الی بیهوش میشه، اون رو به زیرزمین میبره و حبسش میکنه. لقا مصنوعی انجام میده، اسپرم یک مردی رو در زهدان الی میزاره، الی حامله میشه، نوئل به بهترین شکل ممکن ازش مراقبت میکنه، بچه به دنیا میاد، مراقبت ها ادامه داره، اسم بچه پاپیه، پاپی رو میبره پیش فلوید تا نشون بده که میتونه بچه به دنیا بیاره، تمام این مدت به دروغ گفته بود که خودش حاملس، فلوید ذوق میکنه، خوشحال میشه. مدتی میگذره، نوئل به هدفش رسیده، از الی برای یه دنیا اوردن بچه و از بچه برای به دست اوردن توجه فلوید استفاده کرده، الی رو ول میکنه، الی در همون زیرزمین میمیره.
نوئل تربیت کردن بچه رو بلد نیست، چالش های فرزند پروری رو برنمیتابه، هفته ای چند بار پاپی رو به خونه فلوید میبره، به دنبال این هست که با فلوید زندگی کنه، اما برخی شرایط اجازه نمیدن این اتفاق بیوفته، پس از مدتی فلوید متوجه میشه که نوئل اصلا صلاحیت بچه بزرگ کردن رو نداره، خود پاپی از مامانش که در واقع مامان واقعیش نیست اصلا خوشش نمیاد، فلوید تصمیم میگیره با نوئل حرف بزنه، بهش میگه که صلاح نیست بچه پیش تو باشه، نوئل خورد میشه، تمام این تلاش هاش برای طرد نشدن و توجه فلوید به نتیجه ای نرسیده، دوباره داره طرد میشه، نوئل با همون حال بد واقعیت رو به فلوید میگه، فلوید عصبانی میشه، میخواد نوئل رو بزنه، میپره به سمتش، صندلی نوئل میره عقب ولی خود نوئل نه، نوئل سرش به جایی میخوره و میمیره. فلوید راهی جز پنهان کردن نداره، نوئل رو مدتی در انباری و بعد در باغچه خونشون خاک میکنه.
لورل بیشتر به نوئل شک میکنه، شروع میکنه به تحقیق کردن، اتفاقی در اتاق فلوید مجلاتی میبینه مبنی بر اینکه فلوید قبل از آشنایی باهاش اون رو میشناخته، لورل باور میکنه که فلوید اون رو میشناخته و یک انسان دروغگو هست که فقط میخواد دوست داشته بشه، فلوید متوجه چنین شکی میشه، کلیت ماجرا رو به پاپی میگه، تصمیم میگیره یک ویدیو ظبط کنه و به لورل بگه که پاپی متعلق به اونه و مادربزرگشه. همچین کاری میکنه، قبل از جشن کریسمس خانوادگی، فلوید یک نامه به لورل میده مبنی بر اینکه برو توی اتاق کارم و اون ویدیو رو ببین. فلوید سوار ماشین میشه و میره، لورل ویدیو رو میبینه، همه چیز رو میفهمه، شوکه شده و متعجبه، فلوید خودش رو میکشه چون احساس گناه داره، چون میتونسته از همون اول چیزهایی رو به پلیس بگه ولی نگفته صرفا به این خاطر که پاپی رو از دست نده.
لورل حالا یک چیزی از الی داره، یک بچه ای که خیلی به الی شباهت داره، لورل دوباره میل به مادری کردن رو به دست میاره و تمام.
بنظرم نویسنده میخواسته در وهله اول عواقب از دست دادن رو در شخصیت و خانواده لورل نشون بده و بعد با شخصیت نوئل دونلی نشون بده که یک انسان، وقتی نیاز های اولیش اعم از توجه و احترام رو به دست نیاره در باقی عمر، سعی میکنه به شدید ترین حالت ممکن اونهارو به دست بیاره. مهم نیس قتل یا دزدی کنه، تنها چیزی که مهمه اینه که توجه براورده نشده رو به دست بیاره. نوئل به خودش اجازه چنین جنایاتی میداد چون توجه فلوید رو میخواست و توجه فلوید رو میخواست چون خلاء توجه نشدن و طرد شدن داشت.
ریشه جنایت هایی که اتفاق میوفته در همین مسائل به ظاهر کوچیکه. تقریبا چنین چیزی رو با حالتی ملایم تر در شخصیت فلوید نشون میده. فلوید هم دروغ میگه که پاپی رو از دست نده، اما سرانجام توان تحمل این همه احساس گناه رو نداره و خودش رو میکشه.
همونطور که قبل تر گفتم روند داستان طوری بوده که خواننده مدام تعجب کنه و ترغیب بشه که ته داستان رو بدونه. بنظرم که نویسنده به خوبی به هدفش رسید.