قبل تر درمورد سوگ نوشتم و این متن در ادامه مطلب قبلی هست
تجربه سوگ همواره دردناک و تلخه که احساسات بدی از جمله غم،خشم،گناه و .. رو به ما منتقل میکنه. به همین دلیل ما دلمون نمیخواد سوگ رو تجربه کنیم.
حالا انتظار اینکه من هیچوقت سوگ رو نباید تجربه کنم، خودش تجربه سوگ رو دردناک تر و تلخ تر میکنه چرا که ما از چیزی که انتظارش رو نداریم و اتفاق میوفته، خیلی بیشتر رنج میکشیم تا از چیزی که انتظارش رو داریم.
اگه تو خیابون سیلی بخوریم از یک غریبه، ناراحت و خشمگین میشیم و سعی میکنیم دلیل کارش رو بدونیم، اگه پاسخگو نبود بعدش با خودمون میگیم حتما اراذل بوده و یا یک بیمار بوده که همچین کاری کرده. همین باعث میشه کمتر رنج بکشیم و سریع تر با اون موضوع کنار بیایم.
اما زمانی که از دوست صمیمی خودمون ناگهان یه سیلی بخوریم خیلی خشمگین تر و ناراحت تر میشیم چون انتظارش رو نداشتیم و برخلاف انتظاراتمون یک اتفاقی افتاده. توی این مثال به نسبت مثال قبلی خیلی بیشتر رنج میکشیم و خیلی دیرتر با این موضوع کنار میایم.
پس انتظار اینکه:
● عزیزانم رو از دست نمیدم
● شغلم رو از دست نمیدم
● ممکن نیست تصادف کنم و فلج بشم
● هیچوقت در رابطه به مشکل نمیخورم و...
باعث میشه بیشتر رنج بکشیم.
و پذیرش اینکه:
● انسانها فانی هستند و میمیرند
● ممکن هست شغلم رو از دست بدم
● ممکن هست تصادف کنم و فلج بشم
● احتمال داره در رابطه به مشکل بخورم و به جدایی ختم بشه
باعث میشه کمتر رنج بکشیم.
اینها نگاه منفی به زندگی نیست، بلکه نگاهی واقع بینانه و طبیعی به زندگی هست
پ ن: این متن رو تقریبا پارسال زمانی که گربم گم شد نوشتم. حالم بیش از حد بد بود چرا که اصلا در تصوراتم نمیگنجید یک روزی گربم گم بشه و همون موقع به این نتیجه رسیدم که واقعا فارغ از دردناک بودن اتفاقات زندگی، چقدر ما و بهتره بگم باور های ما میتونه به یک رنج پرو بال بده (گربم خوشبختانه پیدا شد و الان پیشمه😺)