
کنترل، استبداد، بردگی، شکنجه، غارت، رنج، درد و قتل واژه هایی است که برای بیان کردن این کتاب به ذهنم آمده است.
حکومتی که از مردمان خود استفاده میکند تا شکم خود را سیر کند، اما این شکمی که سیر نمیشود را چه باید کرد؟ چقدر باید مردمان خود را زجر دهید؟ چرا برای حفظ قدرت هر کاری که حتی در تصورات بشر هم خطور نمیکند انجام میدهید؟
در اردوگاه های اجباری نازی ها، مردمانی غیر از نازی ها مورد ظلم و ستم قرار گرفته بودند (یهودی ها)، اما در کره شمالی، اردوگاه هایی وجود دارد که مردم کشور خودشان را مورد ظلم و ستم قرار میدهند. زندانیانی سیاسی که تا ابد مجازات میشوند و بدتر از آن، اشخاصی هستند که هیچ جرمی مرتکب نشده اند، اما صرفا به این خاطر که تبارشان جرمی مرتکب شده، آن ها هم باید مجازات شوند. (بر اساس قانون کره شمالی)
شین در اردوگاه ۱۴ به عنوان زندانی به دنیا آمد. عموی آن، سالها قبل در جنگ بین دو کره، به کره جنوبی فرار کرده بود و پدر شین به خاطر جرم برادرش زندانی شد. در اردوگاه هم نگهبانان برای حفظ جمعیت و حفظ نیروی کار، دو نفر را برای رابطه جنسی و زادوولد انتخاب میکنند. پدر و مادر شین اینگونه با یکدیگر آشنا شدند و شین را به دنیا آوردند.
در اردوگاه، خبری از مهربانی، همدلی، اعتماد و صمیمیت نبود، فقط کار کردن بود که مهم بود. زندانیان در ازای کار بیشتر، شکنجه نمیشدند و شاید غذای بهتری میخوردند. وضعیت بهداشت و سلامتی به بدترین حالت ممکن بود. به زندانیان میگفتند که بیشتر کار کنید تا جرم خودتان یا تبارتان را جبران کنید. زندانیان در ازای غذا و جای خواب بهتر زیراب یکدیگر را میزدند.
وقتی در چنین جهنمی رشد کنی، تصوری از زندگی عادی که در دیگر کشورها وجود دارد، نداری. همین باعث میشود که برده بودن، خبرچینی کردن و شکنجه شدن را زندگی عادی بدانی. بدون اینکه بدانی، شر را مبتذل میکنی. شین با خبرچینی اش باعث شد مادر و برادرش اعدام شوند، او این کار را بد نمیدانست و فکر میکرد که همین است که هست و غیر از این نمیتواند باشد.
شین بعد از آشنایی با یک زندانی تازه وارد به نام پارک که مانند او در اردوگاه به دنیا نیامده بود و زندگی در چین را هم تجربه کرده بود، متوجه شد که در چه جهنمی دارد میگذراند. پس از 23 سال زندگی در اردوگاه به کمک داستان های پارک از دنیای خارج، بذر فرار در ذهن شین کاشته شد.
او فرار کرد اما پارک زنده نماند. در واقع پارک را برق گرفت و شین از روی جسد او به آن سمت حصار رفت. شین با هزاران بدبختی و مشقت وارد چین شد و بعد به شکلی اتفاقی با یک خبرنگار آشنا شد که به او کمک کرد به کره جنوبی برود.
نکته ای که حین خواندن کتاب برایم بسیار جالب بود، حمایت فوق العاده دولت کره جنوبی از پناه جویان کره شمالی بود. دولت کره جنوبی پناه جویان را به مدت چندین ماه، در مکانی مانند مدرسه شبانه روزی نگهداری میکند و به پناه جویان راه و رسم زندگی در کره جنوبی را آموزش میدهد. از تحصیلات گرفته تا مهارت های فنی.
پس از آن برای پناه جویان، خانه و شغل فراهم میکند. همچنین مبلغی هم به مدت چندین ماه برای پناه جویان واریز میشود. ما همیشه میگوییم برای کشورت چه کردی، اما هیچوقت نمیگوییم کشورت برایت چه کرد؟. این حمایت ها به منظور آماده کردن بستر برای پیشرفت و توسعه پناه جویان است که به توسعه کشور هم می انجامد.
اما همه این ها برای شین کافی نبود. او همچنان در ارتباطات و مدیریت احساسات مشکل داشت. 23 سال زندگی در محیطی وحشتناک، شین را در برابر تغییر مقاوم کرده بود. به هر روی او در سئول با نویسنده این کتاب آشنا شد و داستان زندگی اش را به او گفت.
بعد به آمریکا رفت تا جهنمی که در کره شمالی جریان دارد را بازگو کند. او اکنون 42 ساله است و به عنوان فعال حقوق بشر در آمریکا زندگی میکند.
این کتاب فقط داستان فرار نیست، بلکه بیانگر شروری است که فقط انسان قادر به انجام دادن آن است.
کتاب فقط داستان فرار نیست، بلکه بیانگر شروری استک