ویرگول
ورودثبت نام
امید
امید
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

روی مبل کمبود خوابش را جبران کرد

با اینکه کار خاصی برای انجام دادن نداشت امروز را زودتر از همیشه از رختخواب بیرون آمد. طول آپارتمان 60 متریش را طی کرد تا هر چه زودتر صورتش را بشوید و مسواک بزند. حوله اش را در شلوغی خانه پیدا نکرد و با دستمال کاغذی صورتش را خشک کرد. بیسکویتی از آشپزخانه برداشت، دکمه چای ساز را روشن کرد و مستقیم به اتاق خواب و پشت لپتاپش نشست. دیشب تا دیروقت سبد سهامش را بررسی کرده بود. اوضاع خوبی ندارد و ریزش های بی دلیل این روزها ضرر زیادی به او زده است. بدتر از همه اینکه امکان فروش در صفهای فروش و با ریزش های فعلی برایش مقدور نیست و سرمایه اش به طور کامل در بازار سهام مسدود شده است. این اجازه تصمیم گیری و استفاده از موقعیت های سرمایه گذاری دیگر را از او می گرفت.

خودش می دانست که در معامله گری در بورس کارش را بلد است و جز مواردی که از بی دقتی ذاتی اوست و یا زمانهایی که نمی خواهد در موجهایی که عوام راه می اندازند سوار شود، اشتباهش در پیش بینی بازار بسیار کم است. وضعیت فعلی را نیز پیش بینی می کرد اما نه با این شدت و نه به این زودی. بیشتر مشکل فعلی بورس را ورود افراد ناوارد می دانست که به طمع و با تبلیغات اقدام به خرید و فروش بدون هیچ دانش و یا تحلیلی می کردند و این موضوع عصبانیش می کرد.

لپتاپ سریع بالا امد و به اینترنت متصل شد. به بخش معاملات آنلاینش وارد شد. بار دیگر ارزش سبد سهامش را با بیشترین مقدار آن مقایسه کرد. بنا داشت امروز کمی از سهامی را که نسبت به بازار افت کمتری داشتند را برای فروش بگذارد. کمی نقدینگی می توانست مشکلات جاریش را برطرف نماید. نصف دیگر بیسکویتش را گاز زد و از روی صندلیش بلند شد تا در فاصله چند دقیقه ای که تا زمان سفارش گذاری باقی مانده بود چای دم کند. احساس می کرد هنوز کسل است و به اندازه کافی نخوابیده. قوری را شست و کمی چای در آن ریخت و آب جوش و باز چای ساز را روشن کرد و به اتاق برگشت. پشت صندلی نشست. صفحه لپتاپ را که دید خنده اش گرفت . سامانه موقتا از دسترس خارج شده است. نمی خواست صبحش با عصبانیت شروع کند. چند بار صفحه را رفرش کرد و وقتی دید اتفاقی نمی افتد از اتاق بیرون رفت و روی مبل دراز کشید. نفهمید کی به خواب رفت اما وقتی بیدار شد بوی چای جوشیده اولین چیزی بود که به مشامش رسید. سریع به سراغ چای ساز رفت و آن را خاموش کرد. به ساعت نگاه کرد . ساعت معاملات بازار به پایان رسیده بود.






و ر امید
امید هستم. مهندسی در دانشکده ادبیات. تحلیلگری در جهان تحلیل رونده و یکی با ذهن عددی جایی که همه در حال توصیفند. آقای همه چیزدان و عکاس لحظات در کلمات. امید هستم. شاید شما کمی به من نیاز داشته باشید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید