یکی از صفحههای فرارو پیشِ روم باز است و دارم برای بار چندم پاسخ احسان علیخانی را میخوانم و فکر میکنم این همان جایی است که میخواهم از آن شروع کنم که اول بنویسم او در پایان نوشت: "دوستان و رفقای عزیز و دلسوز! برای رضای عزیز کاری نکردید چون ندیدید، حواستان نبود، کارهای دیگر داشتید، بسمالله ... بچههای شبیه رضا بسیارند قدمی بردارید!» و بعد این علامتهای تعجب، این علامت تعجبِ آخر اذیتام میکند. این نصیحت اذیتام میکند. این که یکی مسئولیتِ آنچه انجام میدهد را به عهده نگیرد و بعد بیاید به من بگوید که تو برو خود را باش اذیتام میکند. این که صورت مسئله را یکی برگرداند سمتِ دیگران و بگوید این مربوط به من نبوده و مربوط به شما است و من بودهام که فهمیدهام چنین مسئلهای وجود دارد اذیتام میکند. این که فقر را آنقدر ساده میکنیم که اگر یکی باشد که از بچه حمایت کند همهچیز درست میشود اذیتام میکند. این که یک بچه خودش را بکشد، این که یک عالمه بچه در مرگ زندگی کنند، این که نسلها راه مانده تا از این قرونِ وسطیِ قمری بگذریم اذیتام میکند و میخواهم سعی کنم در ادامهی آنچه مینویسم اول از موضوعی به نام Frame Problem صحبت کنم و بعد از پیچیدگی بگویم و بعد وصلاش کنم به کمیتهی امداد، جمعیت امام علی و دوباره برگردم به احسان علیخانی و سعی کنم در این مسیر توضیح دهم چرا معتقدم احسانِ علیخانیها مترسکانی مقهور و بیمقدارند.
برای Frame Problem و اگر بخواهید کامل بدانیدش میتوانید این مقاله را که سال ۲۰۰۴ استنفورد منتشر کرده بخوانید یا این یک ساعت صحبت از جردن پترسون را بشنوید یا در سادهترین شکل بیایید تا کمی از هنری فورد بگویم که موسس شرکت خودروسازی فورد بود و در این گفتن از فورد، به او به چشمِ یک تفکرِ قالبی، به چشمِ یک انجام دهنده نگاه کنید که سبب شد خودرو به شکلِ امروزیاش برسد. روزی که فورد شروع به کار کرد آنچه تولید میکرد خودرو بود ولی نمیتوانست فریمِ بزرگتری که داشت ایجاد میکرد را ببیند. این که کمتر از ۱۰۰ سال بعد این خودروها همهچیز را عوض میکنند. این که سوخت اینطور ارزش پیدا میکند. این که خودروها شهرها را شکل میدهند. این که آلودگی جهان را تغییر میدهد. این که این همه آدم در تصادف میمیرند و الی آخر و لطفا اشتباه نکنید. من اصلا در مورد این که ماشین خوب است یا که نیست حرف نمیزنم. من از این حرف میزنم که ما یک کاری را انجام میدهیم و هیچ چیزی از تصویری بزرگتر نمیدانیم ولی این ندانستن سبب نمیشود در موردِ نتیجهی آنچه انجام میدهیم مصونیت داشته باشیم و همیشه یک چیزِ بزرگتر وجود دارد که ما نمیتوانیم ببینیماش.
حالا این Frame Problem را، که سمتهای نامرئی تمام آنچه در مقیاس کوچک و بزرگ انجام میدهیم را اینطور در نظر بگیرید که یک کودک را بیاوری و بکاریاش جلوی دوربین. اصلا میتوانید تخمین بزنید چه میشود؟ خطرش را میتوانید حس کنید؟
برای پیچیدگی هم بیاید از چیزهای ساده صحبت کنیم، مثلِ یک موبایل، مثل یک کشتی امروزی و چیزهایی شبیه به این، میتوانید تصور کنید که در آن چهقدر چیزها دارند در کنارِ هم کار میکنند؟ که چهقدر پیچیدهاند و این پیچیدگی چهقدر گسترده است؟ حالا این موبایل و کشتیِ امروزی را بیایید کمی از عقبتر نگاه کنیم و به این فکر کنیم که اگر خراب شوند ما چهطور میتوانیم درستشان کنیم، که اصلا ما میتوانیم درستاش کنیم؟ با چه میتوانیم درستاش کنیم؟ با حماقت؟ امرِ پیچیده اگر قابلیت سادهسازی به ذهنِ ما را داشت که نمیشد پیچیده، که پیچیدگی هیچوقت با یک راهِ ساده که درست نمیشود، که اصلا جهانمان نیازی به متخصص نداشت و . . . بیایید جلوتر نرویم. همینجا که ایستادهایم نگاه کنیم به موضوعی به نام فرهنگ، نگاه کنیم به موضوعی به نامِ فقر و فکر کنیم که یک موبایل امروزی که از اولین نسلاش هنوز پنجاه سال نمیگذرد این همه پیچیده است حالا فرهنگ چهقدر پیچیده است؟ حالا فقر چهقدر پیچیده است؟ اصلا کسی بینِ ما هست که بداند فقر چهقدر قدمت دارد؟ که چه میشود که آدمها فقیر میشوند؟ فقر چگونه کمتر و بیشتر میشود؟ کارِ آخوندها است؟ ما پنجاه سالِ پیش فقیر نداشتهایم؟ فقر فقط خانهای است که نداریم و کاری که آنقدر حقوق ازش دریافت نمیکنیم که موبایلِ دیگری بخریم؟ و هزار سوالِ بود و نبودِ دیگر که میشود پرسید و ممکن است یک روزی بپرسید ولی تا آن روزِ نیامده بگذارید خیلی ساده بگویم که نه دوستانِ من، این پیچیدگی حتی فهم کردناش پیچیده است.
حالا پیشِ خودتان حساب کنید که این که کسی که پول دارد کمی از پولاش را بدهد به کسی که ندارد این را میتواند درست کند؟ که این حجمِ حماقت که چیزهایی اینقدر پیچیده را تبدیل به دو جملهی ساده کنیم اصلا از کجا به ذهنمان رسیده؟ که یک فعالیت رابین هودی میتواند چیزها را درست کند؟ اگر همهچیز انقدر ساده بود که پارسال جایزهی نوبل اقتصاد نمیدادند به کسانی که در مورد عوامل تاثیرگذار بر کاهش فقر تحقیق کرده بودند!! بیایید از Frame problem و پیچیدگی عزیمت کنیم به جمعیتِ امام علی، به احسان علیخانی و دیگران
برای این که از جمعیت امام علی بگویم باید بگویم که منظورم محدود به انجمن امام علی نیست، که اصلا من چهکار به این یکی دارم، که هر انجمنِ مردم نهادِ دیگری را میگویم که دارند در این روزها فعالیت میکنند که اصلا میخواهم بپرسم چرا باید فعالیت کنند؟ و در این پرسیدن میدانم بخشیمان، یا جمعیمان حکومتمان را دوست نداریم. میدانم که دوست داشتیم جای دیگری به دنیا میآمدیم که ای کاش ویزای فلانجا را بگیریم و دیگر نیاییم و این حرفها ولی اینها را یک لحظه رها کنید. این دوست نداشتن را یک لحظه در نظر نگیرید، مگر نه این که این کشور متولی دارد؟ مگر نه این که امام، پیشوا، رئیس جمهور، وزیر، وکیل و هزار و یک چیزِ دیگر دارد؟ مگر نه این که مجلس و قوهی این و آن دارد؟ مگر نه این که یک کشور در اختیار دارد؟ مگر نه این که درآمدِ یک کشور دارد برای ادارهی یک کشور هزینه میشود؟ جمعیتِ امام علی باید بیاید پیشِ ما دست دراز کند که چند هزاری بگیرد و برود برای یک بچه کوله پشتی بخرد که برود مدرسه؟ که یک سازمان عریض و طویل که همه چیزِ یک کشور در اختیارش است نمیتواند کشور را جوری اداره کند که نیازی به جمعیت امام علی نباشد؟ که یک نفر با چشمهای بغض کردهی قشنگاش باید بیاید و بگوید آخی و مدعی شود ۲۵۰ هزار بچهی یتیم را صاحب حامی کرده و ۴۲۰۰ زندانی را آزاد کرده؟
این که احسانِ علیخانیها سرِ کارند یک ماجرا/فریم است، این که کدام کوتهنظری سبب میشود احسانِ علیخانیها سرِ کار باشند یک ماجرا/فریم و این که اصلا چه نیازی به صدقه برای رفع مشکلات یک حکومت داریم یک ماجرای دیگر است و این ماجرا به چشمِ من مهمترین ماجرا است. در روزمرگیِ رضاها امثالِ احسان علیخانیها مقصرند، حتی اگر هنوز نفهمیده باشند که چرا، ولی حکومت یک مقصر/فریم بزرگتر است. این که یک کشور فقط قوهی مجریهاش دو میلیون و سیصد و هفتاد و نُه هزار و صد و پنجاه و یک نفر کارمند داشته باشد و بعد برای هر سیل و زلزله و مکافاتی علی داییها بیایند دستمال بچرخانند که مردم کمک کنند فریمِ اصلی است.
من به قدری تلخام که دستام نمیرود خطِ ربطِ مترسکان مقهورِ بیمقدار را بنویسم و برای مرگِ رضا و هر کودک و مرد و زنِ دیگری تنها یک مقصر اصلی میشناسم به نام حکومتی که حتی جرات نمیکنم اسماش را کامل بنویسم.