وقت زدن که برسد، موج که راه بیفتد، همه همراه میشوند و آنچه مینویسم تنها مربوط به نیما رسولزاده و دیجیکالا نمیشود. مربوط به سوژهی محقرِ ایرانی است. مربوط به من، شما و تمام آنهایی است که با نیما کار کرده یا نکردهاند. مربوط به تمام آنهایی است که دارند تعریف میکنند، لایک میکنند یا فقط آمدهاند ببینند چه خبر است و همین اول تکلیفِ ماجرا را روشن کنم و بگویم اینها را دارد کسی مینویسد که در دیجیکالا بوده، پر رنگ هم بوده. نیما رسولزاده را میشناسد و قبل از آمدناش یکی از آدمهای تیم محتوای دیجیکالا بوده و به خاطر او از دیجیکالا رفته. اینها را دارد کسی مینویسد که هنوز سینتکسِ اسمی که درست کرده بعد از پنج سال دارد در دیجیکالا استفاده میشود. اینها را دارد کسی مینویسد که آنچه بقیه با واسطه تعریف میکنند را از نزدیک دیده، اسمها را به خاطر دارد و روایتها را اگر لازم باشد میتواند از سر تعریف کند. اینها را یک شاهد مینویسد.
بعد از ورودی بالا باید بدانید که آنچه در دیجیکالا بر ما و دیگران گذشته است یک ماجرا است، رفتار اشتباه نیما رسول زاده یک ماجرای دیگر و از هر دو مهمتر آنچه این روزها دارد در توییتر فارسی میگذرد چیزِ دیگری است که آدمها بیاین که حتی بفهمند دارند به آن کمک میکند. حالا این وسط نیما رسولزاده، دیجیکالا، آیدین آغداشلو و دیگران آجرهایی هستند که با آنها دورنمایِ یک حرکت در حال ساخت و پاخت است که هیچ ربطی هم اتفاقا به تجاوز و رفتار حرفهای و الخ نه داشته و نه دارد. ماجرا پیچیدهتر از آن است که من بتوانم دورنمایی کلی از آن ببینم اما همین آن، اگر یک قدم بردارم عقب میرسم به سندی که شما به نام ۲۰۳۰ میشناسید و سازمان ملل از آن به عنوان سند توسعهی پایا نام میبرد، و در کشورمان دولت پذیرفت و حاکمیت نپذیرفت، یادتان میآید؟ نمیدانم سند را خواندهاید یا نه، نمیدانم بندهای آن را میشناسید یا نه، اما اگر بخوانید و اگر بعد از این سطرها بروید و هفده هدفِ اصلی و بعد اهداف فرعی آن را ببینید میرسید به یکی از بندها که به هیچعنوان تفکرِ مذهبیِ ما قادر به پذیرش آن نیست و مربوط میشود به آموزش و قرارش این بود که آدمها یا بهتر بنویسم کودکان آموزشهای جنسی لازم را ببینند. حالا میتوانید موجهای اخیر را برای تجاوز شناسایی کنید؟ حالا میتوانید درک کنید آنچه در حال رخ دادن است چیست؟ البته که من نه علی قنواتیام که آنقدر سواد داشته باشد که پسا حقیقت بنویسم و نه محمد علی موحد که بر جبروتی بلند بنشینم و بتوانم قانون و حق و عدالت را بشکافم و حرفی بزنم. من فقط به کمک دوستانام که بیناتر از مناند توانستهام ببینم که پشتِ این موجی که به راه افتاده و با فوتهای بیشمار داخلی و خارجی در حال شعلهور شدن است یک خواستهی فرامرزی وجود دارد. حالا این که من فهمیدهام یک تکهی است از پازلی بزرگتر که من فقط در مورد آن میتوانم حدسهایی بزنم که موضوع این یادداشت که قرار بود کوتاه هم باشد نیست. من اینجا میخواهم از دیجیکالا و آدمهاش بنویسم و سعی هم کنم که خلاصه بنویسم.
اول باید از روایت نادیا و باقی اسمهایی شروع کنم که در دیجیکالا بودهاند و آنچه شده را دارند تعریف/تایید میکنند و ادامه میدهند. این را دارم برای همکارانِ سابقم در دیجیکالا مینویسم. برای همهی ترسوها تا اول بپرسم چه شده که حالا که در دیجیکالا کار نمیکنید شجاعت پیدا کردهاید؟ حالا که به لطف رزومهی کارکردن در دیجیکالا دارید در جاهای دیگری کار میکنید جرات پیدا کردهاید تا حرف بزنید؟ همین شما نبودید که به همین روند و جریانِ سواستفاده یک مدیر از کارکناناش کمک کردید؟ همین شما نبودید که کاری کردید تا آدمها یکییکی حذف شوند؟ همین شما نبودید که حمایت کردید و حرفی نزدید فقط چون حقوقتان به خطر میافتاد؟ همین شما نبودید که تنها کسی که در آن روزها به وضع موجود اعتراض کرد را بایکوت/نابود کردید؟ همین شما نبودید که بعد از من هم هرکسی که به این وضعیت اعتراض داشت را نابود کردید؟ فقط برای این که به نیما نزدیکتر باشید؟ ماجرا قدرت است دوستان، شما این کارها را کردید چون زورتان در محیط محتوای دیجیکالا همانقدر بوده و این ربطی به نیما نداشت. شما هم تا هرجا که زورتان میرسید دیگران را آزرده کردید، شمایی که با باد جا به جا میشوید حتی روایت را کامل برای آدمها تعریف نمیکنید و از این آدمی که به عنوان اولین قربانیِ نیما حرف میزنید هیچ مختصاتی نمیگویید. مختصات دقیقترِ این قربانی خانم را میتوانید اول از آن آدمی بپرسید که در کتگوری کتابِ دیجیکالا کار میکرد و بعد همین خانم شد یکی از دلایلی که از دیجیکالا رفت، بعد میتوانید از یکی دیگر از پسرهای دیجیکالا بپرسید که نوازندهای چیره دست بود. نشانیها کافی است یا یادتان آمد کسی که به عنوان قربانی معرفی میکنید که بود و چه میکرد؟
این سطرهای اول که واژه به واژه برای اهالیِ آن روزهای محتوای دیجیکالا بود و شاید از آن کم فهمیده باشید، پس بگذارید برای شمایی که بیرون دایرهی ماجرا بودید کمی بیشتر توضیح دهم. دیجیکالا در آستانهی رشد مدیرِ محتوا نداشت و آقاسعیدِ محمدی مدیریتِ آن را به عهده داشت. اما روند رشد طوری نبود که او به این کار و خیلی کارهای دیگر برسد، برای همین و بعد از استخدام مدیرِ منابع انسانی که خانمی به نام فرشته کسرایی بود تلاش کردند تا هرچه استعداد وجود دارد جذب دیجیکالا شود و در این کار موفق بودند، هرچند که شانس هم با آنها یار بود. اگر بخواهید از نتیجهی تلاش و شانس بدانید میرسید به یکی از استراتژیستهای رهنما، میرسید به یکی از بنیانگذاران مهمترین پادکست کسب و کار در ایران و میرسید به یکی از توانمندترین مدیران ایرانی که تاکسییاب را تبدیل به اسنپ کرد، میرسید به آدمهایی که همین لحظه دارند در آمازون و گوگل کار میکنند و میرسید به نیما رسولزاده و البته که تمام آنها که در دیجیکالا کار کرده و میکنند ستاره نبودند و بینشان آدمهای فراوانی هم بوده و هست که آدمهای خوبی نیستند و بگذارید خیالتان را راحت کنم، دیجیکالا هم جایی است مثل هزار جای دیگر، فقط فرقاش این است که شما از جاهای دیگر کمتر میشنوید و آنلاین و آفلاین هم ندارد، اما اجازه دهید برگردیم به روایت روزهای رشدِ دیجیکالا.
بعد از آمدن نیما اتفاقهای زیادی در تیم محتوا افتاد که خودش میتواند سرفصل چند سال زندگی من و آدمهای سطرهای قبلی باشد و در آن فرصت رشد و امکان اتفاق، خیانت، زورگویی و چیزهای بسیاری از این دست کم نبود و اینها که این روزها دارید در توییتر میخوانید و روایتهای آدمهایی است که من بخش مهمیشان را میشناسم تمام ماجرا نیست. ماجرا تکههای بسیار بیشتری داشته است و خودِ آدمهایی که این روایتها را تعریف میکنند و توسعه میدهند به جز دو نفر، که یکیشان عکاسی نازنین و دیگری تصویربرداری زبده، تمام ماجرا نیست.
آدمهای امروزِ روایتِ نیما رسولزادهها را در همهجای جامعهمان میبینیم. اینها کسانی بوده و هستند که در برابر ظلم و زورگویی نه ایستادهاند و نه میایستند، مگر منفعتی برایشان داشته باشد. اینها کسانی بوده و هستند که بارها به ظلم شادباش گفتهاند و خواهند گفت ولی بگذارید جلوتر برویم تا من برایتان بگویم که از جایی که من نگاه میکنم تمامی راویان و فوتکنندگان ماجرا در یک بازی بزرگتر آجرهایی بیاهمیتاند که چندی دیگر که بگذرد هیچ اسمی ازشان باقی نخواهد ماند. اینها دارند در چرخهای بزرگتر به چیزی بیرونِ دیدِ ناظرانِ معمولی که من و شما باشیم معنا میدهند و در این چرخه کملطفاند. تقریبا هیچکدامشان دیگر در دیجیکالا کار نمیکند و آن زمان که کار میکردهاند هم به آنچه که امروز اشتباه میدانند به شکلهای مختلف کمک کردهاند، و مسیر صدمهدیدنهای مختلف را برای دیگران هموار کردهاند، خودشان هم البته به خیلی آدمهای دیگر ضربه زدهاند و من هم البته از همین گروهام و راستاش را بخواهید من تا به حال هیچ آدمِ بیگناهی را از نزدیک ندیدهام اما عیبِ این یکی که دارم مینویسم این است که آدمها سهم خودشان را در آن چیزی که امروز به آن برچسب آزار میزنند نادیده میگیرند. این آدمها که راویانِ امروز این ماجرا هستند و دارند قصهها را توسعه میدهند تمام تلاششان را میکنند که به همان رزومهشان اضافه کنند، هرچند اینها دارد طولانی میشود و همانطور که فهمیدهاید من محافظهکارم و دارم از بعضی جزئیات میزنم تا به سطرهای بعد برسم و به دیگرانی اشاره کنم که به نظرم مهمتر هستند از دیجیکالا، تیم محتوای آن روزهاش، نیما رسولزاده و اشتباهاتی که جای زخم بسیاریشان البته هنوز باقیمانده است.
دوم را باید به اهالی توییتر بنویسم و باید برای تمام شمایی بنویسم که آنقدر فراخاید که حتی نرفتهاید ببینید نیما رسولزاده هنوز در دیجیکالا هست یا نیست، برای شمایی که قادر به درک زمان افعال گذشته در زبان مادریتان نیستید و حتی نمیتوانید جملههای نادیا را درست بخوانید که بفهمید این آدم دیگر در دیجیکالا نیست و فقط آنقدری متوجه شدهاید که بتوانید پشت کیبردهایتان شیرانی غران باشید و فحاشی کنید. شمایی که فرقی با نیما رسولزادهها ندارید و فقط دارید در این روایت بریده شده با دیجیکالا تسویه حساب میکنید. این که حال شما با دیجیکالا بد است یک چیز است، این که نیما رسولزاده چهکار کرده یک چیز دیگر. شما آمدهاید فحشتان را بدهید و بروید. چه فرقی بینِ شما با نیما رسولزاده است؟ شما هم همانقدر که زورتان میرسد دیگران و جامعه را ناامن میکنید، تخریب میکنید، آزرده میکنید. شما قرار است به کجا برسید؟ قرار است همینطور فقط نق و ناله کنید و به هرچه دستتان میرسد فحاشی کنید؟ قرار است تمام زندگیتان پشت چیزهایی توخالی پنهان شوید بیاین که به آن فکر کنید؟ چه کردهاید در زندگی که این همه از هرچه که هست توقع دارید؟ شما حتی عرضه ندارید اتاقتان را مرتب کنید ولی در صفِ اول فحشنویسان به زمین و زمان ایستادهاید و بیاین که هنری داشته باشید دنبال عکس آدمهایید که رویشان اسید بریزید؟ چاقو بزنید و اول و آخرشان را یکی کنید؟ فکر نمیکنید این آدمها که مورد آزار کلامی قرار میدهید خانواده دارند؟ فکر نمیکنید اینها فرزند و دوست و رفیق دارند؟ به کدام حق این اجازه را به خودتان میدهید که خروار خروار آبروی آدمها را نابود کنید و در این نابودی فرقی نمیکند طرف کی است و چه کرده. میخواهد محسن نامجو باشد و میخواهد نیما رسول زاده.
سوم باید برای تمام استارتآپهای ایرانی بنویسم که تمامشان جامعههایی کوچکتر از همین جمهوری مفلوکماناند. بعضیشان مشکلاتی بسیار بیشتر از دیجیکالا دارند و هیچکاری برای آن انجام نمیدهند و فرقی هم نمیکند که چهقدر پول و سرمایه دارند. در انتها اخلاق و رفتار سازمانی شبیه به همان چیزی میشود که در راس سازمان وجود دارد و این به معنای آدم اشتباه نیست. در کشورِ ما و بین آدمهایی که کسب و کارها را میسازند کمتر کسی چیزی از اعتماد میداند و میفهمد، در کشورِ ما کمتر کسی میتواند یک تصویرِ بزرگ را برای دورهای طولانی در زمان تماشا کند و تشخیص دهد، تشخیص دهد و تصمیم بگیرد. آنچه در دیجیکالا رخ داده و میدهد در تمام مجموعههای شما و در تمامی مجموعههای مربوط به جمهوری مشترکمان هم وجود دارد. این شمایید که میتوانید چیزی را تغییر دهید. این شمایید که باید در کنار سود و کاربر و شناساندنِ خودتان به این هم فکر کنید که دو دههی دیگر آدمهایی به دنیا میآیند که درست یا غلط نتیجهی اشتباههایی که داشتهاید را در صورتتان خواهند کوبید و آن روز شما فرصت نخواهید داشت تا پاسخ دهید. از آنچه برای نیما رسولزاده، برادران محمدی و دیجیکالا رخ داد ای کاش چیزی یاد بگیرید، وقت زدن که برسد، موج که راه بیفتد، همه جلاد میشوند و این هویتِ جمعیِ ما است.
چهارم باید برای برادران محمدی بنویسم و بنویسم این آدمها که امروز کوس رسوایی میزنند، بد هم میزنند، خیلی زود طبلهاشان را زمین میگذارند و میروند پی چیزهایی دیگر. من و خیلیهایِ دیگری که در حضور این طبلها ساکتایم هم خودمان بهتر میدانیم در مسیر رشدِ دیجیکالا چه چیزها به دست آوردهایم. هرچند ممکن است شما ندانید که هر کدام از آنها که نیستند چهقدر از زندگیشان برای دیجیکالا هزینه شده و اگر قرار باشد قیمتِ رشدِ دیجیکالا رنجدیدن دیگران باشد موضوعی نیست که شما از آن بیخبر باقی بمانید. هرچند که همین امروز که من دارم اینها را مینویسم اطمینان دارم که بیخبرید که این شما و دیجیکالا بودید که جریان محتوای فارسی را با محتوای بیکیفیت تغییر دادید که آدمها به جای خواندن نقد و بررسی بروند و کامنت بخوانند و تازه برای این که چنین اتفاقی بیفتد هزینه هم کردهاید و زیاد هم کردهاید، و البته که نمیدانید و البته که حرف بسیار است، ولی بگذارید کوتاه بگویم که شاید یک روزی برسد که در سکوتِ طبلها به این موضوعات فکر کنیم و من بارها در تاریخ دیدهام که اینها پیش آمده باشد و بعد آدمها فهمیده باشند که اشتباه کردهاند.
پنجم را جا داشت و دارد که بنویسم برای معاشرین نیما که من زمانی بخشیشان را میشناختم و این روزها چندتاییشان را دیدهام که منکرِ همهچیز شدهاند و لام تا کام حرف نمیزنند و اعلام برائت میکنند و بیخبری. پنجم را جا دارد بنویسم برای خود نیما و بگویم رسمی که میگفتم این نیست، این نبود. پنجم را جا دارد در مورد مجلهی چاپی دیجیکالا و بیعرضگیهای تیم محتوا بنویسم که فکر میکردند، و انگار هنوز میکنند که، از تیم تحریریهی خسرو نقیبی بیشتر میدانند/میدانستند و باید بیشتر حقوق بگیرند. پنجم را جا دارد خیلی چیزها بنویسم و حتی جا دارد رو به نادیا بنویسم که ماجرا را بر چرخه انداخته و تشکری که کردهام را پس بگیرم و برایاش بگویم چرا، اما حوصلهام کم است ولی فکر میکنم باید پنجمی را برای بعد از این واژهها بنویسم که من میافتم زیر اتهامهای مختلف، که حالا نوبت من میشود تا سیاهیلشکرهای خشمگین بیایند و با من تسویه کنند و راستاش را بخواهید دلام میسوزد. دلم برای سوژهی ایرانی میسوزد که بیاین که بداند چه دارد به سرش میآید سالها است شروع کرده به نسلکشی و هرچه پیشتر میرود توخالیتر میشود، غمگینتر میشود، خشمگینتر میشود و در این خشم من هیچ فاصلهای، لاقل، از ۸۸ تا به امروز نمیبینم. آن روز هم مثل امروز دوطرف یکسان بودند، اگر بسیجی بودی و یکی از سبزها را میگرفتی تکهتکهاش میکردی و اگر سبز هم بودی و بسیجی میگرفتی باز باید تکهتکهاش میکردی و هیچکس هم نیست که بیاید دستمان را بگیرد و بهمان بگوید چرا اینگونهایم، بیاید بگوید آدمها چرا دارند به جای این که از آزار بنویسند از تکههایی از زندگی شخصی یکی دیگر مینویسند و تسویه حسابهای سالها پیششان را و کینههاشان را و تریلیهایی که اسمشان را باید یدک بکشد مینویسند و هیچ کس هم نیست که آن تصویرِ بزرگتر را ببیند یا برای فردا کاری کند، نه من و نه شمایی که دارید روزهای عمرتان را بیحاصل در این خشونت از دست میدهید و نه آنهایی که در سایهی تجاوز، در سایهی دیگرجنسخواهی، در سایهی مذهب، در سایهی فمنیسم و بسیاری سایههای دیگر پنهان شدهاند تا خودشان هم حتی حالیشان نشود دارند چه میکنند.