من فکر میکنم ما نباید انتظار داشته باشیم و این نداشتن را با هر چه و هر که سر و کار داریم هِی باید تمرین کنیم و این تمرینها را هم هی برای همدیگر بگوییم تا شاید آن وقت بتوانیم به یک وضعیت مشترک برسیم و بلی میخواهم از دیجی کالا بنویسم و بلی می خواهم بگویم اگر جمهوریتِ ما چهل سال با وجود جنگ و تحریم و چیزهای داشته و نداشتهی دیگر دوام آورده – و یکهو دیدی چلههای دیگری هم بود و ما نبودیم – اگر این وضعیتِ اقتصاد و تولید و هزار مکافاتِ دیگر چهل سال همین گونه است و هِی بهتر میشود از آخر، چرا دیجیکالا این گونه نباشد؟ چرا اسنپ و تپسی و هزارتایِ دیگر این طور نباشند که همه در هم که بشوند مخاطبشان میشود چند میلیون و نه تمامِ مردمانِ این سرزمین، که خب مردمانمان بیشترند و این کسب و کارها باید بیشتر تکثیر شوند تا به تمامِ هشتاد میلیون نفرمان سهمِ "انتظار نداشتن" برسد و این سهم انتظار داشتن/نداشتن را بگذارید از بسطِ کسب و کارهای اینترنتی محدود کنیم به دیجی کالا که دارد تولدِ سیزدهسالگیاش را جشن میگیرد و امیدوارم که بیشتر رشد کند و امیدوارم بیانتظارتر باشم هِی از او تا برسد به چهل سالگی و آن روز برایاش امیدوار باشم که بتواند بهتر کار کند و شاید آن روز آن قدر بی انتظار شده باشم که انتظار نداشته باشم وقتی می خواهد ایمیلِ مسدود شدنِ اکانتِ یک فروشنده را ارسال کند آن را ساعتِ هشتِ شبی که فرداش تعطیل است ارسال کند. که انتظار نداشته باشم دیجی کالا فکر کند آنچه انجام می دهد یک ماجرا است و نحوه ای که آن کار/چیز را انجام میدهد یک چیزِ دیگر. که انتظار نداشته باشم کسی در آن مجموعه ی سرخ و خاکستری حتی به ذهناش رسیده باشد انسان قرنها است که به صورت گروهی زندگی میکند و ناراحتی یکی میتواند اطرافیاناش را هم ناراحت کند. آن هم شبِ روزِ تعطیل.
(قبل از این که ادامه بدهم آمده ام این پاراگراف تا داخلِ یک پرانتزِ بزرگ بگویم من فروشنده دیجی کالا نبوده/نیستم و نمی خواهم هم که باشم. من نشسته بودم در تنبلیِ هر روزه داشتم سیگارِ بعد از شامام را می کشیدم که یکی از دوستانم یکهو حال اش بد شد و آن قدر بد شد که من اصلا یادم نیست سیگارم را کجا رها کردم و مثلِ شما (ولی کنجکاوتر) می خواستم بدانم چه شده و فهمیدم ماجرا یک ایمیل است که به او گفته بنا به دلایل فلان و بهمان نمی تواند فروشنده دیجی کالا باشد. این ایمیل را نزدیک به هشتِ شب ارسال کرده. با بنری قرمز و پیامی که دوستانه نیست و من اگر دارم می نویسم ثمره ی بد حالی است. شما هم می توانید نخوانید و بروید سیگارتان را بکشید.)
در ادامه و این انتهایِ بیرونِ پرانتز چون مثلِ شما حوصلهام سر رفته فقط باید تکرار کنم که من روزی را انتظار میکشم که از فروشگاههای آنلاینِ کشورم انتظار نداشته باشم که شعوری برای مخاطب در نظر داشته باشند، که چیزی از روانشناسی و مخاطب و حس و حال و الخ بدانند. که اصلا و ابدا به ما فکر نکنند و خوشحالم که دارم این را در تولدِ سیزده سالگی دیجی کالا مینویسم و خوشحالم که جمهوریتِ ما تکثیر میشود و رنگهاش گاهی سبز و سفید و قرمز است و گاهی قرمز و باقی رنگها. من از همین که رنگها زیادند هم خوشحالام. امیدوارم شما هم روز به روز خوشحالتر باشید و بدانید در این چیزدمانِ حسی که هی برایمان اتفاق میافتد تنها نیستید و رویِ من لااقل تا چهل سالگی دیجیکالا و دیگر شرکتهای خلاق و دانشبنیان حساب باز کنید.