چند بار است وقتی میروم بیرون، احساس میکنم آخر زمستان نزدیک عید است؛ بوی شب عید میآید. پیش خودم فکر میکنم کاش آلودگی هوا درست بشود. کرونا هم برود. وضع اقتصادی مردم هم بهتر بشود. حالا نه خیلی خوب، مثل سی سال پیش مثلا. یک طوری باشد که رویمان بشود برای خرید برویم خیابان یا بازار. مثل قدیمها که بدون ماسک میرفتیم... ماسک؟ ای وای ماسک نزدم!
آنوقت دور از جان شما انگار که یهو ببینم با زیرشلواری وسط خیابان راه میروم، میچرخم و بدو بدو میآیم سمت خانه. نفسزنان پلهها را میدوَم بالا. در را باز میکنم میگویم یک ماسک بدهید یادم رفته... . بعد با این احساس بد برمیگردم توی خیابان که از خواب شیرین پریدهام.
خلاصه همین؛ خواستم بگویم که اگر از این خیالات به سرتان زد، احتمالا دلیلش فقط این است که ماسکنزده آمدهاید توی خیابان. ماسک بزنید تا اینجوری نشوید.