سخن سعدی آینهای است در برابر ما. به نظر میرسد در این حکایت بوستان میتوان چند مشکل امروزمان را نکتهوار ببینیم:
شبی دود خلق آتشی برفروخت / شنیدم که بغداد نیمی بسوخت
یکی شکر گفت اندر آن خاک و دود / که دکان ما را گزندی نبود
جهاندیدهای گفتش ای بلهوس! / تو را خود غم خویشتن بود و بس؟
پسندی که شهری بسوزد به نار؟ / اگر چه سرایت بود بر کنار؟ ...
... توانگر خود آن لقمه چون میخورد؟ / چو بیند که درویش خون میخورد؟
مگو تندرست است رنجوردار / که میپیچد از غصه رنجوروار ...
... اگر در سرای سعادت کس است / ز گفتار سعدیش حرفی بس است
همینت بسند است اگر بشنوی / که گر خار کاری، سمن ندروی