از کودکی توی کلهام بوده و مدحیات را در شعر فارسی بد میدانستم. اینکه شاعران برای داشتن رفاه و زندگی خوش در دربار پادشاهان، یا دستکم برای اینکه کتابهایش در کتابخانهٔ فرمانروایان باقی بماند و تکثیر بشود که به آیندگان برسد، خوشامد شاهان را میگفتهاند. یک کتابی هم هست به نام «مدح، داغ ننگ بر سیمای ادب فارسی» که البته خودم نخواندهام؛ ولی همین اسمش برای اینکه از مدحیات بدم بیاید و فراری باشم کافی بود.
بهتازگی وقتی خواستم بوستان شیخ سعدی را بخوانم، به خودم گفتم حالا عیبی ندارد! مدحیاتش را هم میخوانم؛ دستکم برای یادگرفتن سخنگفتنِ درست که سعدی استاد آن است، خوب است. اما وقتی خواندم، دیدم موضوع را جور دیگر هم میتوان دید: سعدی که مرد دنیادیده و دانشمندی است، در جایجای بوستان از آن آقای سعد که فرمانروای فارس بوده و سعدی هم نامش را از او گرفته ستایش میکند. ولی بعضی جاها هم آشکارا نصیحت میکند و تند میشود. آنقدر تند که بیدرنگ نرمی میکند و یک چیزهایی میگوید که آقای سعد فرمانروا دلخور نشود.
فکر کردم سعدی، مرد دانشمند و فرهیخته، در میان این مدحها که گفته، دارد صفات فرمانروایی خوب را بیان میکند. شعرهای زیر را که از بوستان درآوردهام ببینید. با این نظر آن را بخوانید که میگوید: فرمانروا را ستایش میکنم چون این ویژگیهای خوب را دارد. مثلا میگوید: «مقیمش در انصاف و تقوی بدار / مرادش به دنیا و عقبی برآر». انگار که بگوید هر فرمانروایی انصاف و تقوا داشته باشد، در دنیا و عقبی مرادش برآورده میشود. اکنون ابیات زیر را مروری بکنید: